من فکر میکنم دوستانی که نمیتوانند عکسها را ببینند مشکل اینترنتی ایران است. بسیاری توانسته اند با استفاده از فیلترشکن عکسها را ببینند. متاسفانه از من کاری بیشتر بر نمی آید.
اگر عکس برایم می فرستید برای هر عکسی هم یک توضیح توضیحی اگر میتوانید بدهید که عکس چه زمانی گرفته شده و افراد چه نام دارند. فارسینگلیش yani injori هم بنویسید اشکالی ندارد من خودم به فارسی تایپ میکنم. فعلا که عکسهایی را که آمده زده ام.
از تاریخ قلعه حاجی یا دهملا از آنها که اطلاع دارند بپرسید. این اطلاعات برای نسلهای آینده بسیار جالب خواهد بود. سعی کنید از پیرها بپرسید که پدران و مادرشان شان از کجا آمده اند. اینها را نگه دارید تا در آینده که مشکلات اینترنتی برطرف شد بچه های قلعه خودشان یک سایت برای این گونه امور برپا کنند. من وقت این کارها را ندارم چرا که وقت زیادی می برد. همینقدر که با شما عزیزان در این جا یک گپی میزنم برایم غنیمت است. بعدها چنانچه مشکلات اینترنتی در ایران برطرف شد و اینترنت ارزان و پر قدرت به خانه های تان آمد میتوان بهتر تماس برقرار کرد. بگذارید همینجا برایتان بگویم که اینترنتی که من در خانه دارم 100 مگابایت در ثانیه کشش دارد. یعنی میتوانم یک فیلم سینمایی را ظرف سه ثانیه دانلود کنم. اما مشکل این است که آنجا ها که میروم دانلود کنم حد اکثر سرعت شان یک مگابایت در ثانیه است و برای یک فیلم سینمایی که 700 مگابایت است چند دقیقه ای طول میکشد. برای داشتن چنین سرعتی یعنی 100 مگابایت در ثانیه ما چیزی در حدود ماهی 42 هزار تومان میدهیم. البته برای انجام کارهایی از قبیل دانلود کردن فیلم به بیش از یک مگابایت در ثانیه نیازی نیست.
نام مادر پدرم را فراموش کرده ام. او را بی بی صدا میکردیم. بی بی از زنهای کاردان ده بود و سالها جلوتر از زمان خودش فکر میکرد. او جان بسیاری از کودکان ده را با سیستم مایه کوبی آبله اش نجات داد. او شنیده بود که برای تولید واکسن آبله کافیست که پوست آبله خشک شده را از کسانی که این بیماری را گرفته بودند جمع آوری کند و با آن دیگران را مایه کوبی کند. این روش او باعث شد که اهالی دیگر به این بیماری مبتلا نشوند. (غلامحسین پلنگ) در کودکی و نیز پیر زنی که در خانه اکبر کلب حسین زندگی میکرد که فکر میکنم مادر اکبر کلب حسین بود آخرین کسانی بودند که به این بیماری دچار شدند. این پیرزن را خوب بیاد دارم . او که از آبله نابینا شده بود بسیار زحمت کش بود. یک بار خاطرم هست که چند بار گندم را به در خانه اکبر کلب حسین آورده بودند و مقداری از این بار بر زمین ریخته بود که روی آنرا جمع کردند و بقیه اش را داخل کوچه رها کردند و رفتند. این پیرزن نیم ساعتی با کف دست و انگشتان مشغول پاک کردن گندمها از روی خاک بود. در آن سن ده دوازده سالگی پنج دقیقه ای او را در این حالت تماشا کردم و پندها آموختم. پیرزن زحمت کشی بود که نابینایی را مانعی برای کار کردن نمیدید.
***
در این سیزده بدر به چشمه وسوه بروید و یادی از ما بکنید. اگر بالای این چشمه کوه تپال را دو سه دقیقه بگردید و بالا بروید به منطقه ای خواهید رسید که فسیلهای دریایی بسیاری را گاه به اندازه یک بشقاب میوه خوری میتوانید بیابید.
در سال 1353 یا قبل از آن بود که با پسرعمویم محمد و نیز محمد عنبری یک سیزده بدر را به چشمه وسوه رفتیم. صبح زود و من و آن دو محمد براه افتادیم و طرفهای ساعت نه بود که به چشمه وسوه رسیدیم و از آنطرف نیز پدرم و خانواده با ماشین رسیدند. عکس زیر یادگار آن دوران است.
چندتا عکس جالب از علی کردی به دستم رسید که دوتا از آنها را در زیر میآورم. خیلی جالب است. عکسی از سیزده بدر با حضور اهالی ده و دیگ پلوی بزرگی که بار گذاشته اند. مسلما جمعیت بیش از اینها بوده و نمیدانم خانواده ها هم بوده اند یا خیر. نمیدانم باعث و بانی این کار کی بوده یا همت عالی بوده هرچه بوده که بسیار کار جالبی بوده. خیلی حال کردم. بازهم از این کارها بکنید و جای ما را نیز خالی کنید.
علی حاج محمدی گرامی و کل ممد عزیز و علی کردی پسرعموی گرامی و حسین عابدینی پسر عمه گرامی ام را نیز شناختم![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjOuXfa0c36CEFGAdSxwD8gFk20Kkt_zkiCtNpwIa-yrh2aajxAn8AdbG02bJrzO26VTZLzOzJotpVheh-4-Vp7mKcEp2BSl4RtxXtxJFpg3bmvSuN2DciPzrsDG6wwHI8tQDuAX0tR5ZLh/s400/5.JPG)
اینهم عکس دیگهای پلوی گرامی و نیز پسر حاج قربانعلی. خلیل و محمد رفیقم را بیاد دارم اما اسم برادر بزرگشان فراموشم شده. در عکس سمت چپ نیز عباس آقا و پسر و فکر میکنم نوه شان باشد.
شاید بروبچه های قلعه این عکس را نداشته باشند. عکسی از دوران تحصیل در دبستان قلعه حاجی. در آن دوران سپاهیان دانش نقش بسزایی در گسترش سواد در دهات ایران داشتند. در این عکس سپاهیان دانش رضاسرکرده ای و علی افشار را ملاحظه میکنید. هرکجا هستند به سلامت باشند و همه ما از آنها بخاطر زحمات شان تشکر میکنیم. من تابستانها که به ده می آمدم با این سپاهیان دانش و ترویج و آبادانی حسابی رفیق میشدم. حسن برادرم نیز در کلاته ملا سپاهی بهداشت بود.
.
در بالا من برخی چهره ها را باید دارم اما اسمها را بجز مینو فراموش کرده ام. دو فرزند کربلایی رضا مایانی، پسر کل ممد، ولی بخشی و دختر اکبر کلب حسین را بیاد دارم. سمت چپ دختر اکبر کلب حسین دختری ایستاده است که من یک عذرخواهی به او بدهکارم. اسمش را یادم نیست. چند روزی که علی افشار نبود من در کلاس او درس میدادم و روزی این دختر را جلوی دیگر بچه ها دعوا کردم و او گریه کرد. تا سالها هرگاه یاد این صحنه میافتادم از خودم بدم می آمد. هرکجا هست امیداورم سلامت باشد و آن رفتار زشت مرا ببخشد.
امروز همه این بچه های آن دوران خود بچه و احتمالا نوه هم دارند. امیدوارم قدر دوستی های یکدیگر را بدانند.
عکس بالا در تهران و در مراسم ازدواج محسن زینعلی، پسر حاج تقی زینعلی برداشته شده است. از راست به چپ مرحوم کل عباس پدر اصغر کل عباس، مرحوم غلامعلی کردی عموی من، ابراهیم و حسین کردی برادران من هستند. این عکس را به عزیز رفیق مان و ذبیح برادرش تقدیم میکنم.