۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

زندگی ها





کم کم داریم خیلی وبلاگ رو خصوصی اش میکنیم. پس اول یک دسته گل تقدیم شما.
 اما خوب، خوبه که بهانه ای برای حفظ ارتباط باشه. قدیمها نامه مینوشتند و راهها نزدیک میشد امروز اینترنت رابطه ها را بسیار نزدیک تر کرده. ارتباطات تلفنی بسیار ارزانتر از قبل شده. و وبلاگ وسیله ای برای راه یافتن به اندیشه و قلب انسان هاست. اما یک بدی دارد، انسان تنها میشود. هرچه امکان ارتباط بیشتر باشد فرد بیشتر از فعالیتهای اجتماعی زنده خارج از اینترنت فاصله میگیرد و این خوب نیست. اما خوب.. برای آنها که بدون اینترنت هم تنها بودند وسیله خوبی است.
بعله.. بپردازیم به موضوع این بار که خواننده های مورد علاقه من است. اول در مورد علاقه ام به موسیقی بگویم که بجز نواهای ضجه و ناله بقیه موسیقی ها را چه اصیل و چه تازه دوست دارم. اما هر موزیکی باید ریتم خوبی و شعر خوبی داشته باشد حتا اگر رپ باشد. موزیک رپ را اصلا نمی پسندم شاید تک و توک بوده که خوشم آمده پس در مجموع نمی پسندم. ریتم در موزیک باید آنچنان باشد که بتوان دستکم با آن سر یا تن را لالا لالا کرد و یا با آن رقصید یا جنباند.
در دوران کودکی و نوجوانی عارف و رامش را بسیار دوست داشتم. عارف از نگاه ما خوش تیپ بود و حتا صدایش هم، شاید این این تعریف عجیب باشد؛ صدایش هم خوش تیپ بود. رامش و موهای فرفری اش و چشمهای درشت و صدای زنانه و نرم و گرم اش چقدر زیبا بود. پس از آنها گوگوش بود که بت دوران جوانی جوانهای آن دوران بود. زیبا ترین گوگوش ، گوگوش «من آمده ام» بود. با موهای مدل میری ماتیو خواننده فرانسوی و لبهای گوشتی زیبا و چشمان درشت زیبا. او در شوی «مهندس بیلی» حسن خیاط باشی چقدر میدرخشید. یاد آن دوران بخیر.
زیبا ترین آهنگهای آن دوران، من آمده ام از گوگوش، از رامش.. آخ که سن که رسید به پنجاه.. اسم آهنگها دیگه یاد آدم نمیاد. خلاصه آهنگهای قشنگی بود. آهنگ هایی از نلی، لیلا فروهر، آنها که ساخته های انوشیروان روحانی بودند چقدر زیبا بودند.
آقاجون بسیار به حمیرا علاقه داشت. از خواننده های مرد از ایرج خوشش می آمد. مادر علاقه زیادی به روضه ابوالفضل داشت و مهم نبود که آخوند کی هست.  تنها آهنگی که مادر زمزمه میکرد لالا لالا  بود که برای بچه ها میخوند که خوابشون ببره. شاید هم بوده و سن و یاد ما قد نمیده.
امروز اما .. در این غربت یار دل من دو خواهر بودند؛ زنده یاد هایده و زنده یاد مهستی. شاید برای تان عجیب باشد که سالها از پخش برخی آهنگهای آنها میگذشت و بسیاری از ما مردم در سوئد از آنها خبر نداشتیم. چرا که ارتباطات مثل امروز نبود که از رسانه ها بشنویم و تنها نوارفروشی ها بودند که سالی یک بار هم به آنها که در شهرهای بزرگ بودند سر نمیزدیم برای همین ده سال پیش که فایل های صوتی ام پی 3 اختراع شد توانستم از طریق اینترنت آهنگهای اینها را بدست بیاورم و چقدر به دلم نشست.
محبوب ترین آهنگهای من در حال حاضر این آهنگها از مهستی است؛ بیا بنویس، آی بهاره،  بنویس، (دوتا هست یکی بیا بنویس و دیگری بنویس) و یکی دیگه که این اواخر خوانده بود و بسیار زیبا که در آن شرح میداد چرا جدا میشه و این حرفها اسمش یادم نیست و آهنگش را هم در میان فایلها گم کرده ام و در اسپوتی فای هم نتوانستم بیابم.
از هایده هم بیشتر آهنگهای قبل از درگذشت اش را دوست دارم؛ امشب شب عشقه،

از خواننده های جدید کار خوبی ندیده ام. انگار کارهاشون همه مثل کارخانه های پیرهن دوزی سری دوزی است. البته من هم زیاد نرسیده ام به این آهنگها گوش کنم. برخی از آنها را شنیده ام و خوب وبوده اند. اما در مقایسه با کارهای قبل از انقلاب که همه کارها آنقدر خوب بود که هنوز هم جزو آهنگهای محبوب هستند امروزی ها کارنامه شان چندان درخشان نیست.
اینها را دستگرمی داشته باشید تا بعد.
لینک زیر متعلق به قبل از انقلاب از شوی رنگارنگ. انوشیروان روحانی با ارگ عزیزش که اصلا ازش میباره که به آن عشق میورزه و مهستی که زنده میخوانند. صدای دختران همراه کننده .. البته دخترها را نشان نمیده اما یادم هست که آن زمان هر هفته دخترهای یکی از مدارس تهران را به استودیوی رادیو میبردند که همراه با خواننده های یا فقط خودشان آهنگ میخواندند. پس از انقلاب کلی به شاه بابت این کار بد و بیراه میگفتیم و به تقلید از بزرگانی مثل همین سحابی های مرحوم میگفتیم داشت مردم را به فحشا میکشید. شاید همین یک جمله نشان بدهد که ملت چقدر پرت بودند. بگذریم. قرار شد سیاسی نریم. لینک را تماشا کنید و لذتی ببرید؛
http://www.youtube.com/watch?v=ZyOIWo7sgyc




۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

بیرون نرفتن بی بی از بی چادری است





 پیاده رو و ایستگاه اتوبوس در کنار خیابان

بیرون نرفتن بی بی از بی چادری است.  این که این وبلاگ قلعه حاجی است و این اواخر حتا کلمه ای هم از این مملکت نجیب یافت نمیشود دلیلی ندارد مگر آنکه دیگر هرقدر هم خودم را بچلانم حرفی برای گفتن نمانده بجز «فوش کتره» (فحش و  دری وری).
اینها را هم که از سوئد مینویسم برای آن است که ایده های زندگی بهتر را بتوان بیشتر گسترش داد و دانست که شدنی است.  این تصاویر بر کف پیاده رو همیشه راهنمای خوبی برای عابرین است. نشان آن است که در این کشور همه چیز سرجایش است. آخ که چقدر آرزو داشتم این نظم و ترتیب در سوئد روزی در کشورهای منطقه ما نیز برقرار شود. راحت بگویم که یک صدسالی کار دارد که خانه ما از پایبست ویران است. تا وقتی که فرهنگ «ای بابا کی حالشو داره» و یا «حالا این دفعه را ولش کن باشه واسه بعد» بر ما حاکم باشد ما به نظم نخواهیم رسید. حالا چرا نظم اینقدر مهم است؟ برای آنکه تا نظم نباشد احترام به قانون و حقوق دیگران برقرار نخواهد بود و با این کار حقوق مردم زیر پا نهاده خواهد شد و در چنین مرحله ای هرکسی تلاش میکند که خر خود را براند و کشور بر اساس درستی سازمان نخواهد یافت و به تلنگری از هم خواهد پاشید. کشورهایی که نظم دارند، حتا از خاکستر خود نیز میتوانند بلند شوند و به جای سابق باز گردند. ژاپن و نیز آلمان دو کشوری بودند که وقتی جنگ دوم جهانی تمام شد، اوضاع شان بسیار از مردم ایران بدتر بود. اما .. چون مردمی از نوعی دیگر بودند و نیز تجربه زندگی جهان اولی را داشتند، به یک دهه نرسید که دوباره جای بایسته خود را در جهان یافتند.



گفته بودم که در یک شرکت  طراحی تاسیسات نفتی و تامین انرژی مشغول کارآموزی هستم که دیروز دوره ام تمام شد و تعطیلات تابستانی ام شروع شده.  صحنه ای که می بینید در پی یک اخطار آتش سوزی در ساختمان بوجود آمد. در ساختمان شرکت  دستگاههای اخطار دهنده تعبیه شده که چنانچه دود یا حرارت یا سایر اثرات ناشی از آتش را تشخیص دهند بلافاصله زنگ به صدا در می آید و آتش نشانی نیز بطور اتوماتیک در جریان قرار گرفته و در اسرع وقت خود را میرساند. معمولا به دلایل بسیار پیش پا افتاده، حتا سوختن غذا نیز این زنگ به صدا در می آید.
پس از به صدا در آمدن زنگ کارکنان به آرامی شروع به بیرون رفتن کردند. برای این کار هم دستور العملی وجود داشت. در بخش ما سه نفر مسئول بودند که کارهای لازم را انجام دهند. یکی از آنها یک دختر بود که لباس شبرنگ به تن و یک لیست در دست داشت که کارهایی که در این هنگام باید انجام میشد را یکی یکی انجام میشد و مهم نبود که آتش سوزی جدی است یا نه. او در آخرین مرحله قبل از خروج از بخش تمامی اتاقها را چک کرد که کسی در ساختمان باقی نمانده باشد. نمیدانم در ادارات ایران یا مدارس و سایر محلهای کار نیز چنین وضعی برقرار هست یا خیر. آیا خروجی اضطراری برای هنگام آتش سوزی وجود دارد یا خیر.

در پست قبلی در مورد غرق شدن کشتی استونیا نوشته بودم. هربار که چنین اتفاقاتی رخ میدهد گاه تا ده سال بررسی ها برای چگونگی بوجود آمدن ماجرا و نیز راههای عدم تکرار آن بررسی میشود. پس چند تجربه امروز کشتی های مسافری قابل آتش گرفتن نیستند. یعنی فقط از آهن و مواد نسوز ساخته شده اند حتا مبلها و فرشها. در حادثه آتش سوزی که در کشتی دیگری بوجود آمده بودند مردم از دود حاصل از آتش سوزی کشته شده بودند نه از سوختن.

 به امید نظم و در پی آن... آزادی در ایران.

میگم... چطوره آخر هر پست یک آهنگی هم تقدیم کنم.. که به یاد ما گوش کنید. فکر میکنم بیشتر آهنگهای سی چهل سال قبل رو انتخاب کنم. ما ایرانی های اروپا خیلی نوستالژیک هستیم. برعکس ایرانی های آمریکا که زیاد به فکر قدیم ها نیستند. آهنگ این بار از زنده یاد «آشورپور» است که در کودکی از رادیو شنیده بودم؛ «چنگی جان» یا جینگی جان به گویش شمالی.
سروصدایی که در این آهنگ میشنوید ، یعنی کسانی که آوای شادی سر میدهند، به تصور من تقلیدی از آهنگهای آمریکای جنوبی است. ویگن و چند تایی دیگر در دهه چهل از این گونه آهنگها میخواندند. آهنگها به سبک فولکلور مکزیکی است.
http://www.youtube.com/watch?v=DLMbTPmcr9o