حکایت «نیمکت» ما!
سلام به شما دوستان و همولایتی ها. امید که سلامت و برقرا باشید. همانگونه که شاهد هستید اخیرا فعالیت من در این وبلاگ کم شده و همانگونه هم که قبلا گفتم دلیل آن نداشتن سوژه و مطلب در رابطه با موضوع وبلاگ و نیز نداشتن وقت است که این روزها مشغولم. الان هم صبح شنبه و تعطیلات آخر هفته.
سلام به شما دوستان و همولایتی ها. امید که سلامت و برقرا باشید. همانگونه که شاهد هستید اخیرا فعالیت من در این وبلاگ کم شده و همانگونه هم که قبلا گفتم دلیل آن نداشتن سوژه و مطلب در رابطه با موضوع وبلاگ و نیز نداشتن وقت است که این روزها مشغولم. الان هم صبح شنبه و تعطیلات آخر هفته.
اما از طرفی هم می بینم که روزانه عزیزانی نیز که به این وبلاگ خو کرده بودند به اینجا سر میزنند و دست خالی بر میگردند. راستش من از نوشتن کم نمی آورم. بیست و چندسالی میشود که روزنامه نگار غیر حرفه ای هستم و مقالات بسیاری در زمینه های مختلف نوشته ام (ماشالله ما ایرانی ها از اوج فضا تا عمق دریا در مادیات و معنویات صاحبنظریم و کم نمی آوریم!). مساله بر سر «موضوع وبلاگ» است. و من اگر برای دل این چند عزیزی که اینجا سر میزنند بنویسم دیگر نمیشود نام آنرا «وبلاگ قلعه حاجی دهملا شاهرود» نامید. و اگر من اینجا چیزی بنویسم فقط برای دل شما و خودم، دیر یا زود کسی خواهد آمد و گفت که؛ «آقا... این آقای گودرزی که در موردش نوشته اید با شقایق خانم موضوع وبلاگ چه نسبتی دارند!؟». و من یک اخلاق زشتی دارم که همیشه در مقابل حرف حق ساکت میشوم و پاسخی ندارم.
همانگونه هم که باز از آغاز نوشته بودم هدف من بیشتر گردهم آیی همولایتی ها بود و نیز فعالیت دوستان در این وبلاگ و یا اینکه دوستان وبلاگهای خودشان را راه بیاندازند. حال شاید اهل قلعه اکنون به اینترنت دسترسی نداشته باشند اما بچه های تهران دسترسی بیشتری دارند. پایه گذاری هرچه زودتر این رسم باعث جا افتادن آن میشود و مزایای زیادی دارد.
بهرحال من تا آنجا که کشش اش را داشتم و در چنته ام بود در این مورد انجام دادم و بقیه اش دست بروبچه های قلعه را می بوسد. اگر مطلبی فرستادند اینجا درج میکنم و اگر عکسی دادند درج میکنم و چند خطی مینویسم. اما بهترین کار این است که بروبچه ها خودشان یک وبلاگ ایجاد کنند. دوست مان آقای مجید بنوخو وعده این کار را داده بود امید که دنبال کار را بگیرند. و به محض شروع کار ایشان من در اینجا وبلاگ شان را تبلیغ خواهم کرد تا بشود مرجع اخبار و مسائل قلعه پایین.
و اما اینجا در مورد آینده این وبلاگ دو انتخاب دارم. یکی اینکه همینجوری رهایش کنم که گه گداری که گذار همولایتی ها از این طرف ها می افتد یادی از ما بکنند. یا اینکه با توجه به ارتباطی که برقرار شده یک جوری آقای گودرزی را با شقایق خانوم جفت و جور کنیم. و راستش من خیلی به این وصلت خیر تمایل دارم. دلیلش هم اینکه که در این سالها در خارج کشور بسیار از سیاست و جامعه و غیره گفته ام. اما از دلم نگفته ام یا بندرت گفته ام. یعنی دیگر فرصتی و دل و دماغی برای از دل گفتن باقی نمانده بود. اما الان حس میکنم که دلم میخواد از دلم بگم. و آدم از دلش آنجایی میگوید که همدل هم باشد. و فکر میکنم بهترین مکان برای گپ و همدلی بین اعضای خانواده، آشناها، همولایتی ها و یا همدلانی است که هرچند همولایتی نیستند اما دلشان در خانه ما هست. از راه اینترنت دوستان بسیاری پیدا کرده ام که باهم همدلیم. و این یکی از خوبی های اینترنت است. قدیم ها انسان با محله و فامیل خودش در ارتباط بود و بیش از دوسه همدل و همزبان پیدا نمی کرد. اینترنت دل شما را جهانی میکند و همدلان بسیاری می یابید. و من در میان فارسی زبانان همدلانی یافته ام که هم به وبلاگ سیاسی ام و هم به اینجا سر میزنند.
حالا وقت آن است که به دلم برسم. و اینجا، که همدلانی جمع شده اند، میشود محل گپ ما. مثل همون تنه درختی که آقاجون جلوی خانه مان در ده گذاشته بود. و به قول مادرم مثل غورباغه با زبانش همولایتی ها را شکار و جذب هم صحبتی و گپ میکرد. از قدیم هم گفته اند که «پسر کو ندارد نشان از پدر..».
وبلاگ سیاسی ام را نیز یکسالی میشود که بندرت درش را باز میکنم و یک گردگیری میکنم. خوشبختانه اینترنت هزاران صدا را به میدان آورده است و دیگر آن احساس بدهکاری قدیم را ندارم که تعداد کمی نویسنده در روزنامه ها و مجلات مینوشتند و حس میکردم که باید گوشه ای از کار را بگیرم. امروز نیروی جوان با فکر سازنده و خلاق در میدان است که من از تماشای کارهای آنان لذت میبرم. حس میکنم که وقت استراحت سیاسی من کم کم فرا رسیده است و وقت تماشاست. کاری که از آغاز دلم میخواست بکنم. یعنی به کارهای دیگری بپردازم و سیاست را به آنها که عقلشان از من بیشتر است بسپارم. و هرچه نگاه کردم در این سالها.. واقعا کم یافتم. شاید این سخن را به نخوت و غرور توخالی من نسبت دهید اما... واقعیتی تلخ بود برای من که پس از مطالعات فراوان و تحقیق پی به عوامانه بودن و ناپختگی و تازه کاری الیت سیاسی ایرانی از هر طیفی پی بردم. و پی بردم که تا چه اندازه ما ایرانی ها از ناهنجاری های روحی در رنج هستیم و خود خبر نداریم. این ناهنجاری های روحی و روانی حتا در الیت سیاسی ما وجود دارد و آنچه که ما را رنج میدهد همین ناهنجاری است. کشور کم درد سر سوئد، و آرامش این کشور حاصل آرامش و تعادل روحی و روانی الیت سیاسی اجتماعی فرهنگی و... آن است.
خوب تا «دوستان کم تحمل» دوباره میخ و تخته سانسور را روی در و پیکر ما نکوبیده اند برویم سر وقت دل مان. این چند کلمه را هم لازم بود بنویسم که دلایل تغییر موضوع وبلاگ بیشتر درک شود.
بعدا که وقت کنم در نام و موضوع وبلاگ نیز تغییراتی انجام خواهم داد. به عبارتی دربعله برون آقای گودرزی و شقایق خانوم باید این گونه مسائل حل شوند که فردا کسی نیاید ایراد بگیرد.
همانگونه هم که باز از آغاز نوشته بودم هدف من بیشتر گردهم آیی همولایتی ها بود و نیز فعالیت دوستان در این وبلاگ و یا اینکه دوستان وبلاگهای خودشان را راه بیاندازند. حال شاید اهل قلعه اکنون به اینترنت دسترسی نداشته باشند اما بچه های تهران دسترسی بیشتری دارند. پایه گذاری هرچه زودتر این رسم باعث جا افتادن آن میشود و مزایای زیادی دارد.
بهرحال من تا آنجا که کشش اش را داشتم و در چنته ام بود در این مورد انجام دادم و بقیه اش دست بروبچه های قلعه را می بوسد. اگر مطلبی فرستادند اینجا درج میکنم و اگر عکسی دادند درج میکنم و چند خطی مینویسم. اما بهترین کار این است که بروبچه ها خودشان یک وبلاگ ایجاد کنند. دوست مان آقای مجید بنوخو وعده این کار را داده بود امید که دنبال کار را بگیرند. و به محض شروع کار ایشان من در اینجا وبلاگ شان را تبلیغ خواهم کرد تا بشود مرجع اخبار و مسائل قلعه پایین.
و اما اینجا در مورد آینده این وبلاگ دو انتخاب دارم. یکی اینکه همینجوری رهایش کنم که گه گداری که گذار همولایتی ها از این طرف ها می افتد یادی از ما بکنند. یا اینکه با توجه به ارتباطی که برقرار شده یک جوری آقای گودرزی را با شقایق خانوم جفت و جور کنیم. و راستش من خیلی به این وصلت خیر تمایل دارم. دلیلش هم اینکه که در این سالها در خارج کشور بسیار از سیاست و جامعه و غیره گفته ام. اما از دلم نگفته ام یا بندرت گفته ام. یعنی دیگر فرصتی و دل و دماغی برای از دل گفتن باقی نمانده بود. اما الان حس میکنم که دلم میخواد از دلم بگم. و آدم از دلش آنجایی میگوید که همدل هم باشد. و فکر میکنم بهترین مکان برای گپ و همدلی بین اعضای خانواده، آشناها، همولایتی ها و یا همدلانی است که هرچند همولایتی نیستند اما دلشان در خانه ما هست. از راه اینترنت دوستان بسیاری پیدا کرده ام که باهم همدلیم. و این یکی از خوبی های اینترنت است. قدیم ها انسان با محله و فامیل خودش در ارتباط بود و بیش از دوسه همدل و همزبان پیدا نمی کرد. اینترنت دل شما را جهانی میکند و همدلان بسیاری می یابید. و من در میان فارسی زبانان همدلانی یافته ام که هم به وبلاگ سیاسی ام و هم به اینجا سر میزنند.
حالا وقت آن است که به دلم برسم. و اینجا، که همدلانی جمع شده اند، میشود محل گپ ما. مثل همون تنه درختی که آقاجون جلوی خانه مان در ده گذاشته بود. و به قول مادرم مثل غورباغه با زبانش همولایتی ها را شکار و جذب هم صحبتی و گپ میکرد. از قدیم هم گفته اند که «پسر کو ندارد نشان از پدر..».
وبلاگ سیاسی ام را نیز یکسالی میشود که بندرت درش را باز میکنم و یک گردگیری میکنم. خوشبختانه اینترنت هزاران صدا را به میدان آورده است و دیگر آن احساس بدهکاری قدیم را ندارم که تعداد کمی نویسنده در روزنامه ها و مجلات مینوشتند و حس میکردم که باید گوشه ای از کار را بگیرم. امروز نیروی جوان با فکر سازنده و خلاق در میدان است که من از تماشای کارهای آنان لذت میبرم. حس میکنم که وقت استراحت سیاسی من کم کم فرا رسیده است و وقت تماشاست. کاری که از آغاز دلم میخواست بکنم. یعنی به کارهای دیگری بپردازم و سیاست را به آنها که عقلشان از من بیشتر است بسپارم. و هرچه نگاه کردم در این سالها.. واقعا کم یافتم. شاید این سخن را به نخوت و غرور توخالی من نسبت دهید اما... واقعیتی تلخ بود برای من که پس از مطالعات فراوان و تحقیق پی به عوامانه بودن و ناپختگی و تازه کاری الیت سیاسی ایرانی از هر طیفی پی بردم. و پی بردم که تا چه اندازه ما ایرانی ها از ناهنجاری های روحی در رنج هستیم و خود خبر نداریم. این ناهنجاری های روحی و روانی حتا در الیت سیاسی ما وجود دارد و آنچه که ما را رنج میدهد همین ناهنجاری است. کشور کم درد سر سوئد، و آرامش این کشور حاصل آرامش و تعادل روحی و روانی الیت سیاسی اجتماعی فرهنگی و... آن است.
خوب تا «دوستان کم تحمل» دوباره میخ و تخته سانسور را روی در و پیکر ما نکوبیده اند برویم سر وقت دل مان. این چند کلمه را هم لازم بود بنویسم که دلایل تغییر موضوع وبلاگ بیشتر درک شود.
بعدا که وقت کنم در نام و موضوع وبلاگ نیز تغییراتی انجام خواهم داد. به عبارتی دربعله برون آقای گودرزی و شقایق خانوم باید این گونه مسائل حل شوند که فردا کسی نیاید ایراد بگیرد.
****
و حالا با یک دست گرمی چطورید؟
عروس دهکده...!
عروس دهکده
http://www.alikamrani.de/poems/musik/yekrooze%20tazeh.mp3
همیشه وقتی کلمه «دهکده» به گوشم میخورد، یک دهکده در میان کوهها با خانه هایی روستایی و شیروانی دار در ذهنم مجسم میشد. اما خوب.. قلعه پایین ما هم با همه خشکی اش میتونه برای ما دهکده باشه.
و اما «عروس دهکده» که اسمی است که من بر آهنگ «یک روز تازه» گذاشته ام. سالها بود که آنرا نشنیده بودم. این ترانه از شاعر و هنرمند تئاتر بنام «علی کامرانی» است که امروز در خارج از کشور بسر میبرد. او این ترانه را قبل از انقلاب سرود و به کمک آهنگسازانی چون «ناصر چشم آذر» و «پرویز اتابکی» آهنگی بر آن نهاده شد و خواننده ای بنام «نلی» آنرا خواند و من در یک پاییز آنرا برای اولین بار شنیدم و سخت به دلم نشست. نلی هم آن زمان مثل لیلا فروهر از دختران رویایی روح لطیف و نوجوان من بود.فکر میکنم که شنیدن این آهنگ خاطرات زیادی را برای هم نسلان من زنده کند. اگر آهنگ تمام شد در لینک زیر یک دقیقه از ویدیوی این آهنگ را در یوتوب بهمراه نلی ببینید. نلی اولی که آمد و خواننده شد 16 ساله بود. بسیار ساده و دلنشین و ناز بود و همینطور ماند و بعد از انقلاب هم دیگر خبری از او نشد.
http://www.youtube.com/watch?v=SbHunamw8rc
خورشيد خانوم که تو دل شب
هزارتا
کنيز دست به سينه داره
غبار مه روشو گرفته
نيگاش کن
انگار که
پا بسته ی بهاره
روی لب تشنگی باغچه
چشم ابر
خدا کنه همش بباره
تا چلچله هاي مهاجر
بگن باز
به باغچه
همین روزا بهاره
درخت کهنه پوش تو نو نوار مي شي
بازم بهار مياد پر برگ و بار مي شي
تو فکر شب نباش به آفتاب میرسی
رها میشی از این دنیای بی کسی
با...ز...
عروس دهکده، چرا دلواپسی؟
به شهر عشق و نور به موقع میرسی
قندیلها آب میشن، سدها رو میشکنن
گلهای رازقی جوونه میزنن
با....ز....
عمو نوروز هم مثل هر سال
ميادش
نگو نگو که خيلي ديره
کبوتر نقش رو پرده
به بوم
ستاره
دوباره پر مي گيره
قفسها خالي از پرنده
پرازنور
کجا پرنده يي اسيره
سياه پاپتي غربت
بزودي
با نوروز
تو قلب ما مي ميره
عروس پاره پوش چرا دلواپسي
به شهر عشق و نور به موقع مي رسي
به فکر شب نباش به آفتاب میرسی
رها میشی از این تنهایی بی کسی
با...ز...
هواي دهکده دوباره پاک مي شه
ديو سياه دود ديگه هلاک مي شه
گريه بخار مي شه به سقف آسمون
خنده تو چشم ابر بارون مي شه بارون
باز...
درخت کهنه پوش، تو نو نوار میشی
بازم میاد بهار، پر برگ و بار میشی
تو فکر شب نباش، به آفتاب میرسی
رها میشی از این، دنیای بی کسی
عروس دهکده
چرا دلواپسی؟
به شهر عشق و نور
به موقع میرسی
قندیل ها آب میشن
سدها رو میشکنن
گلهای رازقی
جوونه میزنن
با...ز...
***
لینک زیر را کلیک کنید و این مطلب را بخوانید؛http://www.alikamrani.de/poems/musik/yekrooze%20tazeh.mp3
همیشه وقتی کلمه «دهکده» به گوشم میخورد، یک دهکده در میان کوهها با خانه هایی روستایی و شیروانی دار در ذهنم مجسم میشد. اما خوب.. قلعه پایین ما هم با همه خشکی اش میتونه برای ما دهکده باشه.
و اما «عروس دهکده» که اسمی است که من بر آهنگ «یک روز تازه» گذاشته ام. سالها بود که آنرا نشنیده بودم. این ترانه از شاعر و هنرمند تئاتر بنام «علی کامرانی» است که امروز در خارج از کشور بسر میبرد. او این ترانه را قبل از انقلاب سرود و به کمک آهنگسازانی چون «ناصر چشم آذر» و «پرویز اتابکی» آهنگی بر آن نهاده شد و خواننده ای بنام «نلی» آنرا خواند و من در یک پاییز آنرا برای اولین بار شنیدم و سخت به دلم نشست. نلی هم آن زمان مثل لیلا فروهر از دختران رویایی روح لطیف و نوجوان من بود.فکر میکنم که شنیدن این آهنگ خاطرات زیادی را برای هم نسلان من زنده کند. اگر آهنگ تمام شد در لینک زیر یک دقیقه از ویدیوی این آهنگ را در یوتوب بهمراه نلی ببینید. نلی اولی که آمد و خواننده شد 16 ساله بود. بسیار ساده و دلنشین و ناز بود و همینطور ماند و بعد از انقلاب هم دیگر خبری از او نشد.
http://www.youtube.com/watch?v=SbHunamw8rc
خورشيد خانوم که تو دل شب
هزارتا
کنيز دست به سينه داره
غبار مه روشو گرفته
نيگاش کن
انگار که
پا بسته ی بهاره
روی لب تشنگی باغچه
چشم ابر
خدا کنه همش بباره
تا چلچله هاي مهاجر
بگن باز
به باغچه
همین روزا بهاره
درخت کهنه پوش تو نو نوار مي شي
بازم بهار مياد پر برگ و بار مي شي
تو فکر شب نباش به آفتاب میرسی
رها میشی از این دنیای بی کسی
با...ز...
عروس دهکده، چرا دلواپسی؟
به شهر عشق و نور به موقع میرسی
قندیلها آب میشن، سدها رو میشکنن
گلهای رازقی جوونه میزنن
با....ز....
عمو نوروز هم مثل هر سال
ميادش
نگو نگو که خيلي ديره
کبوتر نقش رو پرده
به بوم
ستاره
دوباره پر مي گيره
قفسها خالي از پرنده
پرازنور
کجا پرنده يي اسيره
سياه پاپتي غربت
بزودي
با نوروز
تو قلب ما مي ميره
عروس پاره پوش چرا دلواپسي
به شهر عشق و نور به موقع مي رسي
به فکر شب نباش به آفتاب میرسی
رها میشی از این تنهایی بی کسی
با...ز...
هواي دهکده دوباره پاک مي شه
ديو سياه دود ديگه هلاک مي شه
گريه بخار مي شه به سقف آسمون
خنده تو چشم ابر بارون مي شه بارون
باز...
درخت کهنه پوش، تو نو نوار میشی
بازم میاد بهار، پر برگ و بار میشی
تو فکر شب نباش، به آفتاب میرسی
رها میشی از این، دنیای بی کسی
اقا محسن ممنون از زحماتی که برای وبلاگ میکشید امید که دوستان همت کنند و عکس ومطلب تهیه کنند وبرای شما ارسال کنند تا بدین وسیله بتوانیم در پیشرفت واگاهی دادن برای زندگی بهتر همشهری هایمان همه سهمی داشته با شیم چون یک دست صدا ندارد
پاسخحذفمحسن جان همچنان با شور و شوق ادامه بده که این کار یک کار خدایی و ارزشمند است برای کسانی که روحی لطیف و بزرگ دارند و اهل فن هستند. دوستان دیگر هم باید کم لطفی نکنند و با علاقه عکس و مطلب بفرستن
پاسخحذفمتاسفانه گرفتاری های تمام نشدنی حال و حوصله همشهری هایمان را ربوده و شاید کمتر تو وادی این جور کارها باشند ولی اگر ارزش این کارها را بدانند حتما وقت میزارن.good luck
mahmood
مرسی دوستان. حالا هروقت وقت کنم یک چیزکی مینویسم که سر دوستان هم گرم باشه.
پاسخحذف