۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

دریا دادور و پری زنگنه


چند ماه پیش رفتیم به کنسرت دریا دادور که به گوتمبرگ آمده بود. در جوانی یکی از نوارهای محبوب من نوارهای پری زنگنه بود که مثل دریا دادور  او نیز خواننده اپرا و «سوپرنوا» است و صدای لایرکو اسپینتو دارد. به زبان خودمانی جیغ میکشد و میخواند. البته.. میدانید که منظورم چیست.
پری زنگنه از اول نابینا نبود. در یک تصادف در سال 1350 بینایی اش را از دست داد. شاید غم صدایش و آهنگهای نوارهایش از آن پس از همان حادثه بود. ترانه های محلی اش سخت به دل می نشست. مثل کورش یغمایی که او هم ترانه  های محلی زیبایی اجرا کرد.


پس از اینکه از ایران هم بیرون آمدم نوار پری زنگنه را که دوتا بود پیدا کردم و بسیار گوش میکردم. گاه غم دوران را به دلم میریخت. اصلا ما ایرانی ها زاده غم و گریه و روضه خوانی هستیم. وقتی از بچگی تو محل دسته سینه زنی و روضه و گریه ببینی همینه دیگه. والله هیچ کجای دنیا مردم این رقمی نیستند. حالا خودتون بگید ما عجیبیم یا اونا؟ 
یادمه بیست سال پیش رادیو صدای ایران لس آنجلس از مردم می پرسید که چرا انقلاب شد و هرکسی یک زنگی میزد و نظری میداد و یکی از دلایل را بر میشمرد. یکی زنگ زد گفت یکی از دلایل انقلاب این آهنگهای داریوش و ستار بود. از بس که غم به دل جوانان ریختند همه خیال کردند که بدبختند لذا برای بدست آوردن خوشبختی بپا خواستند. خیلی عجیب بود چون خود من هم چنین نظری داشتم. یعنی این حالت ایرانی جماعت را یکی از چندین دلیل انقلاب میدانم که بی جهت احساس کند حالش بد است و حتا اگر مشکلی نداشته باشد برای خودش موضوعی برای عغم خوردن و غصه خوردن پیدا کند. انگار روز ما بدون غصه و ناراحتی شب نمیشه. بلد نیستیم از زندگی بی درد سر لذت ببریم. تو همین خارج کشور هم همینطوره. اینهایی که برای بازدید به ایران میروند وقتی برمیگردند چند بار خدا را شکر میکنند که اینجا زندگی میکنند اما چند روز که میگذره باز دنیا به کام شون جهنم میشه. خلاصه میخوام بگم که اگر از شرایط ایران ناراضی هستید خیال نکنید که جای دیگری بروید از این نارضایتی بیرون خواهید آمد و از دنیا لذت خواهید برد. نخیر... به احتمال قوی موضوعات فراوانی برای خودخوری و لذت نبردن از زندگی تان خواهید یافت. از ما گفتن. 


پری زنگنه 




بعله.. کجا بودیم به کجا رسیدیم. راستی.. شماها که ناشناس نظر میگذارید سعی کنید در بحث ها شرکت کنید. وبلاگ نویسی یک طرفه و بدون اینکه نظرات وبلاگ نویس مورد نقد قرار بگیر مثل سکس یک طرفه است. هرچند کار آدم راه میافته اما به دل نمینشینه. خوب اینم واسه یخورده خنده بود خواهشا حرفهای ناجور یه وقت ننویسید. 


 و اما... دریا دادور. چهره اش آدم را کمی بیاد گلچهره فراهانی میاندازد و نیز هنرپیشه فیلمهای هالیوود فیلمهای بی صدای اوایل قرن بیستم. اگر کمی قیافه شناس باشید متوجه رشتی بودنش خواهید شد. در مشهد بدنیا آمده و در تهران رشد کرده . متولد.... سال 1350 است! نمیدانم چگونه است که هنوز هم متولدین ده پانزده سال از خود جوانتر را بچه به حساب می آورم و باورم نمیشود که او به این سن و سال رسیده و چهل ساه شده. شاید دلیل اصلی اش آن باشد که من میخواهم از سن واقعی خودم فرار کنم. 


دریا دادور 



از ترانه های او جینگه جینگه جان  را بیشتر پسندیدم. این ترانه را اول بار آشور پور اجرا کرده بود. در یوتوب بزنید جینگه جینگه جان حتا به لاتین، میتوانید آنرا گوش کنید.

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

سالاد یونانی



دیشب صحبت سالاد شد گفتم دستور یک سالاد یونانی را بنویسم. بیشتر ما ایرانی ها با سالاد شیرازی و سالاد کاهو کارمان را راه میاندازیم. اما سایر سالادها را میتوان هنگام تنهایی یا دو سه نفری حتا با کمی نان «سیرمال» نیز خورد. برای شب غذای خوبی است. این دستور غذای زیر را از اینترنت آورده ام. چیزی را که به آن اضافه میکنم این است که هرکدام از سبزی های معطر تازه مثل ریحان و ترخون (بجز نعنا) اگر دم دست تان بود تازه بریزید بهتر است اگرنه خشک آن. آویشن در سالادهایی که روغن زیتون دارند مثل همین سالاد یونانی باید ریخته شود. نان سیر مال هم مقدرای کره روی نان بمالید (اگر نان جو تازه باشد مزه اش بهتر و سالم تر است) روی کره را آویشن و اندکی سیر رنده شده بمالید. میتوانید آویشن و سیر رنده شده را در روغن زیتون مخلوط کرده و به نان بمالید. هم میتوانید همینطوری بخورید و هم میتوانید آنرا در فر گذاشته از بالا داغ کنید تا کمی بریان شود. یک کم کافیست.
سعی کنید از سیرهای کهنه استفاده نکنید بوی بدی دارند.
هنگام سرخ کردن سیر هم با دمای آهسته سرخ کنید و نگذارید قهوه ای شود طلایی کافیست. بوی بد سیر بخاطر زیاد سرخ شدن است.
بدون سیر هم سالاد بسیار خوشمزه است و با یک گیلاس شراب سفید واقعا می چسبد. شراب سفید را در یخچال و یا جای خنک بگذارید اما نباید زیاد سرد باشد. سعی کنید هنگام خوردن لفتش بدهید که نیم ساعتی طول بکشد. هم سیر میشوید و هم شراب میرسد بدن تان را کرخت و آماده خواب کند.
شب و شمع و شراب و ... البته سالاد.






مواد لازم:
خیار ۳ عدد
گوجه فرنگی درشت ۱ عدد
پیاز قرمز یا سفید ریز ۲ عدد
پنیر فتا یا لیقوان(پنیر سفت) ۱۵۰ گرم
فلفل دلمه ای سبز نصف ۱ عدد
روغن زیتون نصف استکان
آبلیمو نصف استکان
سبزیجات خشک معطر(پونه،نعنا،ریحان و ...)
نمک و فلفل کمی
زیتون برای تزیین
روش تهیه:
همه مواد را (بجز فلفل دلمه ای و پیاز) بشکل مکعبی و متوسط (نه درشت و نه ریز) خرد کنید.پیازها که خیلی بهتر است پیاز قرمز باشند را حلقه حلقه کرده و فلفل دلمه ای را هم خرد کنید.
در ظرفی بریزید و زیر و رو کنید.
روغن زیتون و آبلیمو را باکمی نمک و فلفل مخلوط کنید و روی سالاد بریزید،در انتها سبزیجات معطر را هم اضافه کنید.  

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

این گل تقدیم به شما







 تقدیم به شمایی که می آیید به این وبلاگ سر میزنید هرچند چیزی در آن نوشته نشده. اما خب.. .شاید برای بعضی ها تازه باشه. آنها که تازه اینجا را پیدا کرده اند. و مطالب زیادی هم در طی دوسال گذشته در اینجا هست و چند دقیقه ای سرها گرم میشه. 
اگر از احوالات ما خواسته باشید بحمدالله سلامتی برقرار است و ملالی نیست بجز دوری شما. دوری... 
آن روزی که از ایران داشتم خارج میشدم فکر میکردم که حد اکثر تا هشت نه سال دیگه بر میگردم سر میزنم. اما شد بیست و شش سال و هنوز بر نگشته ام. گاهی برایم گذشته مثل رویاست. مثل خوابی که دیشب دیده ام... همانقدر غریب. اما همه گوشه هایش بخاطرم هست. هنوز بندرت میشود که خواب سوئد را ببینم. همه ی رویاهایی که در خواب می بینم در ایران اتفاق می افتد. روزی که به سوئد آمدم 29 سال داشتم. بنا بر این اگر دوران کودکی را کنار بگذاریم بیشتر سالهای زندگی ام در سوئد سپری شده و هنوز سوئدی نشده ام و هرگز هم نخواهم شد. شالوده تفکر و روش زندگی و منش انسان در همان دوران کودکی و مقدار کمی از آن در دوره نوجوانی و جوانی شکل میگیرد. وقتی من به سوئد آمدم ظرف درونم جای خالی نداشت که پر شود. اما بر آگاهی هایم بسیار اضافه گشت. آگاهی های اجتماعی، سیاسی، تاریخی. اما این همه اش نبود. روش زندگی جدید را آموختم. نگاه ما ایرانیان مقیم سوئد به زندگی و روابط اجتماعی با شمایی که در ایران هستید تفاوت بسیار دارد. اولین دلیل آن هم آزادی است. در محیط آزاد و بدون فشار هر انسانی به راحتی زندگی میکند و خودش میشود. اما در ایران مردم تحت فشارند و شانه ها بندرت به علامت آرامش استراحت میکنند. 

اما این همه چیزها نبود که آموختم. اخیرا آشنایانم از ایران آمدند و یک دف و یک تنبک هم سوقاتی آوردند؛




عکس تزئینی است. تنبک یا دمبک تفاوتی ندارد. دمبک ما البته به های کلاسی عکس بالا نیست اما خوب، هردو یک کار را انجام میدهند. یکی دو جلسه کلاس رفته ام و قرار است ده جلسه ای بروم و در آخر در رشته حاجی فیروزی از این مدرسه فارغ التحصیل شوم. دلیل اینکه دمبک را انتخاب کردم این است که ساز راحتی است و حمل و نقل اش هم آسان و در جمع دوستان میتوان گرم گرفت و همه را به وجد آورد. 

 مقداری هم آشپزی یاد گرفتم. یاد گرفتم که چکار کنم که غذا خوشمزه بشود که اگر اشتباه نکنم در این وبلاگ هم در موردش نوشته ام . آخرین غذاهایی هم که در این چند روز گذشته خوردم عبارتند از آش رشته، خورشت آلو اسفناج، خورشت به آلو، زرشک پلو با مرغ، آبدوغ خیار (برخی شبها)، تن ماهی با نان، و شبهایی هم که سیر هستم اما به شکمم بدهکار، یک سالاد کوچک حاوی خیارشور، گوجه فرنگی، خیار، زیتون، روغن زیتون، آبلیمو و آویشن و نمک. در کنارش هم یک گیلاس شراب سفید. 


 این عکس هم البته تزئینی است. سالاد و شراب سفید هم مرا سیر میکند و هم برای خواب آماده ام میکند و تا صبح راحت میخوابم. شراب سرخ اما باعث سر درد میشود و بندرت با غذای گوشتی میخورم. اما شراب سفید بسیار خوشگوار است. در سالاد گاهی دم دست باشد میگو، یا ماهی آزاد خام (آنرا در نوعی روغن بهمراه مقداری نمک چند ماهی میخوابانند). گاهی یک کنسرو لوبیا و یا تخم مرغ آپ پز و خلاصه یک معجونی درست میکنم. آبدوغ خیار را با نوعی نان خشک که یادآور نان سنگک خودمان است درست میکنم و در خانه ما هرچه پیدا نشود همیشه خیار هست و نعنا و یا نوعی مخلوط سبزی ادویه ای سالاد که بسیار خوش طعم است. سیر هم که بزنی ... احتمالا پس از این مطلب میروید سراغ آبدوغ خیار. اما با ابدوغ خیار دیگر شراب نمیشود نوشید. نیازی هم نیست چرا که خود ماست آدم را عین ماست میکند و شل و ول راهی رخت خواب میشوید. 
هوای گوتمبرگ مقداری سرد شده. الان ساعت یازده شب و هوای بیرون شش درجه بالای صفر است. و من فردا باید پروژه ای را که طراحی کرده ام تحویل بدهم اما بجایش امروز یک ساعت دمبک زده ام و حالا هم دارم برای شما آشپزی میکنم. بقول مادرم خدابیامرز میگفت «تو همه کاری میکنی اما مشقاتو نمی نویسی!». هنوز هم این اخلاق را ترک نکرده ام. البته... امروز چند ساعتی را روی پروژه کار کرده ام و زنگ های تفریح دمبک زده ام و یا الان هم پس از شام بود قبل از خواب و یک گیلاس شراب که خدمت تان رسیدم که خوش و بشی بکنیم.
 ایکاش هرگز به من نمی گفتند که مشقایت را بنویس. آدم وقتی کسی را دارد که نگران کارهایش باشد خودش به آن کارها اهمیت نمیدهد برای همین هم مسئولیت پذیر نمیشود و یا دیر مسئولیت پذیر میشود. و امروز اصلا خوش ندارم کسی به من بخاطر عقب ماندن کارهایم گوشزدی بکند.  و بندرت کارهایم عقب میافتند. در این دوسال و نیمه درسهایم خوب پیش رفته و  امتحانها را با موفقیت گذرانده ام. تا چند ماه دیگر درسم تمام میشود.  
اکنون شراب اثر خود را بخشیده و چشمهایم سنگین شده اند. دندان ها را مسواک بزنم و اندکی دیگر در اینترنت پرسه بزنم تا کشان کشان به سوی بستر بخزم تا فردا شاد و قبراق راهی مدرسه بشوم