۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

این گل تقدیم به شما







 تقدیم به شمایی که می آیید به این وبلاگ سر میزنید هرچند چیزی در آن نوشته نشده. اما خب.. .شاید برای بعضی ها تازه باشه. آنها که تازه اینجا را پیدا کرده اند. و مطالب زیادی هم در طی دوسال گذشته در اینجا هست و چند دقیقه ای سرها گرم میشه. 
اگر از احوالات ما خواسته باشید بحمدالله سلامتی برقرار است و ملالی نیست بجز دوری شما. دوری... 
آن روزی که از ایران داشتم خارج میشدم فکر میکردم که حد اکثر تا هشت نه سال دیگه بر میگردم سر میزنم. اما شد بیست و شش سال و هنوز بر نگشته ام. گاهی برایم گذشته مثل رویاست. مثل خوابی که دیشب دیده ام... همانقدر غریب. اما همه گوشه هایش بخاطرم هست. هنوز بندرت میشود که خواب سوئد را ببینم. همه ی رویاهایی که در خواب می بینم در ایران اتفاق می افتد. روزی که به سوئد آمدم 29 سال داشتم. بنا بر این اگر دوران کودکی را کنار بگذاریم بیشتر سالهای زندگی ام در سوئد سپری شده و هنوز سوئدی نشده ام و هرگز هم نخواهم شد. شالوده تفکر و روش زندگی و منش انسان در همان دوران کودکی و مقدار کمی از آن در دوره نوجوانی و جوانی شکل میگیرد. وقتی من به سوئد آمدم ظرف درونم جای خالی نداشت که پر شود. اما بر آگاهی هایم بسیار اضافه گشت. آگاهی های اجتماعی، سیاسی، تاریخی. اما این همه اش نبود. روش زندگی جدید را آموختم. نگاه ما ایرانیان مقیم سوئد به زندگی و روابط اجتماعی با شمایی که در ایران هستید تفاوت بسیار دارد. اولین دلیل آن هم آزادی است. در محیط آزاد و بدون فشار هر انسانی به راحتی زندگی میکند و خودش میشود. اما در ایران مردم تحت فشارند و شانه ها بندرت به علامت آرامش استراحت میکنند. 

اما این همه چیزها نبود که آموختم. اخیرا آشنایانم از ایران آمدند و یک دف و یک تنبک هم سوقاتی آوردند؛




عکس تزئینی است. تنبک یا دمبک تفاوتی ندارد. دمبک ما البته به های کلاسی عکس بالا نیست اما خوب، هردو یک کار را انجام میدهند. یکی دو جلسه کلاس رفته ام و قرار است ده جلسه ای بروم و در آخر در رشته حاجی فیروزی از این مدرسه فارغ التحصیل شوم. دلیل اینکه دمبک را انتخاب کردم این است که ساز راحتی است و حمل و نقل اش هم آسان و در جمع دوستان میتوان گرم گرفت و همه را به وجد آورد. 

 مقداری هم آشپزی یاد گرفتم. یاد گرفتم که چکار کنم که غذا خوشمزه بشود که اگر اشتباه نکنم در این وبلاگ هم در موردش نوشته ام . آخرین غذاهایی هم که در این چند روز گذشته خوردم عبارتند از آش رشته، خورشت آلو اسفناج، خورشت به آلو، زرشک پلو با مرغ، آبدوغ خیار (برخی شبها)، تن ماهی با نان، و شبهایی هم که سیر هستم اما به شکمم بدهکار، یک سالاد کوچک حاوی خیارشور، گوجه فرنگی، خیار، زیتون، روغن زیتون، آبلیمو و آویشن و نمک. در کنارش هم یک گیلاس شراب سفید. 


 این عکس هم البته تزئینی است. سالاد و شراب سفید هم مرا سیر میکند و هم برای خواب آماده ام میکند و تا صبح راحت میخوابم. شراب سرخ اما باعث سر درد میشود و بندرت با غذای گوشتی میخورم. اما شراب سفید بسیار خوشگوار است. در سالاد گاهی دم دست باشد میگو، یا ماهی آزاد خام (آنرا در نوعی روغن بهمراه مقداری نمک چند ماهی میخوابانند). گاهی یک کنسرو لوبیا و یا تخم مرغ آپ پز و خلاصه یک معجونی درست میکنم. آبدوغ خیار را با نوعی نان خشک که یادآور نان سنگک خودمان است درست میکنم و در خانه ما هرچه پیدا نشود همیشه خیار هست و نعنا و یا نوعی مخلوط سبزی ادویه ای سالاد که بسیار خوش طعم است. سیر هم که بزنی ... احتمالا پس از این مطلب میروید سراغ آبدوغ خیار. اما با ابدوغ خیار دیگر شراب نمیشود نوشید. نیازی هم نیست چرا که خود ماست آدم را عین ماست میکند و شل و ول راهی رخت خواب میشوید. 
هوای گوتمبرگ مقداری سرد شده. الان ساعت یازده شب و هوای بیرون شش درجه بالای صفر است. و من فردا باید پروژه ای را که طراحی کرده ام تحویل بدهم اما بجایش امروز یک ساعت دمبک زده ام و حالا هم دارم برای شما آشپزی میکنم. بقول مادرم خدابیامرز میگفت «تو همه کاری میکنی اما مشقاتو نمی نویسی!». هنوز هم این اخلاق را ترک نکرده ام. البته... امروز چند ساعتی را روی پروژه کار کرده ام و زنگ های تفریح دمبک زده ام و یا الان هم پس از شام بود قبل از خواب و یک گیلاس شراب که خدمت تان رسیدم که خوش و بشی بکنیم.
 ایکاش هرگز به من نمی گفتند که مشقایت را بنویس. آدم وقتی کسی را دارد که نگران کارهایش باشد خودش به آن کارها اهمیت نمیدهد برای همین هم مسئولیت پذیر نمیشود و یا دیر مسئولیت پذیر میشود. و امروز اصلا خوش ندارم کسی به من بخاطر عقب ماندن کارهایم گوشزدی بکند.  و بندرت کارهایم عقب میافتند. در این دوسال و نیمه درسهایم خوب پیش رفته و  امتحانها را با موفقیت گذرانده ام. تا چند ماه دیگر درسم تمام میشود.  
اکنون شراب اثر خود را بخشیده و چشمهایم سنگین شده اند. دندان ها را مسواک بزنم و اندکی دیگر در اینترنت پرسه بزنم تا کشان کشان به سوی بستر بخزم تا فردا شاد و قبراق راهی مدرسه بشوم





۴ نظر:

  1. سلام محسن جان: مطلبت جالب بود و با خوندنش دوکاررا به یادم انداختی یکی برم سراغ سه تار که داره بالای کمد خاک میخوره وبرم سراغ شراب سفید که خیلی تعریف کردی اصلا من شراب سفید نمیخورم ولی با تعریفات حتماامتحان میکنم درضمن همیشه به سایت سرمیزنم تا ببینم مطلبی گذاشتی یا نه شاد باشی.

    پاسخحذف
  2. نخستین فرمانده زن دریانورد و دریاسالار ایرانی



    آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود 2480 سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی می باشد كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است . در سال 484 پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشا صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست.
    در این جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را 800 هزار پیاده و 80 هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل 1200 ناو جنگی و 300 كشتی ترابری بود. همچنین آرتمیس در سال 480 پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine كه بین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت شركت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.

    او در یكی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، بادلیری و بیباكی كم مانند توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشا رسید.او به خشایارشا پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود. ناو شكن آرتمیس سالها بر روی آبهای خلیج فارس پاسدار سواحل ایران بود. ای کاش همیشه نامهایی ایرانی و پارسی زینت بخش جنگ افزارها، کشتی ها و هواپیماهای نظامی ایران می بود تا یاد سرداران این مرز و بوم در خاطره ها جاودانه بماند

    پاسخحذف
  3. انسان به امید زنده است خوشا به حال شما که در میان انسانها زندگی میکنید در اینجا انسانها روزی هزار بار دروغ میشنوند روزی هزار بار میمیرند وزنده میشوند در این سرزمین به هیچکس نمیشود اعتماد کرد همه سعی میکنند کلاه هم را بردارند انسانیت از میان ما رخت بر بسته همه خسته اند همه سردرگمند.خوشا به حال شما که فقط یاد آن روزهای خوب را میبینید و این روزها را از نزدیک ندیدید در میان انسانها زندگی کنید و برای ما دعا.

    پاسخحذف
  4. یاد وخواب آن روزهای خوب

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید