۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

یک اتفاق جالب در یکی از خطوط هوایی TMA





  سلام دوستان
 همان گونه که مستحضر هستید وبلاگ خلوت است اما هستند عزیزانی که سر میزنند گه گاه و متاسفانه حرفی برای گفتن ندارم. البته.. درسهایم تمام شده و فعلا یک مقداری هم دوره «نقاهت» را دارم میگذرانم. اگر وقت بشود سعی میکنم که از در و دیوار یک مطلبی در بیارم و با شماها شریک شوم.


اخیرا زن عموی مهربان ما که هرگز هم نام اصلی اش را یاد نگرفتم بلکه اسمش برای من همیشه «زنعموغلامعلی» بوده و هست درگذشت. در ده بیادش مجلسی برگزار شده بود و مرضی خانم هم گویا سر زده بودند که پیامی داده بودند در این مورد و نیز اضافه کرده بودند که این وبلاگ در ایران فیلتر است! واقعا که حضرات در بلاهت لنگه ندارند که اگر این گونه نبود وضع ایران ما این نبود که هست. از حق هم نگذریم.. گاه در فیس بوک یا وبلاگ ها برخی از جوانان به اصطلاح امروزی را می بینم و نظرات شان را میخوانم آنچنان با احترام از این حضرات نا اهل یاد میکنند که آدم حالش بهم میخوره و دلش میخواد بگه بیله دیگ بیله چغندر یا خلایق هرچه لایق. اما از طرفی هم می بینم که اینها حقیقتا در اقلیت هستند و هرکس سرش به تنش میارزد در ایران حضرات را آدم حساب نمیکند.
بگذریم. قرار بود حرف از سیاست نزنیم. من هم اشاره ام لابد به ورچندکوهی بوده هاهاها.


*****
باری، زنعموغلامعلی خاطره ای از برادر سیزده چهارده ساله اش دارد که در آن واقعه سال 1311 در طوفانی با چند جوان دیگر گرفتار شد و در گذشت. دختربچه ای 5 ساله بوده.
... دخترک از ماجراهایی که مردم تعریف میکردند زیاد سر در نمی آورد اما شنیده بود که برادرش را در مسجد خوابانده اند. به مسجد ده میرود. همان مسجد کوچک خشتی و کاهگلی که وسط آن یک چاهک به شعاع دو متر و عمق یک متر دیده میشد. آن کنار نفر را خوابانده بودند و روی شان را با پارچه ای پوشانده بودند. به او گفتند که برادرش آن یکی است. دخترک جلو رفت. اجازه نداشت که پارچه را پس بزند. اما دست آشنای برادرش از زیر پارچه بیرون آمده بود. ناخنهایش از جا در آمده بود. پسرک را سیل داشت میبرد و به زیر آب کشیده شده بود. در حال خفه شدن برای نجات آنقد به خاک و سنگهای کف رودخانه و اطراف چنگ انداخته بود که ناخنهایش از جا در آمده بود.


*****


بله.. از زنعموغلامعلی میگفتم. زنعموی دیگرم زنعمواسماعیل بود. یا زندایی قربون. یک امر در همه این زن ها مشترک بود؛ نامشان برده نمیشد. جامعه دین سالار و پدرسالار این را نمی پذیرفت. نمیدانم «زن آسیه» هنوز زنده است یا نه اگر هست که زنده و سلامت باشد. نظر به اینکه شوهرش چندان دست و پا نداشت و برعکس خودش دست و پا دار بود خیلی که مردم به او حال دادند او را «زن آسیه» صدا کردند. یعنی بازهم زن کسی بودن را از او دریغ نکردند. اما خودمانیم ... مردم در لقب دادن خوش ذوق هستند.
اما از حق هم نگذریم. من هرگز احساس نکردم که در آن جامعه حق زنان پایمال شده باشد. هرگز نشنیدم یا آنقدر کم شنیده ام که یادم رفته کسی زنش را کتک بزند. وظایف مردم طی قرنها مشخص شده بود و دلیلی برای اختلاف نظر بین زن و شوهر وجود نداشت. اختلاف نظرها حاصل جامعه مدرن است که دامنه اش را به دهات هم کشانده است.


*****


خب حالا که یخورده حالتون گرفته شد با یک مطلب جالب حالتونو سرجا بیارم؛




اتفاقی که در خطوط هوایی TMA رخ داد. 










وقتی که تفاوت در رنگ و نژاد برتری می آورد!


یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید