۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

برف و سرما و خوشبختی









  «سامنه علیکوم» به قوم و خویشها و همشهری های دور و نزدیک. امید که سرحال و برقرار باشید. ما هم خوبیم و اولین روز ژانویه سال 2011 را دیروز گذراندیم به خوبی و خوشی و امروز که روز دوم است بازهم به خوبی و خوشی در کنار تان هستیم ... میم بده؛ 
هی گشتم دنبال یک شعر که بیارم اینجا هرچه در گوگل جستم نبود عاقبت ناچار شدیم علیرغم تنبلی خودمان بسراییم و سر مطلع را از حافظ بگیریم که؛ 


مژده ای دل که ز ره ژانویه ای می آید
که از آن برف و یخش ذات الریه می آید
یار ما، سرو سهی کو  قدم  داشت  خرام
این زمان لیزلیزک و سرخوریه می آید




کم کم جنگ سرما و گرما شروع شده است. اگر نسیم از جانب قطب یا مشرق بوزد، هوای سرد آنجاها را به این جا می آورد و درجه حرات میرود زیر صف و اگر از جانب غرب بوزد، درجه حرارت بالا میرود و این بخاطر جریان آب گلف استریم است که قبلا در موردش نوشته ام. در این یکی دو هفته گاه منهای 20 درجه و این چند روز یکی دو بار هم بالای دو سه درجه داشتیم. البته وقتی هوا زیر صف است هوا بسیار صاف و آفتابی است. سالهایی که زمستان زیاد سرد نیست در عوض تا دلت بخواهد باد و باران است و ابر است و هوا تاریک و بیشتر خودکشی ها در چنین فضایی رخ میدهد. عکس زیبای بالا یکی از این شبهای تیره را نشان میدهد که البته برای شما زیباست اما برای کسی که مدت پانزده روز یا حتا یکماه همه اش این هوا را می بیند و تاریکی بسیار حالگیری است و این یکی از دلایلی بود که من از جنوب سوئد چیزی نزدیک به 240 کیلومتر به طرف شمال مهاجرت کردم چرا که آن پایین هوا معمولا تاریک تر از شمال است. در روزهای برفی و روشن مردم روحیه بشاش و خوبی دارند.  


در آن دوبیتی صحبت از ذات الریه شد عرض به حضور تان از پارسال تا امسال آنفولانزای خوکی در سوئد 47 کشته داشته است. من سال قبل واکسن این آنفولانزا را زدم اما فکر میکنم از آن پس بود که مقداری دچار بیخوابی شدم. و نیز شنیدم که کودکانی دچار نوعی بیماری شده اند که در حالی که مثلا روی دوچرخه هم هستند بطور ناگهانی بخواب میروند و این به دلیل وجود مقداری جیوه در این واکسن است. البته وقتی با یک دکتر اعصاب در این مورد صحبت کردم گفت مقدار جیوه درون این واکسن همان است که ماها از راههای دیگر مثل غذا وارد بدن خودمان میکنیم و این حرف مزخرف است. لذا دلیل کم خوابی من باید بپذیرم که پیری است و نمیتوان از این حقیقت فرار کرد. آقا سن بالا رفته و تعارف هم نداریم. همه اش فکر میکنم هنوز شانزده هفده ساله هستم حد اکثر 25 ساله! هی ادای پسرها را در میارم و با آنها در فوتبال جنگ و جدال میکنم و دم به ساعت مچ پا و زانو شانه مان را له و لورده میکنند. اما خوب. از رو نباید رفت و همچنان باید تا جایی که میشه جوان ماند. سلامتی و شادابی و سقفی حتا حقیر بالای سر و غذایی هرچند مختصر در دسترس باشد ... زندگی در دسترس است. قصه زیر را نمیدانم برای تان زده ام یا نه اما خواندن اش بد نیست؛ 







خوشبختی کدام است؟

مطلب زیر را یکی از دوستانم برایم فرستاده. نمیدانم از کجا تهیه کرده. فکر کردم بگذاریم اینجا. سخنی که اینجا آورده شده را بارها در زندگی ام بهش فکر کرده ام. این یک مثال گویا در این مورد است. گاه ما انسانها فراموش می کنیم که لذت یعنی چه و خود را اسیر یک زندگی ماشینی بی پایانی می کنیم که فرصت زندگی کردن را از ما می گیرد؛
لذت زندگی

يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟مكزيكى: مدت خيلى كمى !آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانواده‌ام كافيه !آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچه‌هام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !آمريكايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى !مكزيكى: خب! بعدش چى؟آمريكايى: بجاى اينكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى... بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى ...مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟آمريكايى: پانزده تا بيست سال !مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد، ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره !مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟آمريكايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى !با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى!!!



بعضی ها خوشبختی در اختیارشان هست اما خود خبر ندارند.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید