۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

به یاد تونی کرتیس

  






عرض به حضورتون نظر به اینکه حرف زیادی از اونطرفها ندارم و بازهم دوستان سر میزنند گفتم دست کم هروقت خواستم گپی بزنم بازهم اینجا بد نیست. با همشهری ها هم یک گپی بزنیم که ارتباط هم قطع نشه. این مطلب را در جای دیگری نوشته بودم گفتم اینجا هم بگذارم. مطلبی است در مورد تونی کرتیس هنرپیشه محبوب دوران نوجوانی ما. اینکه یاد او را در اینجا میکنم از این جهت است که او و راجرمور هردو هنرپیشه های محبوب من و دوستان هم سن و سال دوران دبیرستانم بودند. سریال کاوشگران که این هردو در آن بازی میکردند از محبوب ترین ها بود و در راه مدرسه صحبت این سریال و گوشه کنارهای بامزه آن سر ما را گرم میکرد. من و منیژه که پای ثابت این سریال بودیم.  مدتی این سریال شبها و سپس بعد از ظهرها تکرار شد. تونی کرتیس از نظر ما پسرها خیلی ایده آل بود و دلمان میخواست بزرگ شدیم مثل او رفتار کنیم. راجرمور که در این سریال نقش یک نجیب زاده را داشت و مثل یک نجیب زاده انگلیسی هم رفتار میکرد و سخن میگفت چندان چشم ما را نمیگرفت. تونی کرتیس بسیار بامزه بود و صدای دوبلور او نیز بسیار به او میآمد. بعدها که صدای اصلی او را شنیدم اصلا خوشم نیامد و هنوز هم او را با صدای دوبلورش بیاد میآورم.
تونی کرتیس زاده نیویورک و اصلیت مجارستانی داشت. در سال 1925 بدنیا آمد و مدتی هم در جنگ جهانی دوم شرکت داشت. در لینک زیر از یوتوب آهنگ آغاز سریال کاوشگران را بهمراه تکه آغاز آن سریال می بینید که در آن چگونگی رشد و بزرگ شدن تونی کرتیس و راجر مور را نشان میدهد. عکسهای دوران کودکی حقیقی هستند. اما آن قسمت از عکسها و فیلمهای آغاز هر برنامه که به خود سریال مربوط میشود به زندگی اینها ربطی ندارد. در سریال کاوشگران راجر مور یک نجیب زاده (مثل دوک یا ارل) بود و تونی کرتیس یک میلیونر تقریبا بی پول که اگر یک میلیون دلار بدست می آورد ظرف دوسال آن را به هفت میلیون دلار میرساند. در این سریال این هردو توسط یک قاضی یا دادستان جذب یک کار میشوند و آن حل مسائلی بود که پلیس از حل شان عاجز بود. چیزی شبیه بالاتر از خطر. با تونی کرتیس برای اولین بار در این فیلم آشنا شدم اما آنها که فیلم اسپارتاکوس و بندباز را رفته بودند جلوتر از من آشنا بودند. بعدها در تهران فیلم بندباز را دوباره آوردند و من فرصت کردم این فیلم زیبا با شرکت تونی کرتیس، الیزابت تایلور، برت لنکستر را تماشا کنم.
در اولین فیلم این سریال این هردو از هواپیما پیاده میشوند. تونی کرتیس با مهمانداران دست میدهد و پای هواپیما ماشین اش را تحویل میگیرد اما راجر مور با دخترهای مهماندار سوار ماشینش میشود و رقابت از همینجا آغاز میشود. راجر مور دخترهای مهماندار را مقابل یک هتل پیاده کرده و میبوسد و این بیشتر تونی کرتیس را تحریک میکند. جریان فلیم در جنوب فرانسه و در کشور موناکو رخ میدهد که این دو سوار دو ماشین اسپرت آخرین مدل شبیه کامارو هستند که در آن زمان رویای ما بود (الان هم هست!).
خلاصه در این فیلم با این شروع جالب این دو با یکدیگر دوست میشوند و شروع به همکاری میکنند. در پایان این مطلب در لینک زیر این بخش جالب شروع فیلم را ببینید. در همان صفحه یوتوب صحنه های دیگری از سریال را میتوان دید.


یاد تونی کرتیس زنده بادا. یاد هرکس که برای بشریت شادی آفرید، زنده بادا. نباشد آنکه زندگی مردمان را تلخ میکند و مرگ و نفرت و جنگ می آورد.

http://www.youtube.com/watch?v=AVFF-2m58Co 

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

پیامک





عرض به حضور همه تون... من دیگه حرفی ندارم که از اونجا برای شما بزنم. این که من 25 ساله که از اونجا دورم و چند ماهه که دارم از هزاران کیلومتر فاصله راجع به اونجا برای شما میگم و شماها کیف میکنین یخده عجیب غریبه. درستش اینه که شما که اونجا هستین و همین حالا هم اونجا هستین یخده واسه ما بگین که ما بفهمیم که اونجا چه خبره.

پس عکس و سخن از شماها و چسبوندنش به اینجا از ما. ایمیل کنید به آقا ساسان که وردست بنده است؛

saranrahnama@hotmail.com


۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

مغازه سگ و گربه



در عکس زیر یکی از بوتیکهایی که در آن وسایل و اغذیه های سگ و گربه می فروشند. اینجا حتا سگ و گربه ها نیز شکم شان سیر است. والله تالله این که گرسنگی مردمان کشورهای گرسنه را به گردن مردم کشورهای مرفه میاندازند همه اش مزخرف محض است کار این کمونیستهای سه دهه پیش. واقعیت این است که همین افغانستان خودمان اگر مردمانش یکدیگر را ندرند براحتی غذای خود را تامین میکند و تازه به خارج هم میتواند مثل سابق صادرات داشته باشد. ای پدرت بسوزد.. فلانی که چه جهان را به آتش کشیدی.





























در عکس بالا سمتر راست با توجه به اینکه سگهای خانگی به جویدن کفشها علاقه دارند برایشان از روده یا سیرابی گاو کفش میدوزند که بجوند و بخورند. در سمت راست هم با روده و سیرابی استخوان درست کرده اند. این استخوانها بزرگ و مخصوص سگهای بزرگ است. اینها هرگز به سگها استخوان نمیدهند که ممکن است برود لای لسه سگها و خطرناک است.


 
یادش بخیر ... سگ اسمال دبور طفلی به یک «گنده ی خمیر» (یعنی یک چونه خمیر به اندازه یک نان) روزانه راضی بود و چه وفادار. اما سگ و گربه های بی چشم و روی اینجا اصلا یه رقم دیگه هستن. در غرب به سگها و گربه ها تقریبا همان اندازه اهمیت میدهند که به افراد خانواده. برای همین هم زیبا ترین اسمهای انسان که بنظرشان میرسد را روی سگ و گربه شان میگذارند. برخی از آنها از اسامی غیر اروپایی نیز خوششان می آید و روی سگها یا گربه شان میگذارند که چند بار وقتی این نام گذاری نامی از مقدسات مذهبی بودند مشکل پیش می آمد. از اینطرف مذهبی ها میگفتند چرا به مذهب ما توهین میکنید که اسم مقدسین ما را روی سگ تان میگذارید از آنطرف آنها میگفتند خلیلی هم تازه باید افتخار کنید ما اسم هرکسی را روی سگ مان نمیگذاریم. خلاصه طول کشید تا لااقل در اروپا مردم فهمیدند که اسامی مذهبی را نباید روی سگ بگذارند. البته تعجب کردند. اما نه به آن اندازه که فهمیدند از نظر برخی مذهبی ها سگ موجود نجسی است. این امر همانقدر برای آنها عجیب بود مثل آنکه به ما بگویند که مثلا مسیحیان اروپا کبوتر را نجس میدانند و از اینکه ما اجازه میدهیم کبوترها روی گنبدهای حرم بنشینند و به کبوترهای حرم دانه میدهیم تعجب میکنند.
البته در آمریکا که مردم فقط به اخبار چاردیواری خودشان گوش میدهند هنوز خبر ندارند که سر اسم سگ دعواست و گاهی مشکل پیش می آید.
 
 در بالا فروشگاه مرکزی گوتمبرگ را می بینید. همه رقم فروشگاه و رستوران در اینجا یافت میشود بجز مبلمان و وسایل بزرگ. خانمها معمولا اینجا قرار ملاقات میگذارند که قهوه ای یا بستنی با دوستانشان بنوشند و غیبتی بکنند. آقایان معمولا در جلسات بحث و گفتگوی عمومی یکدیگر را می بینند.




در بالا هم عکسی از داخل femman  فروشگاه مرکزی را می بینید. یک نیم روز را به دنبال خرید این در آن در زدن و لباسها و اشیا را زیر و رو کردن کار زیادی از مغز میکشد و بوی همبرگر مک دونالد دیوانه میکند. تابلوی مک دونالد در کنار سمت راست دیده میشود.














بفرمایید خربزه اصفهان. این خربزه تنها میوه ای است که تازه از ایران میرسد. بقیه اش خشکبار مانند پسته و بادام است که میرسد. سایر خربزه ها به اندازه کافی برای مسافرات مقاوم نیستند. خربزه مشهد که بزور به تهران میرسد. البته خاطرم هست که یکی دوبار با هواپیما از ایران خربزه مشهد هم آوردند که چون گران تمام شد زیاد استقبال نشد.





۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

کمی گپ گیاهی



 عکس از مژگان



من نمیدونم چرا از یاد و حرف زدن در مورد درمنه خسته نمیشم. اینجا هم گیاهان خوش بوی بسیاری را مردم در خانه ها بعنوان گلهای باغچه میکارند که معروف ترین آنها پونه است. انواع پونه و نیز گیاهان خواهر این گیاه و نیز خواهران نعنا که در تابستانهای معتدل سوئد میتوان آنها را داشت. در برخی شهرهای سوئد باغ های گیاهی عمومی هست و مردم میتوانند در آنها انواع گیاهان را مشاهده کنند. در شهر لوند   Lund  که من تا هفت سال قبل آنجا زندگی میکردم یکی از این باغهای نمونه بود که درخت توت هم داشت. من حتا در برخی گل فروشی های بزرگ تاکهای انگور هم دیده ام اما هنوز کاملا دقت نکرده ام که طرز کاشت و برداشت آنها چگونه است. چنانچه دست مان به یک خانه ویلایی رسید و از این آپارتمان مهاجرت کردیم حتما کارهایی در این مورد خواهم کرد.
باری، در شهر لوند حتا یک نوع بگوییم آکواریوم گیاهی هم وجود داشت (اسمش را نمیدانم) که در آن برخی گیاهان مناطق نزدیک استوا را میشد دید. در شهر خودمان گوتمبرگ یکی از آن بهتر هست که وقتی وارد آن میشوید آنقدر هوایش شرجی است که لباس آدم به تنش میچسبد. در این مجموعه گیاهی میتوان پروانه های رنگارنگ و نیز پیله های آنها را که از گیاهان آویزان هستند مشاهده کرد. بسیار جالب است. از دیدنی های این مجموعه یکی هم آکواریوم بزرگ آن است که چندین نوع ماهی زیبا و لاک پشت و حتا کوسه دارد. عمق آن پنج متر و طول و عرض آن ده پانزده متر میشود. برای رسیدگی به این آکواریوم کارمندان باید با لباس غواصی به داخل آن بروند. من دو بار این مجموعه را دیده ام. دفعه بعد اگر رفتم برایتان عکس خواهم گرفت. البته معمولا این گونه مکانها را با مهمانها باید رفت. یاد یکی از سفیران سابق ایران در پاریس افتادم که میگفت 149 بار از برج ایفل به همراه مهمانان دولتی که از ایران میآمدند بالا و پایین رفته بود.
   چنین صحنه ای در حیاط خانه های سوئدی بسیار رخ میدهد. یعنی مرد تلاش نمیکنند زمین را با خاک ریزی هموار کنند بلکه این بخش از تخته سنگ که بیرون زده بسیار زیباست. تلاش میکنند آنرا با گیاه آرایش کنند و یک حیاط زیبا در بیاورند.
بسیار میشود که گیاهانی مثل پونه در کنار این تخته سنگها میکارند و بسیار زیبا میشود.
  در اینجا صاحبخانه از سرخس و کاجهای رونده و سایر گیاهان برای آرایش تخته سنگ پشت خانه استفاده کرده و عصرها میتواند یک قلیان دبش در کنار آن بخورد!


در اینجا هم خانه ای را از خیابان مشاهده میکنیم که چگونه از تخته سنگ برای زیبایی خانه استفاده شده. در اصل این منطقه همه اش کوه است و آنها هنگام خانه سازی مجبورشده اند بخشی را خاک ریزی کنند اما نه الزاما همه را. مثلا این قطعه از کوه بیرون مانده و بسیار زیباست.


اینها را گفتم که بگویم که میشود در خانه های آنجا هم از درمنه و اورس و پونه و سایر گیاهان برای زیبایی حیاط خانه ها استفاده کرد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

انار ده ما



 گویا برخی دوستان صفحه اول این وبلاگ را گذاشته اند روی صفحه مرورگرشان و همواره میروند به اولین مطلبی که در این وبلاگ درج شده و آنجا پیام میگذارند. آدرس این وبلاگ این است؛

http://ghalehaji.blogspot.com/

و شما هربار باید به این آدرس بروید و در جدیدترین مطلبی که می بینید آن زیر پیام بگذارید. اگر پیام را در جدید ترین مطلب نگذارید احتمال زیاد دارد که توسط دیگران دیده نشود. حالا ما این بار پیام نوه های حاجعلی مویدی را این زیر درج میکنیم اما دفعه بعد مشغولو ذومبه اید اگه پیام تون رو زیر جدید ترین مطلب درج نکنید و اگر پیام تون را کسی ندید بازهم مشغولو ذومبه اش خودتون هستید. از حالا گفته باشم که دفعه بعد کسی «فوش کتره» نده که چوگا چیزی نیامد. (فکر نمیکنم بچه های زیر 20 سال ده بدونن «فوش کتره» یعنی چی.
عرض شود که باز پیدا نکردم پیام را اما «جمعی از نوه های حاجعلی مویدی» بودند که پیام گذاشته بودند که جشن عید فطر بوده و همه جمع بودند و جای ما خالی. ممنون از حاجعلی مویدی که چنین نوه هایی از وی باقیمانده.
راستی امسال برنامه «رمضون پارتی»هاتون خوب براه بوده ها! شنیدم هرشب پلوخوری و حال و حول. خوب همت میکردین از سفره تون یه عکسی میانداختین.

فعلا بفرمایید یه انار شکفته از درختهای خانه آقاجون تا بعد؛

عکسها از داش حسین عزیز


  نمیدانم این انارها همانهاست که من بخاطر دارم یا نه. یکی دوتا درخت انار خونه مادر بود که رنگ پوستش درست همین رنگ بود. اواخر مهر موقع چیدنشون بود و رنگ گوشت پوستش هم که الان زرد هست به گلی رنگ میزد. طعم ملس این انار و رنگ سرخ و گلی دانه ها را جای دیگری ندیدم. عجب خوشمزه بودند.

 داش حسین نوشته که اینها گلهای دامنه کوههای ابر هستند. بیشتر به شکوفه گیلاس میمانند و بسیار زیبا هستند. جای ما خالی.
اینجا که من زندگی میکنم تا کوهستانهای مرتفع فاصله زیادی دارد حدود سی صد کیلومتر یا بیشتر. اما صخره های کوتاه تر و بسیار زیبا زیاد هست. شاید در آینده اگر حالش بود برای تان چند تا عکس بگذارم.
ما در 5 کیلومتری دریا زندگی میکنیم و یک آبراه بزرگ قابل کشتی رانی از وسط شهر میگذرد و به دریا میریزد. این آبراه شهر را به دو قسمت تقسیم کرده است و از کیلومترها بالاتر نیز یک شاخه از این آبراه جداگانه به دریا میریزد و در عمل ما در یک جزیره زندگی میکنیم. البته هرگز به من احساس جزیره دست نداده است چرا که جزیره توسط سه پل و یک تونل زیر آبراه به شهر وصل است.

   این عکس بسیار قدیمی است اما بخوبی میتوان تونل تقریبا 120 متری زیر آبراه را مشاهده کرد.

قایقرانی در سوئد بسیار مورد علاقه مردم است و تقریبا هر سوئدی که توان مالی اش را داشته باشد حتما یک قایق برای خود دست و پا میکند. و البته این امکان برای همه نیست چرا که خرید و نگهداری آن بسیار گران تمام میشود.
یکی از دوستان تابستان امسال به سوئد برای دیدار آمده بود و با هم به یکی از جزایر اطراف شهر گوتمبرگ رفتیم و این عکسها یادگار آن دیدار است؛



  در اروپا پرچم کشورهای گوناگون را در کنار هم زیاد می بینید. این امر به همبستگی ملتها بیشتر کمک میکند. در بالا عکس کشورهای اسکاندیناوی و المان به چشم میخورند.

 نمایی از شهر ما از بالای (بام تهران ما). این تنها کوه مرتفع مشرف به شهر از جزیره ما هست. اگر عکس بزرگتر میخواهید روی عکسها را کلیک کنید

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

چاق سلامتی





سلام، حال احوال، خوبین، خوشین سلامتین؟ این روزها زیاد وقت ندارم و سرم شلوغه اما گفتم یک سری به شماها بزنم که دست خالی برنگردین و یه چاق سلامتی کرده باشیم.


عکس از بیتا


عکس بالا را جوانترها احتمالا میتوانند حدس بزنند که متعلق به سالهای دور است. وقتی میگویم سالهای دور، از نظر خودم چندان دور نمی آید. در حالی که وقتی من در سنین بیست سال بودم اگر میگفتند سی سال پیش بنظرم صد سال پیش میرسید! اما برای من گویی این عکسها حد اکثر متعلق به بیست سال پیش است. نمیدانم چرا چنین احساسی دارم. باری، این عکس یک دبستان دخترانه در مجیدیه تهران در سال فکر میکنم 1342 را نشان میدهد. اسم دبستان را یادم نیست. دبستانی بود که ملیحه در آن درس میخواند. ملیحه خانم هم در این عکس کنار دوستانش نشسته است که اسم هردو را بخاطر دارم. زهرا فرجی و مهناز خلج. از زهرا که خبری ندارم اما مهناز را میدانم که به ملیحه سری زده است. مهناز دوست و همکلاسی ملیحه بود و برادر کوچکترش منوچهر دوست من و همکلاسی من بود و اینها یک خانه آنطرف تر همسایه ما هم بودند.
مهناز با شوهرش از چهار سال قبل ساکن آلمان هستند. مهناز و منوچهر را در سوئد دیده ام.
اما اگر دقیق به عکس نگاه کنیم چند نکته جالب در آن می یابیم که روحیه دختران دبستان و آرزوهای آن زمان شان را نشان میدهد. قبل از ادامه خودتان اول یک نگاهی بکنید ببینید چه در میابید.


اول دختر پیشاهنگ که مشخص است باید کلاس ششمی باشد چرا که هم قد معلم است. اما نکته مهمتر ژست گرفتن دخترهاست. امروز هم همه هنگام عکس گرفتن تلاش دارند که یک ژستی بگیرند. در کمترین ژست این است که بی حرکت و درست بایستند. اما در این عکس تعدادی از دختران گردن ها را به ناز کج کرده اند. برخی ناخن را مدل هنرپیشه های آن زمان زیر چانه و یا رویشان نشده دست را تا نزدیک گردن آورده اند.  من چنین عکسهایی را در آن زمان بسیار بیاد دارم. دختری که در وسط ناخن را به چانه زده مدل هنرپیشه های آمریکایی هم موهایش را درست کرده است. معلوم است که مامانش خیلی فیلم نگاه میکرده. روپوشهای یکدست و یک دختر پیشاهنگ در کلاس که او نیز از سایرین مجزاست. زدن تل یا گل به سر برای بستن موها اجباری بود. یقه های سفید هم باید یکدست می بود.


اگر ملیحه را در عکس بالا نیافتید در عکس زیر در میان سه تفنگدار نشسته است. 




در عکس بالا هم اگر به دستش دقت کنید می بینید که تلاش دارد که دستش را به معلمش برساند که تصویر ایده آلش از آینده خودش بود.








 این هم یکی از عکسهایی است که از قدیم دارم. آقاجون خانه بازنشستگی اش را بتازگی در ده ساخته بود. بنظرم عکاس حسن بود و خواستیم یک عکسی بگیریم که مثلا من منیژه و مینو را روی دستم نگه داشته ام و حاصلش شد این که میبینید.






 و اینهم آن جوان رعنا سالها بعد.


خوب اینهم از چاق سلامتی مان. تا بعد.











۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

معمار اصفهانی و طراح سوئدی




من فکر میکنم که بین کمپانی های مرورگر اینترنت جنگ و دعواست. ریحانه مدتها بود که عکسهایش را فرستاده بود و هرچه میکردم آپلود نمیشد. امروز بجای مرور گر فایرفاکس که به آن عادت دارم از اکسپلورر استفاده کردم و شد! دفعه قبل با اکسپلورر هم نمی آمد. خلاصه نمیدانم مشکل کجا بود.

عکسها از ریحانه


 

 ریحانه در توضیح عکسها مینویسد که این بنا «خانه رضی باقری» است و به «خانه باقری» ها شهرت دارد. خانه بزرگ بوده و در بافت قدیمی دهملا قرار داشته و در طی سالها بتدریج خانه های دیگر از آن جدا شده اند اما بنای قدیمی (اعیانی) برجا مانده و حدود صد سال قبل توسط یک معمار اصفهانی مرمت شده است. خانه های اطراف نیز به همین شکل چهار ایوانی و خشتی و گلی هستند. خانه دارای دالان دراز، هشتی زیبا و اتاقهای با سقف گنبدی هستند. ریحانه مینویسد که در دوران کودکی که برای گذراندن تعطیلات به دهملا می آمده این اتاقها برایش بسیار اسرار آمیز بودند.
در زیر نیز نمای دیگری از این بنا را مشاهده میکنید؛





در عکس بالا رد پای «تکنیک» در خانه باقری ها کاملا مشهود است. اصل دیوارها برای چشماها آشناست. خانه های بسیاری در آن نواحی چنین طرح و ساختاری دارند. بعد از آن نگاهی به عکس نشان میدهد که پس از شمع و فانوس و گرد سوز و چراغ زنبوری در دهه 50 برق به دهملا رسیده و آن لامپ که از بالای ایوان آویزان است یادگار آن دوران است. سمت راست کولر دستی آبی نیز جلوه دیگر تکنیک است. و البته که امروزه حضور ماهواره و موبایل و اینترنت در قلعه حاجی و دهملا نشانگر آن است که آخرین تکنیکهای جهان نیز در اختیار این مردم هست و اگر قوم مغول بگذارند همین امروز جوانان آن نواحی نیز همانقدر دنیا را بدست خواهند داشت که جوانان سوئد یا آمریکا.  متاسفانه قوم مغول همواره «آلوده شدن جوانان» را بهانه میکنند و از وصل شدن اینترنت پر سرعت و ارزان به مردمان کشور جلوگیری میکنند.

فقط همینقدر را برای تان بگویم که اینهمه که قوم مغول میگویند دنیای غرب فاسد است و بر روابط نامشروع زن و مرد در کشورهای اروپایی تاکید میکنند و در مورد اینترنت و آلوده شدن جوانان تاکید میکنند همه اش مزخرف است. این مردم شریف و نجیب هستند.  اگر منظورشان عکس و فیلم آنچنانی است که در ایران همه نوعش در دسترس همه هست.  دسترسی به جنس مخالف آنقدر که در ایران برای هرکسی وجود دارد در سوئد وجود ندارد. باید شما در این دنیا باشید و کنار دریا تنهای لخت را ببینید که کسی اصلا توجهی نمیکند. شاید برای تان دقایق اول جالب باشد.. یعنی جالب باشد حتا سکسی هم نیست. اما بعد از حد اکثر یک ساعت که چشم تان عادت کرد نگاه تان به مناظر زیبای اطراف دوخته میشود و دیگر به بدنها بر نمیگردد. این را من بارها در مهمانهایی که از ایران می آیند دیده ام.
در سوئد تن فروشی یک جرم است و تن فروش را به زندان میاندازند. در سوئد فاحشه خانه نداریم. در ایران اما مکانی برای تن فروشی رسمی هست اما اسمش را عوض کرده اند. دفترهایی برای صیغه کردن در قبال مبلغی معین درست کرده اند. اگر اینها این بساط را در سوئد براه میانداختند تمامی زنان و مردانی که در این معامله شرکت داشتند را دستگیر میکردند و کسی هم که معامله را برقرار میکرد و صیغه را میخواند نیز بعنوان واسطه دستگیر میکردند. البته معنای این حرف این نیست که رابطه آزاد زن و مرد در سوئد ممنوع باشد. یک زن و یک مرد میتوانند چه با صیغه یا بدون آن باهم رابطه داشته باشند اما اگر قرار باشد کسی بابت این رابطه پول بگیرد این ممنوع است. دلیل این ممنوعیت هم این است که دولت میگوید هیچ دلیلی برای تن فروشی وجود ندارد. در سوئد هرکسی جا ندارد، دولت به او آپارتمان یا یک اتاق میدهد. اتاق گرم با حمام و آب گرم. پول غذا و دارو و دوا و دکتر. خلاصه دلیلی نه برای گدایی هست و نه برای تن فروشی. کسی که تن فروشی میکند جامعه را فاسد میکند و میخواهد بگوید که اشکالی ندارد که آدم برای بدست آوردن پول بیشتر شرافتش را بفروشد. حالا شما بگویید آیا جامعه و دولت سوئد فاسد است؟
در هلند و آلمان فاحشه خانه رسمی در یک یا دو خیابان کوچک شهرهای بزرگ هست. اما به تن فروشها به چشم «کارگر» نگاه میکنند. تن فروشها نیز مثل سایر کارگران باید از درآمدشان به دولت مالیات بپردازند و از حقوق و بیمه پزشکی و مزایا و سندیکا و بازنشستگی برخوردار هستند.

خوب.. حرف تو حرف آمد ما هم که روده دراز. برویم سر مطلبی دیگر؛



عرض شود خدمت سروران عزیز که مدرسه ما هم شروع شده و اگرچه هنوز کلاسها تق و لق است اما یواش یواش داریم راه میافتیم. در کلاس  دونفر هستیم که سن مان بالای 50 است و یکی دوتا هم چهل و سه چهار تا هم بین 30 و چهل و بقیه زیر سی سال هستند. بیشتر نفرات کلاس بین 20 تا 25 سال سن دارند.
گفته بودم که .. من طراحی صنعتی میخونم و پس از طی دوسال و نیم دوره ام بوسیله کامپیتور قطعات صنعتی و یا لوله ها و ظروف صنعتی بزرگ و کوچک را طراحی و ترسیم میکنم. اسم مدرسه هم به سوئدی میشه مدرسه عالی تکنیک.
در سوئد و بطوری کلی در کشورهای سرمایه داری غربی هیچ چیزی بی مصرف نمیماند. کارگر بی مصرف نداریم. کامند بیکار نداریم و اینطور نیست که در هر اتاقی عده ای مشغول مگس پرانی باشند. چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی به هر اتاقی که سر میزنید کله ها توی کامپیوتر است و مشغول کار هستند. ادارات صفحات پرسه زنی اینترنت مثل فیس بوک را بلوک کرده اند و علاوه بر آن صفحات کامپیوترها به طریقی است که از بیرون دفترها نیز قابل تماشا هستند و افراد اگر در حال پرسه زدن در اینترنت باشند انگشت نما میشوند.  به همین ترتیب سن و سال بالا دلیلی بر بازنشستگی نیست و افراد تا سن 64 سالگی باید کار کنند و همه نیز در این امر همنظر هستند که باید چنین باشد. تصور نمیکنم ما ایرانی ها با این امر موافق باشیم. دلیلش این است که ما را در سرنوشت خودمان شرکت نداده اند و برای همین طلبکاریم. اگرنه در همه کشورهایی که بسامان هستند و حساب و کتاب در کار است به صرف 30 سال خدمت کسی را بدون دلیل طبی بازنشسته نمیکنند.
باری.. برویم سر کلاس دوم خودمان. بصورت تئوری من فقط با یکی از برنامه هایی که یک ماه با آن کار کرده ام باید بتوانم کارخانه ای را که در عکس می بینید طراحی کنم. البته.. فقط همین برنامه نیست بلکه مقادیری هم درسهای مقدماتی در مورد مکانیک و فلزات و اندازه ها و ریاضیات و خلاصه درسهایی که لازمه کار است را فرا گرفته ام. از این هفته برنامه قوی تری را فرا خواهم گرفت که آن نیز همین کار را انجام میدهد اما بسیار وسیع تر.
در زیر بنامه دیگری بنام Inventor هست که آنرا نیز بیش از یکماه نخواندم و چنانچه در آن عمیق تر شوم میتوانم یک لودر را با آن طراحی کنم. البته... فقط طراحی آن. اینکه یک لودر چگونه کار میکند را باید طراحان و مهندسان برنامه اش را بریزند و به کسانی مثل من بگویند که برای شان با کامپیوتر بصورت سه بعدی بکشیم. من به اندازه ای از مهندسی فرا میگیرم که بتوانم حرفهای آنها را بفهمم که چه میگویند و چه میخواهند. درسی که من میخوانم اگر بیست سال پیش بود باید چهار سال میخواندم اما کامپیوتر بسیاری از وظایف مهندسی را بعهده گرفته و کار ما راحت شده است و یک سال و نیم به ما تخفیف داده اند.



البته تمامی این دستگاه را با inventor  میتوان در کامپیوتر طرح کرد و برنامه این قدرت را دارد که آنرا بکار بیاندازد و آزمایش کند. اگر کار کرد شروع به ساختن اصل آن میکنند.
خلاصه اینکه جوانان غیور مملکت قلعه پایین و دهملا و دهات اطراف.. بشتابید که دنیای فردا از امروز میتواند در دستهای شما باشد. من دارم در یکی از پیشرفته ترین مدارس عالی دنیا درسی را میخوانم که براحتی در دسترس شماست. این برنامه ها در ایران هست. این چند برنامه را بروید یاد بگیرید؛
PDMS   - INVENTRO - SOLIDWORKS- AUTOPLANT- AUTOCAD 
بروید از هر سازمان دولتی یا مرجعی که میتوانید کمک بگیرید یا اگر میتوانید خودتان. همینها کافیست. همان مکانهایی که این برنامه ها را به شما تدریس میکنند برای تان کار نیز پیشنهاد میکنند. و این تازه هنوز شروع است. امروز بخشی از شرکتهای سوئدی که کارمند کافی ندارند، برخی طرح هایشان را به هند سفارش میدهند و در هندوستان یک شرکت کامپیوتری کوچک توسط یک جوانکی که این برنامه ها را بلد هست آنر برای سوئدی ها طراحی کرده و با اینترنت به سوئد منتقل میکند به همین راحتی کلی پول به جیب میزند.