۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

چاق سلامتی





سلام، حال احوال، خوبین، خوشین سلامتین؟ این روزها زیاد وقت ندارم و سرم شلوغه اما گفتم یک سری به شماها بزنم که دست خالی برنگردین و یه چاق سلامتی کرده باشیم.


عکس از بیتا


عکس بالا را جوانترها احتمالا میتوانند حدس بزنند که متعلق به سالهای دور است. وقتی میگویم سالهای دور، از نظر خودم چندان دور نمی آید. در حالی که وقتی من در سنین بیست سال بودم اگر میگفتند سی سال پیش بنظرم صد سال پیش میرسید! اما برای من گویی این عکسها حد اکثر متعلق به بیست سال پیش است. نمیدانم چرا چنین احساسی دارم. باری، این عکس یک دبستان دخترانه در مجیدیه تهران در سال فکر میکنم 1342 را نشان میدهد. اسم دبستان را یادم نیست. دبستانی بود که ملیحه در آن درس میخواند. ملیحه خانم هم در این عکس کنار دوستانش نشسته است که اسم هردو را بخاطر دارم. زهرا فرجی و مهناز خلج. از زهرا که خبری ندارم اما مهناز را میدانم که به ملیحه سری زده است. مهناز دوست و همکلاسی ملیحه بود و برادر کوچکترش منوچهر دوست من و همکلاسی من بود و اینها یک خانه آنطرف تر همسایه ما هم بودند.
مهناز با شوهرش از چهار سال قبل ساکن آلمان هستند. مهناز و منوچهر را در سوئد دیده ام.
اما اگر دقیق به عکس نگاه کنیم چند نکته جالب در آن می یابیم که روحیه دختران دبستان و آرزوهای آن زمان شان را نشان میدهد. قبل از ادامه خودتان اول یک نگاهی بکنید ببینید چه در میابید.


اول دختر پیشاهنگ که مشخص است باید کلاس ششمی باشد چرا که هم قد معلم است. اما نکته مهمتر ژست گرفتن دخترهاست. امروز هم همه هنگام عکس گرفتن تلاش دارند که یک ژستی بگیرند. در کمترین ژست این است که بی حرکت و درست بایستند. اما در این عکس تعدادی از دختران گردن ها را به ناز کج کرده اند. برخی ناخن را مدل هنرپیشه های آن زمان زیر چانه و یا رویشان نشده دست را تا نزدیک گردن آورده اند.  من چنین عکسهایی را در آن زمان بسیار بیاد دارم. دختری که در وسط ناخن را به چانه زده مدل هنرپیشه های آمریکایی هم موهایش را درست کرده است. معلوم است که مامانش خیلی فیلم نگاه میکرده. روپوشهای یکدست و یک دختر پیشاهنگ در کلاس که او نیز از سایرین مجزاست. زدن تل یا گل به سر برای بستن موها اجباری بود. یقه های سفید هم باید یکدست می بود.


اگر ملیحه را در عکس بالا نیافتید در عکس زیر در میان سه تفنگدار نشسته است. 




در عکس بالا هم اگر به دستش دقت کنید می بینید که تلاش دارد که دستش را به معلمش برساند که تصویر ایده آلش از آینده خودش بود.








 این هم یکی از عکسهایی است که از قدیم دارم. آقاجون خانه بازنشستگی اش را بتازگی در ده ساخته بود. بنظرم عکاس حسن بود و خواستیم یک عکسی بگیریم که مثلا من منیژه و مینو را روی دستم نگه داشته ام و حاصلش شد این که میبینید.






 و اینهم آن جوان رعنا سالها بعد.


خوب اینهم از چاق سلامتی مان. تا بعد.











۳ نظر:

  1. سمندر:
    خسته نباشی دوستت داریم
    من کره ای را که در کادر مهمانان در حال چرخیدن میباشد را هم از چپ به راست وهم از راست به چپ در حال چرخش میبینم آیا شما گردش چپ به راست آنرا می توانید ببینید

    پاسخحذف
  2. جالب است من دقت نکرده بودم. قبلا مجسمه یک زن را دیده بودم که در دوجهت میچرخید

    پاسخحذف
  3. حسین کردی
    از اینکه جای مرا در نمایشگاه هوایی خالی کرده بودی ممنون هفته اینده ما هم جایتان را در کنار منقل کبابی که عکسش را برایت فرستادم خالی میکنیم

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید