۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

شیکاگو

آقا ما به درخواست برخی از دوستان از فونت بزرگ استفاده کردیم. نکته دیگر اینکه عکسها را نیز به اندازه های کوچک نهادیم که شاید برای دوستانی که قادر به دیدنش نیستند امکانش فراهم شود. آنها که عکسها را نمیتوانستند ببیند پیام بگذارند ببینیم درست شد یا نه. اگر خواستید عکسها را در اندازه واقعی تماشا کنید روی آنها را کلیک کنید.  قضیه فونتهای مختلف و این حرفها چیزی نیست بجز تنبلی عزیز.. همچه یخورده شلخته هم تشیف دارم پستها را بدون مطالعه دوباره و غلط گیری پخش میکنم و یک وقت دیگری اگر وقت گیر اومد نگاه میکنم و تصحیح میکنم. به بزرگی خودتون ببخشید که محفل خودمونی است. 

«هی  پو  ار»... به سوئدی یعنی سلام بر شما      Hej på er 


شیکاگو؛ 




در مرکز شهر شیکاگو دو تلویزیون ال سی دی بزرگ به همین اندازه ای که می بینید هست. در این تلویزیون ها یا پرده ها هر چند ثانیه چهره یکی از شهروندان شیکاگو نقش می بندد. 


من و شروین در لوبیا! اینکه چرا این عکس اینجوری به نظر میرسد را جلوتر توضیح خواهم داد.
همانگونه که قبلا هم گفتم برای دیدن دوستم شروین به شیکاگو رفتم. اما چه رفتنی. حواس پرت ما واقعا دیدنی بود. دو سه سال قبل از آن چیزی در مورد بازار سهام از دهن شروین شنیده بودم و اینکه بزرگ است و چه و چه. و همین باعث شد که بازار سهام «وال استریت» نیویورک در ذهن من نقش ببندد و تصور کنم که شروین در نیویورک زندگی میکند. و هربار هم با شروین حرف میزدیم سخنی از شیکاگو نبود بلکه سخن از این بود که چه زمان من میخواهم به آنجا بروم که شروین در ایستگاه قطار منتظر من باشد. از واشنگتن براه افتادم و بنظرم با ترن حدود سه ساعتی طول کشید تا به نیویورک رسیدم. به شروین زنگ زدم و گفتم من در ایستگاه مرکزی نیویورک منتظرت هستم. گفت نیویورک چکار میکنی؟ وقتی این سوال را کرد فهمیدم که یک دسته گلی حسابی به آب داده ام. خلاصه کنم مطابق قوانین بلیط برگشت به واشینگتن با ترن را به یک سوم قیمت خریدم و هفته بعدش با هواپیما عازم شیکاگو شدم. شب به خانه شروین رفتیم و با همسرش کرین آشنا شدم. پسر کوچولویشان هنوز یک سالش نشده بود و بسیار شیرین بود. 
آرین پسر شروین


شیکاگو یکی از مراکز بزرگ اقتصادی آمریکاست. فیلمهای هالیوودی اسم آل کاپون بچه این شهر را بسیار بر سر زبانها انداخته است. یکی از فیلمهای جالب مربوط به این شهر فیلم «نیش»  sting  با شرکت پل نیومن و رابرت ردفورد بود که سال 1974 ساخته شد اما من آنرا سالها بعد در سوئد دیدم. فیلمی بسیار زیبا و دیدنی است که چند باری آنرا تماشا کرده ام. در حدود سال 1928 آمریکا به علت تولید بیش از حد کالاها و نبود خریدار دچار یک «دپریشن» که ترجمه فارسی اش را نمیدانم شد و فساد و دزدی به حد بالایی رسید. یکی از جاهایی هم که آدمها امنیت زیادی نداشتند همین شیکاگو بود. داستان فیلم نیش در همین سالها اتفاق میافتد. حتما تماشا کنید. 


این صحنه را در فیلمهای آمریکایی بسیار دیده ایم. این یک کوچه معمولی در شیکاگو است. در بخشهای آپارتمان نشین هر آپارتمان یک خیابان اصلی دارد و بین دو سری آپارتمان هم یک چنین کوچه ای برای فرار اضطراری و نیز قرار دادن پیت های بزرگ آشغال و غیره ساخته اند. صحنه های فیلمها پر از از صحنه هایی که یکی از دست دیگری فرار میکند و در این پیتها پنان میشود و یا توی دعوا این پیت ها را به سر هم میکوبند و یا گرسنه های از همه جا مانده در این ظرفها بدنبال تکه ای نان یا غذای باقیمانده و دور ریخته شده میگردند. گفتم یک عکسی بگیریم که بتوانیم مدعی شویم که؛ نخوردیم نان گندم..  که دیدیم دست مردم! دستکم ادایش را در آورده ایم. خلاصه اینکه میشه زنده موند. من در شیکاگو برای اولین بار با کسانی روبرو شدم که کنار خیابان میخوابیدند. این صحنه ها را نه در ایران دیده بودم و نه در سوئد یا جای دیگر. متاسفانه در یکی دو دهه اخیر اخباری از «کارتون خواب ها» از ایران بگوش میرسد که گاه در شبهای زمستان ده دوازده نفر یا بیشتر از آنها یخ میزنند. باعث تاسف است... باعث تاسف است.


رفتم شیکاگو عشق کابویی ام گل کرد و گشتم به دنبال یک کلاه باحال. این کلاه چرمی است و کار مکزیک که از یک مغازه مکزیکی در شیکاگو به قیمت نسبتا گرانی خریدم. البته میازید. توی شیکاگو برای اینکه گانگسترها از تو حساب ببرند باید اینجوری باشی. قیافه ما هم که با او سیگار بیخ لب به آل کاپون میگه فوتینا. البته.. شهر امن و امان بود. مثل سایر نقاط آمریکا و کانادا. فیلمهای هالیوودی طوری وانمود میکنند که من واقعا باور کرده بودم که گذشتن از خیابانها در شب خطرناک باشه اما بروبچه ها به این طرز تفکر من میخندیدند و میگفتند که زیادی اخبار و فیلم گانگستری نگاه میکنی. بله.. امن و امان. و مسلما بسیار امن تر از خیابانهای تهران در شب. 
گفتیم برای اینکه لال و بیمار از دنیا نروم از آسانسور یکی از این آسمانخراشها بالا بروم و در یکی از کافه تریاهایش یک پیکی بزنیم و یا قهوه ای بخوریم که کنار پنجره اصلا جا نبود و همه اشغال بود. حالا ما توریست بودیم این اهل شیکاگوی ندیدبدید را بگو که نشسته بودند این کنار و ول نمیکردند. بناچار با شروین در یکی از میزهای داخلی جرعه ای زدیم و قهوه ای نوشیدیم و به این عکس از اهل شیکاگو بسنده کردیم. 




 این همان لوبیاست که من و شروین در آینه آن عکس خودمان را گرفتیم و آن بالاتر تماشا کردید. این لوبیا تمامی جهات را نشان میدهد. مردم زیر آن میایستند و عکس خود را میگیرند و نزدیک آن دو تلویزیون قرار دارد که ذکرش آمد. چیز جالبی بود. 


خوب.. فعلا برای این پست تا اینجا کافیست. دنیا را چه دیدید.. شاید یک روزی در دنیا آنقدر فراوونی و ارزونی شد که تو قلعه پایین هم یکی  از این لوبیاها و دوتا از اون پرده ها باشه و چهره های مردم قلعه؛ گذشتگان و زنده ها؛ اوست اسماعیل، حاج حسینعلی، استابریم، و بروبچه های شاد و جوان قلعه در آن منعکس شود. 
هرچند اگر هم امکانش باشد همچه برای قلعه لازم نیست اما اگر لوبیا نداریم که وبلاگ قلعه حاجی دهملا شاهرود کلاته ملا و الی ماشاءالله را که داریم.. پایدار بماند و پایدار بمانید. 

۵ نظر:

  1. depration
    افسردگی بیحالی ناراحتی

    پاسخحذف
  2. قضیه این سه نوع نوشتن مطالب با فونت های مختلف چیه؟
    اها بالاخره سلیقه ها مختلفه و همه هم جوون نیستن که چشماشون عینهو برق نیز باشه اره سو چشم جوونا و پیرا متفاوته. عینکی بی عینک و ....

    پاسخحذف
  3. آقا همون فونت بزرگ خوب است (اگه میخوای نظر ما رو بدونی) بعضی ها به خاطر کوچک بودن فونت حوصله خوندن ندارن و تمام متنو نمیخونن . بزرگ بزرگ بزرگ تر
    خال قزی (relax relax relaxتر).

    پاسخحذف
  4. روزگاریست شیطان فریاد میزند:آدم پیدا کنید،سجده خواهم کرد...


    یادت ای دوست بخیر......بهترینم خوبی؟

    پاسخحذف
  5. آقا این عکسا رو باز چند وقتیه نمیتونیم ببینیم
    فیلتر شده... من نمیدونم چیشیه این وبلاگه فیلترش کردن
    یه فیلتر شکنی یه چیزی یه راهی
    اکثرا طرفدار عکسا هستند مطلب بدون عکس حال نمیده

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید