۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

به یاد دایی داود

زنده یاد «داود حاج حسینی».


دایی خوبم .. زنده یاد «داود حاج حسینی» نیز از میان ما رفت. عکسی که در بالا ملاحظه میکنید را به هنگام جوانی اش برداشته بود و جای آن روی تاقچه خانه مان در مجیدیه بود و من در کودکی دقایق زیادی به این تصویر و آن پروانه و شمع نگاه میکردم و بنظرم چه زیبا می آمد. دیروز که خبر درگذشت دایی داود را شنیدم به یاد این عکس افتادم و دوباره نگاه کردم. دیدم تو گویی عکسی برای همه فصلهاست؛ فصل زندگی .. و فصل رخت بر بستن به دیاری دیگر.


گاهی به مرگ و رسیدن به آن دنیا می اندیشم. کسی از «آن دنیا» نیامده و خبری هم نیامده. به بهشت و جهنم و آتش و میوه های بهشتی و این حرفها هم اعتقادی ندارم. اما به یک فرضی گاهی اوقات میتوانم فکر کنم و آن اینکه دنیای دیگری وجود داشته باشد که ما بتوانیم حضور یگدیگر را حس کنیم و لمس کنیم و آن دنیا را مطابق میل مان بسازیم، درست مثل هنگامی که در رویا فرو میرویم و میتوانیم خود را در هر حالتی که اراده کنیم تصور کنیم؛ در حال قایقرانی، در حال دویدن، در حال نشستن در یک مهمانی یا در حال بنایی و کار و غیره. اگر چنین دنیایی برای مان متصور باشد شما دلتان میخواهد در آن چگونه حضور یابید و رابطه تان با اطرافیان چگونه باشد؟
شاید کسی باشد که بگوید که من میخواهم در هیات یک پادشاه یا ملکه باشم. دیگری شاید بخواهد یک دنیایی برای خودش بسازد که در یک تیم بسکتبال خوب قهرمان باشد. اما اگر همه چنین چیزهایی را بخواهند، بناچار آنها در رویاهایشان تنها خواهند بود چرا که اگر کسی میخواهد پادشاه باشد میخواهد در چشم اطرافیانش پادشاه باشد نه برای مردمانی که مثلا خدواند برای او ساخته است که او حالش را ببرد. (اصلا آن دنیا پادشاه و نخست وزیر و وزیر جنگ و توپ و تانک مگر لازم دارد؟). بعد هم همه که نمیتوانند پادشاه باشند. یک سری باید باشند که رعیت باشند و... نه. اینجوری نمیشود.


دایی داود در نوروز فکر میکنم سال 1355 
من فکر میکنم که همه ما دلمان میخواهد در آن دنیا نیز با همین اطرافیان و عزیزان حشر و نشر داشته باشیم و این را به پادشاه یک کشور خیالی بودن که خدا برای شیره مالیدن به سرمان برای مان میسازد ترجیح میدهیم. و اگر بخواهیم همه با هم در آن دنیا حشر و نشر داشته باشیم همه نمیتوانیم پادشاه باشیم و همه نمیتوانیم بهترین بازیکن زمین فوتبال باشیم (بالاخره یکی باید گل بخورد!). من فکر میکنم در بهترین شرایط همین روابط و قوم و خویشی ها برقرار باشد منتها از نوع بی نقص آن و اینکه نیازی به سرکار رفتن نیست و همه اش تعطیلی است. آنها که در این دنیا نقص عضو داشتند در آن دنیا بدنی سالم خواهند داشت. دیگر نیازی نیست در صف اتوبوس و نانوایی بایستید همه اش فراهم است. مثل این سفرهای توریستی که شامل سه وعده غذا و هتل هم حتما ده ستاره و ... خوب، روی این میشود زیاد خیال بافت اما این بحث را همینجا ببندیم و برویم سراغ فرض دیگر؛


من در نوجوانی در کنار دایی داود


اگر قرار باشد ما در آن دنیا هم نزدیکان و عزیزان مان را ببینیم و بخواهیم با آنها حشر و نشر داشته باشیم، این روابط چگونه باید باشد. مثلا من هرگاه به دایی داود فکر میکنم در خیالم کودکی ده یازده ساله هستم. آیا آنجا هم دلم میخواهد همین گونه باشد؟ یا دلم میخواهد بزرگسال باشم. فکر میکنم این امکان فراهم باشد که گاهی کودک باشیم و گاهی بزرگسال... مثلا در برخورد با نوه های مان!  یا وقتی به مادرم فکر میکنم نیز دلم میخواهد نوجوان یا کودک باشم. اما وقتی به رفقا دوستان یا  فکر میکنم دلم میخواهد سن و سال جوانی را داشته باشم. خوب این که نمیشود! تازه.. فکرش را بکنید در آن دنیا یک کافه تریا هست و بروبچه ها و دوستان عصرها آنجا جمع میشوند. همینطور که مشغول بگو بخند هستید یکدفعه ننه جان تان را می بینید که در هیات یک دختر 17 ساله سکسی خرامان به کافه تریا وارد میشود و آنچنان دل میبرد که چانه رفقای تان نزدیک است به زمین گیر کند. یا به این فکر کنید که خودتان مثلا 25 ساله هستید و بابا جان تان 20 ساله و سر یک دختر (که البته مامان جان تان نیست چون بابا جان تا 30 سالگی با او ازواج کرده بوده) باهم دعوایتان بشود و بزنید یکدیگر را لت و پار کنید. خلاصه کلی از این فرضها را میتوان تصور کرد. 


ببینیم خیام نظرش چیست؛ 


از جرم حضیض خاک تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گردون را حل
بیرون جستم ز بند هر مکرو حیل 
هر بند گشاده شد مگر بند اجل


آیا دنیای دیگری هست؟ 
پاسخ من این است؛ ما نمیدانیم. اما صرف اینکه ما نمیدانیم دال بر این نیست که دنیایی وجود نداشته باشد. مثل نوزادی که در شکم مادر است. نوزاد زنده است و گاه لگد میزند، گاه میخندند، حرکاتی که مردمان بیرون آن شکم نیز دارند. اما آیا ما میتوانیم چیزی از این دنیای بیرون برای آن نوزاد داخل شکم تعریف کنیم و به او حالی کنیم که این بیرون چه خبر است؟ آیا او میتواند درک کند؟ میدانیم که نه تنها نمیتواند بلکه حتا پس از تولدش هم باید مدتهای مدید که از نگاه یک نوزاد شاید ده ها سال باشد بگذرد تا او تازه به سن یکی دوسالگی برسد و تازه اندکی از دنیا فهمیده و اطرافیانش را بطور موقت شناخته. چرا که اگر در همان دوسالگی او را از فامیلش جدا کنند و به فامیل دیگری بسپارند نیز از دنیای دوسالگی اش چیزی در خاطرش نخواهد ماند. 
اما بر فرض وجود دنیای دیگر آی کسی به حسابهای ما رسیدگی خواهد کرد؟ فکر نمیکنم. این «کس» اگر واقعا وجود داشت و مسئول بود باید همین الان خودش را به من نشان میداد و تکلیف را یکسره میکرد چه مرضی است که قایم شود و پس از مرگی که کسی از آن خبری ندارد یقه ما را بگیرد؟ آیا ما میتوانیم نوزاد درون شکم مادر را بخاطر لگد زدنهایش محاکمه کنیم؟ اصلا لگد زدن نوزاد از نظر ما کار زشتی هست؟ میخواهم بگویم که الزاما هر آنچه که از نظر ما در این جهان زشت هست شاید در آن دنیا اصلا برای ارزش گذاری و خوب و بد مطرح نباشد. من تنها یک چیز را میدانم و آن اینکه انسان باید خوب باشد چرا که اگر بد باشد دودش در نهایت به چشم نسلهای آینده بشری از جمله نسل خودش خواهد  رفت. مثل آن آدمی که زمانی رئیس جمهور و رئیس مجلس بود و فرد قدرتمندی در کشور خودش بود و حالا فرزندانش آواره دیگر کشورها و خودش سکه یک پول و بی آبرو شده. یا آن دیگری برزگ شان که کشوری بوجود آورد که اگرچه خودش یک تنه تاخت و خیال کرد که تا دنیا دنیاست خانواده اش از احترام برخوردار خواهند بود اما نوه اش امروز مضحکه است و ... بماند. خلاصه اینکه در این دنیا هرکس بدی کند این بدی به نوعی به خودش باز خواهد گشت. پس سعی کنیم نه از ترس جهنم و به طمع رسیدن به بهشت و حوری های بهشتی و میوه های بهشتی و این حرفها بلکه برای انسانیت ... انسان باشیم و خوب باشیم. وقتی خوب باشید و بدی و آسیبی به دنیای تان نرسانده باشید، دیگر نگرانی هم موردی ندارد که آیا دنیای دیگری وجود دارد یا نه. و اگر باشد و بهشت و جهنمی هم باشد.. همینکه خوب هستید جایتان در بهشت است. خوب هم... نیازی نیست که بدون نقص باشید (چنین چیزی ممکن نیست). اما به عنوان یک شهروند جهان در حد انتظار میتوان خوب بود. 
خوب.. این هم از روضه این هفته به مناسبت درگذشت زنده یاد دایی داود حاج حسینی. من اصلا موافق عزا گرفتن به آن معنا نیستم که غم و غصه مردم بیشتر شود بلکه نیک این است که با یاد خوبی های کسی که درگذشته یادش را گرامی بداریم و دلها را گرم کنیم. تنها امید داشته باشیم که از میان جوانها کسی زود نرود که تحمل داغش سخت است و مثل این پست از هر دری نمیتوان سخن گفت. امید که همیشه مناسبتهای درگذشتها اینچنین از میان سالمندان مان باشد و یادشان را عزیز بداریم. 
کامنتهای یاد بود و تسلیت و شعر و ادبیات این چند روزه برقرار است و اگر قطعه ای هم دارید میتوانید به ایمیل ساسان رهنما بفرستید که این زیر اضافه کنم. 
و باز خیام میفرماید؛ 
ایزد چو نخواست آنچه من خواسته ام
کی گردد راست آنچه من خواسته ام؟ 
گر هست صواب آنچه او خواسته است
پس جمله خطاست آنچه من خواسته ام



۶ نظر:

  1. حرف از دست دادن عزیزان شد متاسفانه چند روز قبل یکی از جوونای قلعه حاجی نوه ی پسری اسماعیل دبور (پسر محمد) را در سنین جوانی از دست دادیم.همین جا به خانواده محترمشان و پدر ایشان تسلیت عرض نموده و آرزوی صبر و مسئلت داریم.

    پاسخحذف
  2. گریه بر از دست دادن عزیز زمانی نهی می شود که آن عزاداری برای اعتراض به خواست الهی باشد، نه برای ابراز محبت و دوست داشتن.

    پاسخحذف
  3. ای که دستت میرسد کاری بکن
    پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
    نام نیکو گر بماند زآدمی
    به کز او ماند سرای زرنگار

    پاسخحذف
  4. دلم بگرفت از این دنیای فانی / جوانی طی شد و عمری نمانی
    ز سر رفت این نشاط زندگانی / چه زحمت ها بر فرزندگانی
    کشیدیم و ندیدم خیر از آنان / به جز زجر و مصیبت از جوانان
    زبان شان تیز و بد گفتار و ناجور/ کند شان از در رحمت همه دور
    مشقت ها هدر رفت، داد و بیداد/ عجب عمری براشان داده بر باد
    به کی دل بسته بودیم از حماقت / ندانسته، جهالت رو جهالت
    دلت را بر خداوند جهان بند / نه بر مال و نه بر اولاد و فرزند

    پاسخحذف
  5. نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
    بمانم تا عدالت را برافرازم ، بیفروزم
    خرد را ، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
    به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم
    چه فردائی ، چه دنیائی !
    جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است ...

    نمی خواهم بمیرم ، ای خدا !
    ای آسمان !
    ای شب !
    نمی خواهم
    نمی خواهم
    نمی خواهم مگر زور است ؟

    پاسخحذف
  6. محسن- تشکر از عزیزانی که پیام گذاشتید. درگذشت پسر ممد را نیز به محمد تسلیت میگویم. در مورد گریه دوستی نوشته بودند.. گریه را نه میشود توصیه کرد و نه نهی.از احساس میآید. گاه اشک شوق است و گاه اشک اندوه. و مردمان برای احساسات شان نمادهای گوناگون دارند. کسی گریه میکند و دیگری سخن میگوید و دیگری با یک موزیک آرام آلامش را التیام می بخشد.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید