۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

یاد باد آن روزگاران یاد باد...



 یاد باد آن روزگاران یاد باد...



عکسی در کنار برادر عزیزم حسین آقای گل و بلبل آن زمان که کبکش هم خروس میخواند (چقدر پرنده نثارش کردم). این عکس در عروسی غلامحسین زینعلی پسر زنده یاد حاج تقی زینعلی برداشته شده است. شب خوب و پر خاطره ای بود. بنظرم عروسی در حیاط خانه ای در تهران پارس بود. در عکس دیگری در همان عروسی که فکر میکنم قبلا هم در اینجا گذاشته ام زنده یاد عموغلامعلی و زنده یاد کل عباس نیز حضور داشتند.
و اما دلیل آوردن این عکس با آن پیراهن که به تنم هست ربط دارد. جلوتر خواهم گفت. قضیه از این قرار است که برادر عزیزم حسن آقای گل و سمبل و شاخ شمشاد (اینجا دیگه رفتیم تو باغبانی و گلخانه) دو سه روز پیش زنگ زد و گفت یک عکس جالبی برایت فرستاده ام برو تماشا کن. عکس را که تماشا که کردم کلی کیفور شدم. نمیشه آدم چنین عکسی از خودش ببینه و خرکیف نشه!

اگر بجا نیاوردین اون بالاییه من هستم!!!

اینجا روبری خانه زنده یاد شفیع است و کمی آنطرف تر خانه عمو اسماعیل است.
والله دقیق خاطرم نیست که این عکس کی از من گرفته شده ولی یادم هست که خیلی دلم میخواست با خره عکس بگیرم. منیژه به من گفت که عکس را برادر عزیز شاخ نبات و قند عسلم (رفتیم شیرینی فروشی نانسی) ابی خان گرفته بود. بعدا کمی که به خاطرم فشار آوردم تصاویری در ذهنم نقش بست که ابی و محمود عمو اسماعیل و چند  تایی دیگر بودند. اما عکس را تا امروز ندیده بودم. خیلی برایم سورپرایز و جالب بود. از همینرو گذاشتم اینجا که شما را نیز در این شادی شریک کنم! (اگر عکس خر سواری دارید بدهید بزنیم اینجا دیگران هم فیض ببرند).
خر به نظر خر قبراق و سرحالی میرسد. معلوم است که خر زخموی زنده یاد عمو اسماعیل نبود. یادم هست که خرهای محبوب من یکی خر حاج قربانعلی بود یکی هم.. فکر میکنم خر کلبه رضای مایانی بود. یکی خر نصرالله بود که با پسرش که هم سن من بود و اسمش را فراموش کردم خیلی با اون خره خر سواری میکردیم. اما خر حاج قربانعلی معرکه بود. ما هم که با ممد پسر حاج قربانعلی رفیق و خلاصه تابستونها حالی برقرار بود.
آنچه که در خر جماعت نظر مرا جلب میکرد جلب بودن و زیرکی شان بود. هه هه هه.. یاد گازی افتادم که خر عمو اسماعیل از کمر ممد عمو گرفته بود. ها ها ها.. واقعا یادم میاد کلی میخندم. البته... با معیارهای امروزین نباید به قضیه نگاه کرد. آن زمان ما چندان به حقوق حیوانات احترام نمیگذاشتیم و این حقوق را نمیشناختیم. (امروز که قربونش برم کسی حتا حقوق بشر و انسان را هم رعایت نمیکند. باز خرها وضع شان با گذشته کمی فرق کرده و بهتر شده). باری، ما عاشق اذیت و آزار کردن بودیم و یکی از این اذیت کردن ها قلقلک دادن خره با چوب یا «دسته کلی» بود. «دسته کلی» یا دسته کلید .. دسته کلید چوبی نوعی قفل چوبی بود که بین سی تا چهل سانتی متر بود و داخل دیوار کار میگذاشتند (توضیح برای بچه شهری ها). و به آن کلیندان میگفتند. «کلی» هم همان کلید است. که مثل ال انگلیسی بود دسته اش را میگرفتند و یک لم بخصوصی داشت که ما بچه شهری ها مدتها طول کشید تا پی بردیم طرز کارش چگونه است. خلاصه.. با دسته این کلید که به آن دسته کلی میگفتیم کنار پای خره را قلقلک میدایم و خره «یه لقه پرت میکرد». یعنی از یکطرف با یک پا لگذ میزد. اما با مزه ترینش وقتی بود که من و پسر نصرالله دوترکه سوار  خرشان میشدیم و وقتی قلقلک میدادیم خره دو دست را بر زمین و با دو پا جفتکش میرسید به سقف آسمان و ما از خنده میترکیدیم. و با جفتک دوم سوم از خنده شل شده و به زمین سقوط میکردیم.
و اما خر عمو اسماعیل که یک خر رنگ قهوه ای شکلاتی بود عاشق جو بود و شبها که سهمیه جویش را میگرفت کسی نباید طرفش میرفت. و اگر کسی که ظرف جو را بدست داشت کمی در گذاشتن ظرف بر روی زمین تعلل میکرد خره به طرفش خیز بر میداشت و میرفت برای گاز گرفتن.
حالا این قضیه زیرکی خر که پیشتر گفتم، اثبات میکنه که نباید به آدم های کودن گفت؛ مگه خری! خرها خیلی حالیشونه. قضیه از این قرار است که گویا یک دفعه ممد عمو اسماعیل با خره رفته بوده باغ و طبق معمول خره را اذیت هم کرده بوده. یک بار حواسش پرت میشه و پشت به خره میکنه و خره هم معطلش نمیکنه. ممد میگفت پوست کمرش را خره گاز گرفته و از زمین بلند کرده بوده. فکرش را بکنید دهن خره چطور باز شده و پوست کمر که صاف هست مثل دیوار چطوری بین دندانهای خره جا گرفته. فکر میکنم ممد افتاده زمین و خره از کمرش گاز گرفته این خاطره را باید ممد تعریف کنه. خلاصه جای دو ردیف آرواره های خره قشنگ انگار که مهر زده باشند روی کمر ممد جا انداخته بود و مدتها طول کشید تا خوب شد.
 و اما قضیه پیراهن که شاید تابحال متوجه شده باشید همانا پیراهنی است که در آن عروسی و احتمالا سال بعدش هم در آن خر سورای به تن دارم. این نوع طرح پارچه در اوایل دهه 50 مد شد و بسیار محبوب بود. یقه های بلند و طرح های اینجوری. کفش کتانی که محبوب من بود و شلواری لی که آنهم محبوب بود. و چهره ای آفتاب خورده زیر خورشید تابناک ده.
و حالا که حرف آفتاب شد... هرگز آفتاب را فراموش نکنید. همه مادرها و پدرهای ماها که نرمی استخوان در پیری شان گرفته اند نتیجه آفتاب نخوردن است. حتما و حتما هرگاه فرصت کردید نیم ساعتی را زیر آفتاب لخت بشوید. اگر رسیدید پروپاچه را بالا بزنید یا آستینها را لخت کنید یا هرجور که شرایط اجازه میدهد خلاصه آفتاب را فراموش نکنید اگرنه دچار نرمی استخوان خواهید شد. هرچه ویتامین د هم بخورید اثر ندار چرا که بدون آفتاب آن ویتامین ها نمیتوانند روی استخوان سازی تاثیر لازم را بوجود بیاورند.
راستی داستان رفتن به کال با چند خانواده به همراه خرها را برایتان نوشته ام؟



۳ نظر:

  1. دوستانی که اول بار به وبلاگ سر میزنند از طریق گوگل به اینجا میرسند و به صفحه ای میرسند که بیشترین بازدید را داشته که ماهها قبل نوشته بودم و همانجا هم پیام میگذارند. در نتیجه پیام شان دیده نمیشود. بعضی دیگر هم صفحه ها را ورق میزنند و میرسند به یک جای دل بخواه و پیام میگذارند که بازهم دیگران نمی بینند. پیام باید در تازه ترین صفحه باشد و تازه ترین صفحه را همیشه میتوان به این طریق یافت که روی عبارت «وبلاگ قلعه حاجی دهملا کلاته ملا حداده» که بزرگ بالای این صفحه نوشته شده کلیک کنید.

    با سلام به همه ی اهالی قلعه حاجی می خواستم از حسن شمس بابت جاده سازی مزار تشکر کنم
    محمد خدابخش
    آگوست ۱۰, ۲۰۱۰، ساعت ۹:۱۲
    عليرضا شمس گفت...

    سلام به همه دوستان و پسر خاله و پسر دايي هاي خودم
    عليرضا شمس پسر حاج اسدالله شمس -
    دوستان سعي كنيد از سنت ها و شعرها و اداب و رسوم قديمي و فراموش ده قلعه جمع آوري كنيد و براي وبلاگ ارسال كنيد.
    با سپاس از شما بزرگ انديشان هم آب و خاك
    آگوست ۱۰, ۲۰۱۰، ساعت ۱۷:۳۱
    ناشناس گفت...

    بسیار عالی

    امیدوارم موفق و پیروز باشید

    خوشحالم از اینکه از این روستاها افرادی بوجود آمدند که در عرصه بین المللی سهم مهمی را ایفا میکنند
    آگوست ۱۹, ۲۰۱۰، ساعت ۵:۳۶
    مسعودحاجی محمدی گفت...

    مسعود حاجی محمدی
    یه سوپرمارکت بازشده دم کوره.قلعه رو به رشده ناصرممدجعفرهم ازتهران به قلعه کوچ کرده.
    ساخت وسازرونق گرفته و محمد دبور هم داره خونه می سازه.
    جاتون ماه رمضون توی افطاری های قلعه خالی...
    آگوست ۲۰, ۲۰۱۰، ساعت ۲۲:۲۶
    ناشناس گفت...

    من هم از وبلاگ شما محسن جان تشکر می کنم امید وارم بتوانید هرچه بهتر مسائل مورد لزوم ده را با مدیر محترم شورا مطرح نموده وکاستی ها را بسامان کنید از جمله مواردی که مد نظر بنده است تهیه صندلی برای مراسمات عروسی در مدرسه و تفکیک مدرسه به دو قسمت زنانه و مردانه که امید وارم این امر هرچه زود تر صورت پذیرد تا ما مراسم عروسی را در مدرسه بگیریم
    آگوست ۲۲, ۲۰۱۰، ساعت ۶:۵۹
    ناشناس گفت...

    با تشکر از آقای کردی که این وبلاگ را راه اندازی نمودند امید وارم بتوان با این وبلاگ با اقوام و دوستان در ارتباط باشیم
    آگوست ۲۲, ۲۰۱۰، ساعت ۷:۰۶
    جمعی از نوه های حاجعلی مویدی گفت...

    عید سعید فطر را به همه همشهری های عزیزمون تبریک میگوییم ، امروز صیح تو مسجد قلعه نماز باشکوه عیدفطر برقرار شد
    سپتامبر ۱۰, ۲۰۱۰، ساعت ۸:۵۳
    ناشناس گفت...

    سلام آقا محسن من معاون سازمان دانش آموزی استان سمنانم نتیجه کل عباس و حاج حسینعلی . اگه میتونید تو وبلاگتون تا چند روز آینده که انتخابات کشوری و نصب موقعیت بنده است از من سخنانی را گردآورید من b.halvaام ....
    اکتبر ۲۳, ۲۰۱۰، ساعت ۱۷:۰۶
    محسن مؤیدی و ... گفت...

    سلام خدمت محسن جان
    من محسن دوستدار شما، پسر غلامحسین مجنی خودتونم، خیلی خوشحالم از اینکه همه ی همشهری ها را گرد هم آوردید. مشتاق دیدارتونیم اگه می شه حداقل عکستون برامون بذارید. خدمت همه ی همشهریاو رفقاهم عرض ادب دارم.
    اکتبر ۲۵, ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۴۹
    محسن گفت...

    سلام د.کامل چه خبر؟؟؟؟!!!!!
    من محسن مؤیدی رفیق دوران قدیم حالا که فرصتی پیش اومده و اسم تو هم توی وبلاگ هست دلم نیومد از تو یادی نکنم یادته اون قدیما ...
    دوست دارم با رضا ببینمت انشاءالله محرم بیای.
    یا حداقل یه خبری بذار برام.
    اکتبر ۲۵, ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۵۷
    ناشناس گفت...

    محسن- شما عزیزانی که بار اول است می آیید و فقط هم به این صفحه می آیید و پیام می گذارید. اینجا صفحه اول نیست و پیامهای تان را دیگران نمی بینند. باید بروید به صفحه اول و آنجا پیام بگذارید که تازه ترین مطلب را نوشته ام. برای این کار روی عنوان بالا را کلیک کنید. یعنی بالاترین قسمت این صفحه روی عبارت <وبلاگ قلعه حاجی دهملا کلاته ملا حداده دهملا» که بزرگ هم نوشته را باید کلیک کنید تا به صفحه اول و تازه ترین مطلبی که نوشته ام برسید. اگرنه هرچه اینجا بنویسید دیگران نمی بینند.
    نوامبر ۲, ۲۰۱۰، ساعت ۱۷:۰۷

    پاسخحذف
  2. یادی از حاج نصرالله شد خدا بیامرزتش . اسم پسر بزرگش حسین هست.

    پاسخحذف
  3. عیال‌وارترین مرد ایران!


    یکی از خاطرات بامزه‌ای که همه فرزندان و اطرافیان حاجعلی آن را به خوبی به یاد دارند، مربوط به روزی می‌شود که حاجعلی سه نفر از همسرانش را در یک شب عقد کرد.

    همشهری سرنخ در شماره 68 خود گزارشی خواندی از عیالوارترین مرد ایران را به همراه عکس‌های دیدنی از این خانواده منتشر کرده که بخش‌هایی از این گزارش در ادامه می‌آید:

    با 26 زن، 195 فرزند و بیش از200 نوه و نتیجه در خانه‌ای در شمال کشور زندگی می‌کرد. تعداد فرزندان او آن‌قدر زیاد بود که برای انتخاب نام آنها با مشکل روبه‌رو شده بود. دو گوسفند، 50 کیلو برنج، 20 کیلو آرد، هفت کیلو حبوبات، چهار کیلو روغن، یک کیلو چای و 10 کیلو قند و شکر مصرف روزانه خانه آنها بود. درباره حاجعلی حق‌پناه صحبت می‌کنیم؛ مردی که در دهه 50 به خاطر خانواده پرجمعیتش تیتر یک روزنامه‌های کشور شد. حالا 34 سال از مرگ حق‌پناه می‌گذرد و خانواده حق‌پناه‌ها جمعیتشان خیلی بیشتر از قبل شده. آن‌قدر که محاسبه تعداد خانواده برای خودشان هم سخت است. خبرنگار و عکاس سرنخ برای اینکه از اوضاع و احوال این خانواده پرجمعیت بعد از مرگ حاجعلی باخبر شوند؛ درست روزی که اعضای این خانواده برای ولیمه دور هم جمع شده بودند؛ شال و کلاه کردند و به روستای جوجاده رفتند.

    اگر سری به جوجاده، روستایی بین قائمشهر و ساری بزنید؛ اولین موضوعی که توجه شما را به خود جلب می‌کند تعداد بی‌شمار افرادی است که نام خانوادگی‌شان حق‌پناه است. آنها همه از بازماندگان مردی به نام حاجعلی حق‌پناه هستند که به خاطر تعداد زیاد همسر و فرزندانش نامش به روزنامه‌ها راه یافت.

    «من خودم هم حق‌پناه هستم. با کدامشان کار دارید؟!» اینها را راننده تاکسی‌ای می‌گوید که ما از او سراغ خانواده حق‌پناه را می‌گیریم. اکثر ساکنان روستای جوجاده از بچه‌ها، نوه‌ها، نتیجه‌ها و ندیده‌های حاجعلی حق‌پناه هستند که با جمعیت زیادشان روستا را به نام خود درآورده‌اند. راننده می‌گوید: «حتی مسجدی که در مرکز جوجاده قرار دارد زمینی بوده که حاجعلی حق‌پناه به اهالی اهدا کرده تا مراسم‌شان را آنجا برگزار کنند. نام حاجعلی را می‌توانید روی سر در این مسجد که بخش‌هایی از آن هنوز نیمه‌کاره مانده ببینید.»

    اینجا همه حاجعلی را به خاطر تعداد همسرها و فرزندان بی‌شمارش به علاوه نفوذ و ثروتی که داشته می‌شناسند. حاجعلی در یک خانواده فقیر به دنیا آمد اما با سعی و تلاش در سن 24 سالگی صاحب مال و املاک زیادی شد. حق‌پناه بزرگ سرانجام در سن 95سالگی به خاطر کهولت سن و به مرگ طبیعی فوت کرد. آن زمان کوچکترین فرزند حاجعلی که از همسر بیست و ششمی‌اش بود؛ سه سال بیشتر نداشت. حالا اگرچه حاجعلی و زن‌هایش همه به رحمت خدا رفته‌اند اما هنوز که هنوز است چرخ روستای جوجاده به کمک پسران، دختران، نوه‌ها، نتیجه‌ها و ندیده‌های حق‌پناه می‌چرخد.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید