۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

این دو درخت

  عکسها از مژگان
شنیدم هوا در ایران خیلی گرم شده و مردم کلافه شده اند. اما بهرحال مردم یک کولری و آب یخی برای خوردن دارند. اما این دو درخت.. بنظر میرسد که سالهاست که آب نخورده اند. آب باران و برف زمستان تنها مرجعی است که لبان تشنه شان را خیس میکند که آن هنگام هم اینها در خوابند.  سالها قبل جوی آبی بود و آنکه در مسیر جوی بود هر چندگاه یک بار و این یکی که بنظر پسته می آید ماهی یکبار را آب میخورد. از خیل آن مردمی که در آن مسجد بر تشنگی شهید کربلا اشک میریزند آیا کسی لحظه ای هم به فکر قطره ای آب برای این درختها بود؟ شاید اره کردن و یا از ریشه در آوردن این دو درخت خدمتی به آنها برای پایان دادن به زندگی نکبت بارشان باشد.  

 هرقدر هم دیدن این درخت غم انگیز است اما دیدن خانه های آجری بجای قلعه ی قدیمی هم جالب است. شاید بسیاری را تصور بر این باشد که نگهداری آن قلعه قدیمی شاید دلنشین تر میبود. اما آن قلعه قدیمی بنایی هنری نبود. یک قلعه قدیمی است که شبیه آن و بسیار بزرگتر از آن در سراسر ایران وجود دارد اما زمین آن قلعه برای ساختن خانه های تازه لازم است. 
تا جایی که بخاطرم هست در این قلعه خاله بنی و دو پسر و دخترش زندگی میکردند. و نیز پای برج نیز خانه عمو نعمت بود و تنها پسرش محمد. راستی از محمد چه خبر؟ هنوز چهره اش که شبیه اروپایی ها بود بیادم هست.
یکی دوهفته پیش با محسن بخشی (محسن حاج غلامحسن) تلفنی حرف زدم و از قدیم ها صحبت کردیم و از برادرش مهدی پرسیدم. 
از علی زینعلی، رفیق صمیمی دوران کودکی ام نیز خبری ندارم. او را شاید از سال 1355 تابحال ندیده باشم. خاطرم هست که در مراسم ازدواج محسن زینعلی برادر بزرگشان خوش گذشت. متاسفانه عکسی از علی در اختیارم نیست اما این عکس از آن عروسی را داشتم که اینجا میگذارم؛ 

حسین کردی با عینک و محسن زینعلی در وسط عکس و بقیه دوستان و فامیل هستند که متاسفانه برخی را نمی شناسم و نام برخی و نیز بستگی فامیلی شان از یادم رفته. مثل آقای کلاه شاپو به سر ردیف پشت که بسیار هم شوخ بود. 

خانه مادربزرگ علی، مقابل خانه «اکبر کلب حسین» بود. پیرزن را هنوز خوب بیاد دارم. جریان نیش زدن زنبور در خانه علی را بنظرم برایتان گفته ام. این مادربزرگ علی بشدت عاشق قلیان بود و بشدت هم سرفه میکرد. میگفت «کلیشوم میگیره» koleysh  یعنی سرفه. یا پیوسته از درد سینه و کمرش میگفت و درمانهایی میکرد. چهره ی بامزه ای داشت.  مطمئنم که پیرزن بیچاره احتمالا از سرطان ریه از دنیا رفته.
صحبت اکبر کلب حسین شد (اکبر ابراهیمی) هرچند قبلا برای تان گفته ام اما بازهم یادآوریش بد نیست. او خواهر نابینایی داشت (خوهرش بود یا؟) که بینایی اش را در کودکی در اثر آبله از دست داده بود. (جریان آبله کوبی توسط مادر بزرگم در ده را قبلا نوشته ام). این خواهر نابینا که پیرزنی بود و نمیدانم آیا بچه هایی هم داشت یا نه همه کار در آن خانه میکرد. او را بارها دیدم که حتا استکان و نعبلکی را تا لب جوی می آورد و میشست و میبرد. بارها دیدم که آب از آب انبار یا از سر جوی به خانه می برد. همه دست اندازهای کوچه های قلعه و محل همه موانع و درختهای سر راهش را میشناخت. گاهی نیاز به کمک داشت اهالی به او کمک میکردند. عصایی هم نداشت اما به گونه ای راه میرفت که پایش به هرچه میخورد میتوانست کنترل خود را حفظ کند. با این وجود گاهی زمین هم میخورد. اما عادت داشت. هرچه از دستش بر می آمد میکرد که کمتر باری برای خانواده باشد. که البته که نبود. در آن ده چیزی بنام «بار» معنا نداشت. همه عضو خانواده بودند با هر میزان توان. یک بار هم خاطرم هست که بار گندم به خانه اکبر کلب حسین می آوردند و وقتی الاغها و باربران رفتند، او مقابل خانه روی خاک کورمال کورمال دانه های گندمی که روی زمین ریخته بود را جمع میکرد و این در شرایطی که هیچیک از بینایان آن خانه یا خانه های دیگر اهمیتی به آن اندک گندم به زمین ریخته نمیدادند. اما او سه چهار مشتی گندم را از زمین کورمال کورمال، قاطی خاکها پاک کرد و حفظ کرد. یادش گرامی باد.

۴ نظر:

  1. عکس اولی باز شد عکس دوم باز نشد عکس عروسی اقای زینعلی باز شد

    پاسخحذف
  2. در پست قبلی عکس کره زمین و ظرف اشکنه باز شد و بقیه باز نشد

    پاسخحذف
  3. والاه یک کاسه اشکنه را هم نمی تونند به این مردم ببینند

    پاسخحذف
  4. والاه یک کاسه اشکنه را هم نمیتو نند به این مردم ببینند

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید