۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

گپ آخر هفته شنبه







 تمام هفته گذشته را در مدرسه روی یک پروژه کار میکردیم. معلم مان که یک مهندس تاسیسات است و او نیز با برنامه های کامپیوتری ما کار میکند هنگام کار روی پروژه خودش مشکل بسیار داشت بطوری که پشت یکی از کامپیوترها نشسته بود و از روی کتاب داشت تمرین میکرد. در عکس بالا یک شیر را می بینید که با کلیک کردن و گرفتن آن خطوط گلی رنگ میتوان جای آن را تغییر داد و بالا و پایین کرد. معلم ما میگفت که او تا سال قبل روی این گونه پروژه ها کار میکرده اما امروز پس از یکسال باید دوباره کتاب را بگذارد جلویش و از روی آن بخواند که چگونه در برنامه کامپیوتر کف یک طبقه ساختمان را برای گذار لوله ها سوراخ کند. آخر سر هم لیندا خانم به او یاد داد که چکار کند. این لیندا خانوم که حدودا سی ساله مادر دو کودک هفت هشت ساله هم هست و شوهری دارد که او نیز در کار تاسیسات پالایشگاه تکنسین لوله ها و ظرفها هست، شاگرد اول کلاس ماست که زده تو پوز همه ما پسرها و تازه این اولین معلمی نیست که او راهنمایی اش میکند بلکه به سایر معلمین نیز کمک کرده است. لیندا مبصر کلاس و نماینده دانشجویان در هیات رئیسه مدرسه است و مدیران مدرسه را حسابی می پیچاند. لیندا خانوم هم مثل بقیه دختران و زنان سوئدی بسیار ساده میگردد.






 
 عکس بالا تزئینی است و ربطی به مدرسه ما ندارند و از اینترنت آورده ام فقط خواستم چهره دانشجوی سوئدی معمولی را نشان بدهم که همانگونه که می بینید از سنین گوناگون و چهره و ظاهر بسیار ساده ای برخورداند.


شاید برای شما که در ایران زندگی میکنید این که بگویم بسیار ساده میگردد معنایش این باشد که موهایش را کم رنگ میکند و یا آرایش غلیظ نمیکند. نه اینطور نیست.  دختران مدرسه اما اصلا و یا بسیار بسیار کم آرایش میکنند. آنها هم که آرایش میکنند بیشتر خارجی های خاورمیانه ای هستند که آنها هم بسیار ساده وفقط یک روژ لب کمرنگ و یا مقداری روژ گونه. موهارا مرتب میکنند و همین. شاید دیدن این همه سادگی در لباس و آرایش به نظر بسیاری زنان ایرانی تعجب برانگیز باشد. خانمهای ایرانی نیز از این روند بی تاثیر نبودند و آنها نیز آرایش کمی بر صورت دارند. خانمهای ایرانی که به ایران رفت و آمد دارند میگویند که در ایران خانمهای فامیل بخاطر این سادگی در آرایش به آنها متلک هم میپرانند.


برگردیم به مدرسه مان. من در این یکساله بجز ریاضیات پایه و مکانیک تابحال چهار برنامه کامپیوتری را یاد گرفته و چهار پروژه با هرکدام آنها انجام داده ام که این پروژه ها همان امتحان ترم هم هستند. ولی تابستان که برای انجام کار عملی در یک شرکت طراحی صنعتی مشغول شدم یکدفعه دیدم برنامه ای را که چند ماه قبل براحتی با آن کار میکردم اصلا بلد نیستم راه بیاندازم. وحشت برام داشته بود. البته کم کم با نگاهی به کتاب و نیز پرسش از همکاران مقداری راه افتادم و پس از یک هفته دوباره سوار شدم اما این یک اخطار به من بود که لازم است هر از گاهی آن پروژه ها را دوباره تمرین کنم که اگر رفتم جایی کار بگیرم آبرو ریزی نشود. و نیز وقتی دیدم معلم نیز مجبور است کتاب دستورالعمل را روبرویش بگذارد خیالم کمی راحت تر شد که خرفت نشده ام.

و اما محمودخان برایمان پیغام گذاشته بود که مدتی بود که سر نزده بود. اینجا بهرحال روزانه تعدادی سر میزنند ما هم دفتر حضور و غیابی نداریم و همه شما دوستان را حاضر به حساب میآوریم. اما اینکه محمود نوشته بود که باید با موبایل به صفحه ما سر بزنند گویای مشکلات بسیاری هست و آن اینکه بچه های ده مشکل زیادی در نگاه کردن به این صفحه با موبایل شان دارند چرا که باید حجم زیادی از اطلاعات را دانلود کنند و این البته خرج دارد. بهرحال راهش این است که هرگاه که دوستان جایی دستشان به اینترنت با خط ثابت میرسد یک سری بزنند اگرنه رفتن به اینترنت با موبایل بجز گران بودن حال هم نمیدهد. اما اینها به کنار، نمیدانم وضع خطوط تلفنی در ده چگونه است اما اینترنت شتری است که درخانه همه تان خوابیده و بخواهید و نخواهید امسال نشد سال دیگر مجبورید که به آن وصل شوید. یکی از دلایل اجبار هم همانان ارزان شدن خدماتش است. اینجوری از حال هم بیشتر آگاه خواهید شد و نیز در دنیا حضور خواهید داشت.
حرف اینترنت و دنیای مدرن شد یکی از بچه محلهای قدیم که در شهر ما زندگی میکند سری به محل قدیم مان در مجیدیه تهران زده بود. کوچه عارف که امروز نمیدانم اسمش چیست. زمانی ما در این کوچه با توپ پلاستیکی دو پوسته گل کوچک بازی میکردیم. سراسر کوچه هشت متری ما پشت سر هم بچه ها فوتبال بازی میکردند و شلوغ و پر سرو صدا بود. و این در شرایطی که خانه ها نیم یک طبقه و نیم دوطبقه بودند. رفیق ما میگفت وقتی رفتم به کوچه دیدم که دوطرف کوچه ساختمانها تا چهارطبقه بالا رفته. یعنی جمعیت کوچه و بچه ها باید نزدیک چهاربرابر شده باشد. اما پرنده توی کوچه پر نمیزد و سوت و کور بود. گفتم یعنی چه؟ پس کجا بازی میکردند؟ گفت پشت کامپیوترها و بازیهای کامپیوتری. درست مثل بلایی که در سوئد بچه های ما دچارش شدند. خیلی افسوس خوردم. در آن کوچه تابستانها از صبح ساعت نه تا بعد از ظهر ساعت هفت و هشت شب ما فوتبال بازی میکردیم و وقت ناهار یکی یکی به خانه ها میرفتیم و ناهار میخوردیم و دوباره بازی. و این اصلا غلو نیست واقعا روزی هشت نه ساعت را فوتبال بازی میکردیم. چقدر عجیب است که دنیا طی یک نسل چنین تغییر میکند. در یک تحقیق خواندم که زندگی انسان قبل از جنگ جهانی دوم بطول معمول به زندگی دوران باستان بیشتر نزدیک بود تا دنیای امروز.


و آخر گفتاری به جوانها، وقتی بچه دار شدید تا جایی که میتوانید بچه های تان را در استفاده از بازیهای کامپیوتری محدود کنید. سعی کنید اگر همبازی ندارند خودتان ساعاتی از روز را با آنها در خانه بازی کنید و هرگز این امر را به فرا نیاندازید و نگویید که حالا وقت زیاد است. هر روزی که کودک شما میگذراند بر رشد مغزی او درک او از دنیای اطراف تاثیر میگذارد. گذراندن این وقت تنها در پای کامپیوتر مغز آنها را تنها در یک مورد رشد میدهد و سایر موارد که مربوط به شناخت و فهم دنیای واقعی است را ناقص میگذارد و کودک به نوعی کمبود یا هندی کپ دچار میشود که تا آخر عمر از آن رنج میبرد. تلاش کنید دوستانی داشته باشید که آنها هم بچه های هم سن بچه های شما داشته باشند و بازی های گروهی خارج از دنیای کامپیوتر در فضای آزاد داشته باشید. حالا بازی در فضای آزاد اگر هر روز مقدور نباشد اما هر هفته یک بار لازم است.

۵ نظر:

  1. متاسفانه دنیای مدرن امروز تحرک و پویایی را از خیلی ها گرفته است و زندگی ماشینی کارها را راحت تر اما هیجان و شادی را از بین برده است .
    مخصوصا کودکان و نسل جدید که بسیاری از اوقات خود را پای این هیولای دو سر میگذرانند و متاسفانه دارای ضعف جسمانی افسردگی انزوا و هزار بلای دیگر میشوندو برخی از جوانان نیز خورد و خوراکشان رفتن به یاهو مسنجر ها و چت روم ها و به بطالت گذراندن وقتشان و هدر دادن بهترین لحظات زندگیشان میکنند. بعضی وقتها آنقدر انسان متاثر میشود که با خود میگوید کاش این پیشرفت علم و فناوری با این سرعت نبود و انسان سال های بیشتری را بصورت واقعی و سنتی زندگی میکرد و طعم زندگی واقعی و شور و هیجان و شادی را میچشید.

    پاسخحذف
  2. الهی دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

    پاسخحذف
  3. تو شهرمون صد تا کوچه
    تو هر کوچه صد تا خونه
    که زیر سقفاشون هنوز،عشق و صفا فراوونه
    یه روز یه روزگاری بود شبا پر از ستاره بود
    هر شب تو خونه ی یکی ،ضیافتی دوباره بود
    همسایه ها کنار هم موقع غصه یار هم
    تو لحظه های بی کسی چاره کار و بار هم
    شبها روی فرش و حصیر کنار هم جوون و پیر
    با همدیگه گپ میزدند چه دارا بودن چه فقیر
    تو شهرمون صد تا کوچه
    تو هر کوچه صد تا خونه
    اگه بخوایم هنوز سفر به اون حوالی آسونه
    هنوز میشه سفره ها رو کنار باغچه بندازیم
    از شب بی حوصلگی یه شب نشینی بسازیم
    یه شب نشینی که تو اون هوامونو تازه کنیم
    شبا رو با چشمک صد ستاره اندازه کنیم
    تنها نمیمونه دلی که توش پر از امیده
    دنیا پایین بالا داره
    فردامونو کی دیده
    جای تو این جا خالیه کنار اطلسی ها
    کنار قاب آینه کنار حوض رویا...

    تقدیم به همه خوش نشین ها

    پاسخحذف
  4. محسن- شعر دلنشینی بود که خوب به مطلب هم میخورد

    پاسخحذف
  5. دروود آقاي كردي گرامي
    عمه من (مرضيه باقري) براي مينو خانم سلام و دروود فراوان مي رساند. گويا در سال هاي دبستان با هم هم كلاس بوده اند.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید