۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

گپی با دوستان

توجه؛ این تکه را دوباره نوشته ام و مطالبی اضافه کرده ام. ایمیل جدیدی گذاشته ام که راحت بیاد بماند؛ ساسان رهنما
sasanrahnama@hotmail.com




آنچه که در زیر میخوانید را شب بود نوشته بودم و خواب آلود و زیاد حال نوشتن نبود. فردایش که بیدار شدم کمی دیگر به آن اضافه کردم.

سلام به همه دوستان و سلام مخصوص خدمت همه دوستانی که لطف داشتند و عکس و پیام هم فرستادند. عکس بالا را محمود بخشی نوه زنده یاد حاج حسینعلی فرستاده. من ولی بخشی و دوتا برادرهای دیگرش که اسم شان یادم رفته را بیاد دارم از نوه های حاج حسینعلی و فکر میکنم این آقا محمود نتیجه ی حاج حسینعلی باشد و اگر در عکس بالا هم باشد نفر دوم از سمت چپ چرا که  چهره اش شبیه ولی بخشی است.  بهرحال یادم هست حاج حسینعلی معمولا وسط کوچه ای که در آن دکان سلمانی و لحافدوزی عمو اسماعیل بود و روبری آنهم کوچه ای بود که مدرسه در آن بود مینشست. عصایی در دیست داشت و با صدای بخصوص اش با بچه ها و بزرگتر ها حرف میزد. ریش و چهره سفیدش هنوز بیادم هست. از نوه های او رفیق صمیمی ما محمدعلی پسر محمدحسین است. حال که صحبتش شد یک خاطره ای را از «ممدلی ممدوسین» تعریف کنم تا پی به بزرگی این مردم ببرید؛
14-15 ساله بودم یک روز تابستانی گرم با بروبچه های ده راه افتادیم به طرف باغها و جویها برای صفا. آب تنی های مان را کرده بودیم و رفتیم طرف مرادآباد. دبستان مرادآباد بیرون ده بود. ما هم همانجا شیطنت مان گل کرد و خواستیم یه افه ی خشونت و شجاعت بیاییم. سنگی را از زمین برداشتم و نه یک شیشه، که چهارتا شیشه مدرسه را شکستم و با بچه ها الفرار. یکی دونفر از بچه ها و نیز بچه های خود مرادآباد بودند که شاهد قضیه بودند و خلاصه یک ساعت بعد سپاهی دانش درب خانه ما را زد.
آقاجان مان در را باز کرد و سپاهی جریان را گفت و یکی از بچه ها هم شهادت داد که آره این بوده که شیشه را شکست. مرحوم آقاجان بسیار بداخلاق تشریف داشتند و ما سخت از ایشان میترسیدیم. این بود که اولش که حاشا کردیم و بعد که پسره شهادت داد و گفت دیگر بچه ها هم دیده اند بالاخره قبول کردم اما جرات نکردم همه اش را به گردن بگیرم. نیمی از آن را انداختم به گردن ممدلی. و پدر او هم بدون آنکه به پدر من بگوید خرج نیمی از شیشه را داد. البته من از پدرم ملامت زیادی شنیدم. و به ممدلی هم گفتم که پول شیشه را به او خواهم داد. و هنوز هم نداده ام. این درس بزرگی برای من بود که دیگر دست به این گونه قهرمان بازی ها نزنم. اولا کار درستی نبود و هیچ شجاعتی هم نداشت. ثانیا اگر هم آدم کاری میکند باید شجاعت پذیرش مسئولیت و مجازتش را داشته باشد و اگر ندارد غلط میکند که آن کار را میکند. این آخرین شیطنتی بود که در عمرم کردم. روزی که از این سفر طولانی برگردم، میخواهم پول شیشه را با زمین زدن یک «گوسبند» به ممدلی برگردانم و با جوونهای قدیم و جدید گوشتی به سیخ بکشیم.
ناگفته نماند که یکبار هم رفتیم زیر کوک پسر «علی اکبرو». نام فامیل شان فکر میکنم ابراهیمی بود که علی اکبرو عموی مرحوم حاجی ابراهیمی بود. اسم پسرش را هرچه میکنم یادم نمیاد برایم بنویسید. خلاصه، او چوپان یک گله گوسبند بود که آنقدر به گوشش خواندیم که بالاخره یک «بغزاله» را در یک باغ کله پا کردیم و با بروبچه های ده به سیخ کشیدیم.

***

 در زیر پیامهای تان را میگذارم که یکجا بخوانید. این عکس خیلی قشنگ که بالا گذاشتم جوانهای رعنای ده را اینجا بگذارم که الحق نوع لباس پوشیدن و تیپ نشون میده که کاملا در سطح «گلوبال» هستند. یعنی همانجوری میپوشند که بقیه جوانان هم سن و سالشان در سایر نقاط جهان. این نشان دهنده تاثیرات رسانه های جمعی جهانی از قبیل ماهواره ها و اینترنت ها هست. بسیار جای امیدواری و خوشحالی است. چرا که از طریق این رسانه ها تنها مد و لباس نیست که منتقل میشه بلکه دانشهای بسیاری در زمینه های مختلف فرهنگی و اجتماعی و حقوق انسانها نیز منتقل میشه. اما جای تاسف داره که هیچکدام را نمیشناسم هرچند از طریق شباهت چهره ها یک حدسهایی میزنم. و اما پیامها و پاسخهای من؛


سلام محسن جان من نوه اصغر کل عباس هستم یکی از 88نوهی ایشان.
محسن- والله اصغر کل عباس و مرحوم کل عباس را خوب بیاد دارم. البته اصغر کل عباس هرچند خیلی هم پرتوان بود اما 88 تا نوه کمی زیاد است!! خوب از شوخی بگذریم حدس میزنم منظور شما نوه های خود کل عباس باشد که آنهم کل عباس آن تعداد فرزند نداشت که 88 تا نوه داشته باشد. پس باز میماند که که منظور شما 8 تا نوه بوده باشد که اشتباها یکی دیگه اضافه تایپ شده.




داش حسین مان نوشته اند؛ من امروز از داش ابی راجع وبلاگ قلعه حاجی شنیدم خیلی خوشحال شدم که وبلاگی هم در باره ولایت ساخته شد این باعث میشود همشهری ها نظراتشان را ابراز نمایند و از حال هم با خبر شوند.


نقل قول از ابی:آن کال که شما بیاد دارید در حال حاضر خشک شده است وآن هم به دلیل پایین رفتن سطح ابهای زیر زمینی میباشد در گذشته نه چندان دور در ان منطقه با حفر پنج الی شش متر به آب میرسدی ولی حالا این عمق به حدود پنجاه تا شصت متر میرسددر نتیجه ابی هم در کال نمی ماند

عرض شود به حضور داش حسین که پایین رفتن سطح آبهای زیر زمینی البته نتیجه حفر چاههای عمیق هست. اما آب شوری که در کال می آمد ارتباط با آبهای چاهها نمیتوانست داشته باشد. هنوز هم در کویر با چند متر کندن به آب شور میرسید. این را از عکسهایی گوگل ارث دیده ام که چگونه با حفر زمین و بیرون آمدن آبهای سطحی در سطح کویر نمک استخراج میکنند.

محمود بخشی -این غار حوالی تپه قلعه و همون حوالی باید باشه ولی یه کم فرق میکنه خلاصه همون دیاره دیگه محمود بخشی

محمود عزیز این نظر را پیرامون عکسی که از یک غار گذشته بودم داده اند. محمود جان اشتباه کردی. ببینیم دوستان دیگر چه میگویند.
واقعا هرکی ندونه این غار کجاست ما را پاک ناامید میکنه. نقل است از حضرت اوست ابراهیم جد بزگوارم که از بچه های قلعه حاجی هرکس نداند این غار کجاست اصلا بچه قلعه حاجی نیست و بچه مومن آباد است و باید ده مرتبه از دم کوره تا دم قلعه پابرهنه بدود. 
 
منیژه عزیز نوشته است؛ محسن جان گياهي كه گفتي نميداني خاصيت دارويي دارد يا نه نام ديگرش به زبان محلي علي بزي گفته ميشود به ان جغجقه هم ميگويند از اين گياه براي بيماري اسهال استفاده ميكنند ودر عطاري هاي شاهرود به وفور يافت ميشود در ضمن مرسي از وبلاگ خوبت منيژه
ممنون منیژه جان، متاسفانه یک سی چهل سالی دیر گفتی. تا ده سالگی ام تابستانهای ده بیشتر مدت از بس هرچه به دستم میرسید توی شکم میکردم گلاب به روتون بیشتر مواقع «گندلیجه» و اسهال بود. البته گندلیجه مان که با «تلخه مارمبو» که مادر میداد رفع میشد.



سلام پسر عمو.از اون بادبادکی که روی پادگان ده ملا هوا کردی یادت هست؟ داستانشو تعریف کن تو وبلاگت. علی عمو
علی جان اصلا جریان بادبادک در آنجا را بیاد ندارم حالا دفعه بعد که تماس گرفتیم برام تعریف کن تا اینجا بنویسم. اما یادم هست که یک سال تابستان بادبادک هوا کردم و فانوس هم آویزان کردم اما آنقدر باد شدید بود که بادبادک و فانوس را از کار انداخت.
اینهم عکسهای شما؛

علی جان عکسها خیلی قشنگ هستند. از این پس اسم گیاه ها را اگر میدانی بنویس. من الان این دو گیاه را بخاطر دارم اما نام آنها را نمیدانم. عکسی که از این خار گرفته ای با گلهای قشنگی که دارد و نیز منظره کوهستان پشت سر بسیار زیباست. مشخص است که عکس از دامنه کوه گرفته شده. مرسیی
مجید بنوخو- سلام آقا محسن یه عکس از مرحوم پدرم و مرحوم حاج آقای کردی پدر گرامی شما برات گذاشتم به زودی عکسای جالبی از روزای قدیم وجدید ده برات میفرستم.



ممنون مجید آقای گرامی. بازهم عکس بفرستید. مرحوم پدرتان را نیز بیاد دارم.

و یکی دیگر از دوستان پیام زیر را گذاشته؛
-به خدا ما داریم از غم آسفالت نشدن کوچه های قلعه میمیریم به پسر حسین سیرو این مطلب را بگویید
  خوب معنی اینکه به پسر حسین سیرو این مطلب را بگویم را درک نکردم. اما غم آسفالت شدن کوچه های ده را نخورید. میلیونها مردم جهان هستند که آرزو دارند جایی مثل قلعه حاجی داشتند. مثل مردم بدبخت هندوستان که کنار خیابان زندگی میکنند و همانجا می میرند. بهرحال در ایران امروز با همه بدی هایش لقمه نانی و مسکنی هست.
 
فکر میکنم این عکس را نیز آقا محمود فرستاده اند که یکی از برجهای قلعه قدیم را نشان میدهد و نیز عکسهایی را به زیبایی در اینجا تعبیه کرده اند. امیدوارم که خود عکس را نیز جداگانه بفرستید که معلوم شود که کی به کی هست. شاید هم علی عمو این عکس را فرستاده زیرا یادم هست که این عکس بنظرم در آلبوم خود ما بود و برادرم ابی این عکس را گرفته. بهرحال یک تصویر کامل از عکس لازم هست که بقیه دوستان نیز عکسی قدیمی از پدر یا پدربزرگ از اینجا دانلود کنند.

۱۱ نظر:

  1. ایمیل جدید راحت تر است که میشود «ساسان رهنما» به یاد آدم می ماند.
    بهرام از تهران

    پاسخحذف
  2. chera akshaye too weblog baz nemishan? hata show picture ham mizanam nemishe.jaryan chie?yani irad az cmp mane?

    پاسخحذف
  3. دوست عزیز فکر میکنم که باید برنامه جاوا را در کامپیوتر تان داشته باشید تا بتوانید عکسها را ببینید. اگر کسی میداند در این مورد راهنمایی کند. محسن

    پاسخحذف
  4. عکس اون غاری که گفتید توی قلعه است فکر میکنم غار تشی teshi باشه

    پاسخحذف
  5. مهدی عزیز اون غار در قلعه نیست بلکه نزدیک قلعه است. آدرس بیشتر بدم دیگه همه میفهمن. میدونم که بارها از آن دیده اید. محسن

    پاسخحذف
  6. سلام محسن جان اون عكس برج و من برات فرستادم البته حق با تو بود عكسها تك تك بودند مجيد بنوخو

    پاسخحذف
  7. مجید جان عکس را دوباره بفرست و یک عکس خودت تکی و نیز با عموهایت اگر داری بفرست محسن

    پاسخحذف
  8. سلام.
    اون غار روی تپه پله نیست؟!

    پاسخحذف
  9. شایدم روی تپه توی ده ملا نزدیک مسجد؟
    برام خیلی آشناست. چون دوست داشتم برم ببینم توش چه خبره اما بزرگترها میگفتن توش مار و عقرب و تشی داره!

    پاسخحذف
  10. الان از ایران سه نفر آنلاین هستند. میدونم که از آشناها هستین
    محسن

    پاسخحذف
  11. باید توی یاهو هم یک چت روم باز کنم که هر 15 روز یکبار جمع بشیم.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید