۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

سه «چیز» دوست داشتنی



در دوران کودکی ام سه چیز را در زندگی ام از همه بیشتر دوست داشتم؛

اول خدا
دوم عمه فاطمه
سوم آش رشته!

البته آن اولی را که میدیدم همه با احترام حرف میزنند و ازش میترسند مجبور بودم اول بیارم. حقیقتش را بخواهید اول عمه فاطمه بود و دوم آش رشته و بعد بقیه. اگرنه در آن عالم بچگی خدایی که یک موجودی که ترسناک بود و همه بچه هایی که شیطونی میکردند میبرد جهنم میسوزوند را کدام بچه ای میتوانست دوست داشته باشد؟

عمه فاطمه بسیار دوست داشتم. برایم چهره دلنشینی داشت و آغوشی گرم. تنها کسی بود که هرگز بخاطر شیطنت هایم به من اخم و تخمی نکرد. اگرنه بقیه بزرگترها از دست شیطنت های من همیشه فریاد و اخم و تخم شان براه بود.
در زیر عکس این دو عزیز را می آورم که ببینید؛

عمه فاطمه عزیزم. چهره دلنشین یک مادربزرگ روستایی ، یک ننه نقلی، آنگونه که در قصه ها می آید




آش رشته ی عزیزم، آن گونه که در سفره ها می آید. قربان قد و بالای آن بنشن و پیاز و سیرداغش بروم. چه کشکی بر آن روان است. دقیق بخاطر ندارم که این آش رشته کار ایران است یا کار آلمان. چرا که در آلمان نیز عزیزی آش رشته درست میکرد و عکس دارم. بهرحال هرکه درست کرده دستش درد نکند. میدانم که همین الان بسیاری از شما عزیزان ویار آش رشته تان گرفت. بخورید به یاد ما.
***

و اما برویم بر سر قلعه حاجی عزیز. کم کم داره حرفهایم در مور قلعه حاجی و تاریخ و جغرافیای آن ته میکشه. اگر کسی از خاطرات قدیمی ها چیزی به یاد داره، از مثلا حمله بیگانگان به ده و اینکه قلعه چگونه اداره میشده و رابطه اش با دهملا چگونه بوده و آیا مالک بزرگی صاحب قلعه بوده و مثل بقیه نقاط ارباب رعیتی بوده یا نه برایم بنویسد در اینجا درج خواهم کرد. البته یادم هست که پدرم میگفت اینجاها خان و ارباب نداشته اما عباس آباد و علی آباد خان داشته اند و این خانها حتا پس از اصلاحات ارزی زمان شاه نیز هنوز صاحب ملک و زمین بودند. یادم هست یکی از خانهای علی آباد «ال لی خان» نام داشت. بعدها که بزرگ شدم متوجه شدم که مردم نام طرف را خیلی سریع میخواندند و نام طرف باید چیز دیگر باشد که تحلیل من به آنجا رسید که نام آن خان «علی نقی خان» بوده که سریع میگفتند «لل لی خان». 

یکی از دوستان در مورد انجمن ده صحبت میکرد که در تهران برای کارهای ده برگزار میشود. تا سن ده دوازده سالگی من نیز در جلسه این انجمن شرکت میکردم.  محمدعلی ابراهیمی و محمدرضای شان نیز همراه مرحوم ابراهیمی می آمدند. اول کار قرائت قرآن بود و یک بار هم به دلیل قرائت خوب قرآن یکی یک خودنویس جایزه گرفتیم. 
قهوه خانه دامغانی ها نیز محل تجمع و پاتوق آن نواحی بود و در نبود تلفن مردها از طریق «قهوه خانه» که آنرا با اختصار «قبخونه» میخواندند از اخبار ده و وضع همشهری ها مطلع میشدند. مکانی بود که تازه واردهایی که از دهات اطراف برای یافتن کار و شروعی جدید در زندگی به تهران می آمدند از طرف قدیمی تر ها تر و خشک میشدند و کاری دست و پا میکردند. تقریبا همگی عاقبت بخیر شدند و بسیاری نیز در طی سالها ثروتمند شدند. شاید معروفترین فرد قبل از انقلاب حاج محمدعلی جاوید، صاحب جایگاه بنزین بود که به مقام رئیس صنف گرمابه داران رسید و دارای احترام زیادی در میان مردم بود و احتمال شرکت او بعنوان نماینده در مجلس شورای ملی میرفت که در تصادفی در راه بازگشت از شاهرود به کلاته ملا تصادف کرد و درگذشت.
اگر عکسی در آن قهوه خانه سراغ دارید برایم بفرستید. من اصلا نمیدانم این قهوه خانه کجای تهران بود. دوستانی که اطلاعات بیشتری پیرامون این قهوه خانه دارند برایم بفرستند. 

 

اینهم عکسی از مزار. یکی از مزایای زندگی در ده در کنار سایر مزایا، این است که درد سر دفن درگذشتگان تهران را ندارد و آدم میتواند راحت به قوم و خویشها سر بزند. جالب است که در ده های اخیر مزار تبدیل به نوعی پاتوق شده است و مردم یک خوراکی هم بهمراه می آورند و در کنار درگذشتگان خوش میگذرانند. تو گویی درگذشتگان نیز حضور دارند. رسم خوب و دلنشینی است. 





۶ نظر:

  1. عکس مزار و عمه فاطمه تان دیده نمی شود همچنین عکس آبدار خانه مسجد قلعه بقیه خوبه. مرسی

    پاسخحذف
  2. اقا محسن عكسهايي كه در اين پست گذاشتيد ديده نميشود بقيه ديده ميشود من با فيلتر شكن رفتم همه باز ميشد مرسي از وبلاگ خوبتون

    پاسخحذف
  3. آقا محسن پیشنهاد میکنم یک قسمتی قرار دهید که هرکس هر عکسی دارد برای شما بفرستد و شما آنها را در وبلاگ قرار دهید لازم نیست مطلب هم داشته باشد فقط یک عنوان داشته باشد که عکسهای بیشتری هم نمایش داده شود.ممنون

    پاسخحذف
  4. عکسها را قبلا هم گفتم که به آدرس ایمل من بفرستید تا اینجا بزنم. بهرحال برای هر عکسی هم توضیحی اگر میتوانید بدهید که عکس کی گرفته شده و افراد چه نام دارند. فارسینگلیش yani injori هم بنویسید اشکالی ندارد من خودم به فارسی تایپ میکنم. فعلا که عکسهایی را که آمده زده ام. بیشتر سعی کنید عکسهای قدیمی را عکس بگیرید و بفرستید. سعی کنید که عکسها کم حجم باشد تا ارسال آن برای شما راحت تر باشد.

    پاسخحذف
  5. آخه مگه میشه آدم آش رشته ببینه و ویارش نگیره. من حتی دارم بوش رو حس میکنم..سیر داغ و پیاز داغ با نعنا داغ . کشک و زعفران هم روش...به به چه بخاری داره ازش بلند میشه..
    یاد عمه فاطمه هم بخیر...همیشه لباس هاشون بوی صابون صدر میداد.
    از این صابون ها که بزرگ و سبزه.

    پاسخحذف
  6. باسلام.ازهمشهریای خوبم تقاضادارم اگرعکسی ازعموتقی برادرحاج ابراهیم دارندارسال کنند.باتشکر.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید