۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

امتحان دوباره عکسها. آیا عکسها را همه میبینید


 امتحان عکس. دوستانی که برای دیدن عکسها مشکل دارید این عکسها را نگاه کنید؛



 
 عکس محرم 

اصغر کلعباس و اسدالله مقابل مسجد

وبلاگ دچار مشکلی شده بود که فکر میکنم از خود سیستم بود و نمیشد نوشت. بهرحال فعلا که میشه نوشت. عرض به حضورتان که مجید بنوخو عکسی از پیرمردهای ده فرستاده. که در زیر میبینید. با کلیک روی همه عکسها آنها را بزرگتر می بینید؛ 
بازهم عکس اسدالله و اصغر
اینها عکسهایی بود که مشکل داشتند که با فایرفاکس آپلود کردم. امیدوارم مشکل رفع بشود. اگر بازهم برای دیدن عکسها مشکلی هست مرا مطلع کنید

سمت راست اسدالله فرجه الله است که او را بیاد دارم. اما چهره اش را پس از سالها نتوانستم تشخیص بدهم. او را «اسدولاوو» میخواندند. اصغر کل عباس را نمیتوانم جزو پیرمردها به حساب بیاورم. هرچند عصایی در کنار دارد. یادم هست هنگامی که دیوار خانه ما را 40 سال قبل با مرحوم کل عباس میساختند. کل عباس بنایی میکرد و اصغر وردست بود. فکر میکنم کل عباس آن زمان بیش از 70 سال داشت. دم شان گرم که تا آخر عمر نان عرق جبین شان را خوردند. انسانهای واقعی.

مادر «ابرام». 

نمیدانم جوانتر ها «ابرام» را بیاد دارند یا نه. ابرام برادر حبیب بود. همین حبیب که در عکسهای قبلی هم او را میتوان دید. ابرام نارسایی فکری داشت و امروزه بنظرم میرسد که توسعه فکری و عقلی او از پنج سالگی به بعد متوقف شده بود. شاید هم از چهارسالگی. ده به آن کوچکی تعداد افراد عقبمانده اش زیاد بود. البته قابل فهم هم هست. ده که کوچک باشد تعداد ازدواجهای درون فامیلی زیاد میشود و این باعث بوجود آمدن نسلهای ناقص در انسانها میشود. از نظر من فرزندان خواهران و برادران باید با هم ازدواج کنند. حتا آنها که جدشان یعنی پدر پدربزرگ شان هم یک نفر است نباید با هم ازدواج کنند. این خصلت ژنتیک انسان است که ازدواج با افراد دورتر از فامیل نتیجه اش فرزندان سالم تر است. لذا جوانان قبل از عاشق شدن اول تحقیق کنند که طرف فامیل نزدیک نباشد.
باری.. این ابرام دوران سختی را گذراند. وقتی کودک بودم دیدم که بچه های ده او را مسخره و اذیت میکردند. و ابرام هم با همه نارسایی های عقلی اش بازهم خویشتندار بود و نجیب. چقدر ما بچه ها نادان بودیم. یعنی تقصیر ما هم نبود. محیط این گونه مسائل را «قابل درک» میدانست. در تمام ایران و نیز بسیاری کشورها اذیت کردن «دیوانه ها» و خندیدن به آنها یک امر عادی بود. نمیدانم امروز هم هنوز با عقبمانده ها همینگونه رفتار میشود یا نه. وقتی به سوئد آمدم معنای انسانیت را فهمیدم. اینجا کسانی هستند کاملا شبیه به «ابرام». مردم بیش از دیگران رعایت حال آنها را میکنند و به اندازه انسانها سالم به آنها احترام میگذارند. در نتیجه آنها نیز معقولانه تر رفتار میکنند. کسانی حتا عقبمانده تر از ابرام در کشور سوئد کار و زندگی دارند و گاه ازدواج هم میکنند. در سوئد بود که فهمیدم حتا باید برای دیوانه ها هم احترام قائل شد چه برسد به کسانی مثل ابرام که رشد ذهنی شان از چهار پنج سالگی متوقف شده بود. اگر آگاهی های امروز وجود داشت چه بسا ابرام نیز یکی از شهروندان مفید این جامعه میشد. هرچند.. او نیز نان از عرق جبینش خورد. کارهای ساختمانی به او میدادند و او کار میکرد. اگر شعور امروزم را داشتم چقدر برایش احترام قائل میشدم و مسئولانه با او برخورد میکردم.   من نیز این عمل زشت را از جامعه اطرافم آموختم. تا ده دوازده سالگی این کار زشت را چند باری انجام دادم. برای آنکه به بچه های دیگر نشان بدهم که چقدر بامزه هستم و شجاع!
آدم باید خودش بچه داشته باشد و یک لحظه بچه اش را بجای ابرام بگذارد تا بفهمد مادر ابرام در این سالها چه رنجی میکشید. حالا معنای نگاه این مادر را می فهمم. سالهایی که او چه رنجی از این عقبماندگی کودک دلبندش برده. امروز سوادم به آنجا رسیده است که بتوانم با بیاد آوردن خطوط چهره پیرزن آن خطوط را واضح بخوانم. خطوط رنج و درد. آه که چقدر حالم گرفته میشود هرگاه به پیرزن و ابرام فکر میکنم. رسم بدی بود آن روزگاران. رسم زشت طبیعت بود. شاید اگر ابرام سالم بود و بچه زن دیگری عقبمانده بود همین ابرام نیز در مسخره کردن او شرکت میکرد. تصور نکنید که این امر تنها در قلعه حاجی یا تمامی ایران رخ میداد. در تمامی جهان رخ میداد. هنوز هم در بسیاری از نقاط جهان مردم نادان هستند  و در این مورد به شعور کافی دست نیافته اند.  این میرساند که مفاهیمی مانند احترام به انسانها و حقوق آنها و رعایت حال عقبمانده ها و ضعیف ها امری است که بستگی به پیشرفت جوامع در زمینه حقوق انسانها دارد و کسی این وسط مقصر نیست. تکامل جوامع انسانی حاصل هزاران سال تفکر است. به تلافی آن روزگاران این روزگاران را دریابیم و به انسانها به خاطر انسانیت احترام بگذاریم و حتا با حیوانات هم مهربان باشیم. حتا اگر با سیخ کردن خرها با آنها شوخی میکنیم و که «گمبه لیزی» بیاندازند اما دستکم یک بار یونجه دبش هم جلویشان بریزیم و گاهی هم دستی به سرو گوش شان بکشیم. باور کنید که خر درک میکند که با او رفیق هستیم. در یوتوب یک فیلم دیدم از یک لر. خیلی با خرش رفیق بود و با او جودو کار میکرد. دستهای خره را میگرفت و با یک فنر کمر او را زمین میزد. خره هم صبورانه در این بازی شرکت میکرد.
امروزه شنیده ام که این گونه امور در آن نواحی بهتر شده است. شنیده ام که جنبشی بر علیه اعتیاد براه افتاده و بروبچه های ده یکدیگر را در ترک اعتیاد یاری میکنند. اگر چنین است.. جای خوشحالی دارد.
****
خوب بگذریم و برویم سر امری دیگر.  وقتی به عکس این تنور نگاه میکنم بوی هیزم، بوی نان تازه را هنوز حس میکنم. دست این عزیزان درد نکند که زحمت میکشند. همیشه برای کسانی که اهل کار و زحمت هستند احترام قائل بوده ام.

نان تازه با جگر تازه گوسفند عجب حالی میداد. البته اینجا هم جگر تازه گوسفند و نیز دل و قلوه نصیب میشود. اما نان ده یک رنگ و بوی دیگری داشت.




 

یک باغ انگور هرس شده در زمستان. نمیدانم باغهای انگور هنوز برقرار هستند یا جای شان را به درختان پسته داده اند. اگر هم چنین باشد بهرحال مردم برای مصرف خودشان به اندازه کافی بوته های انگور را نگه میدارند. 
قدیمها خیال میکردم که چون انگورهای ایران خوشمزه است لابد شراب آن نیز خوشمزه تر است. اما تجربیات این سالها نشان داد که اتفاقا بهترین شراب ها از انگورهایی تهیه میشود که اصلا قابل خوردن نیستند و مزه خوبی ندارند. باغهای انگور در فرانسه و ایتالیا و اسپانیا و حتا آلمان محصولات شراب خوبی فراهم می آورد. امروزه استرالیا و نیوزیلند و نیز آمریکا نیز صادرات شراب دارند. 
کشور ما جان میدهد برای کشت انگور و صادرات شراب. امید که روزی فراهم رسد که این کشور از استعدادهای طبیعی خود نهایت استفاده را ببرد.


۱۱ نظر:

  1. سلام.
    من ابرام رو به یاد دارم.
    چون هر موقع با بقیه نوه ها از کنارش رد میشدیم بهمون میگفت:« دی د دو»
    ( DI….DDA…. DO)

    پاسخحذف
  2. او هم عادت داشت سر سراهی کوچه عمو اسماعیل بنشیند. همانجایی که حاج حسینعلی عادت داشت بنشیند. هروقت بچه های کوچکی حدود پنج سال از روبری ابرام رد میشد ابرام نگاهی با خنده و شاد به آنها میانداخت و در چشمانش موج میزد که دلش میخواهد برود با آنها بازی کند. او دقیقا پنج سال داشت نه بیشتر. هرگز از پنج سالگی فراتر نرفت. و چقدر درد آور است برای یک پنج ساله که از او در بنایی کار بکشند و او نتواند با بچه های هم سن و سال خودش بازی کند. محسن

    پاسخحذف
  3. ما میگفتیم تی ت تو یه چیزایی ازش یادمونه خیلی سرخوش بود

    پاسخحذف
  4. قسمت تعداد نفرات آنلاین قطع شده نشون نمیده

    پاسخحذف
  5. سلام محسن جان عكساي جديدي كه گذاشتي رو وبلاگت هيچ كدوم نمايش داده نميشه
    عكس خر و درو ديوار قلعه فيلتر نميشن اما سايتي كه عكسا رو توش آپ لود كردي توي ايران فيلتر شده و جاي عكس يه ضبدر گذاشته شده
    فكر كنم سايت xs.to برا آپ لود عكسه اگه ميشه عكساتو از طريق اون بزارتو وبلاگ

    پاسخحذف
  6. من به این سایت xs سر زدم اما منظور شما را از آپلود کردن از طریق این نفهمیدم. البته عکسهایی که شماها میفرستید فرمت شان برایم تازگی دارد. دوباره سعی خواهم کرد مقایسه ای بین عکس قلعه و عکسهای دیگه داشته باشم.شاید فرمت عکسها با موبایل باشد که مشکل آفرین است. شما هم اگر مقداری بیشتر در مورد آپلود کردن از این سایت و اینکه حالا از آنجا آپلود کردم بعد آیا همان را دوباره در وبلاگ بگذارم توضیح بدید. چون فرمت آن jpg است مثل بقیه عکسها

    پاسخحذف
  7. البته این بلاگسپات هم مقداری مشکلات دارد شاید رفتم جاهای دیگر آزمایش کنم.

    پاسخحذف
  8. محسن جان من همه عكسها را ميبينم

    پاسخحذف
  9. سلام منم مشکل دوستمون رو دارم.عکس اصغر و اسدالله و گل و گیاها میاد ولی بقیه ضرب در داره

    پاسخحذف
  10. آقا محسن دست شمادرد نکند.احساس خیلی خوبی به آدم دست می دهد. من خواهر محمد دانشمند هستم.

    پاسخحذف
  11. محسن جان
    بیدار کردن وجدان های خوابیده واینکه ادمی از گذشته خود درس بگیرد را باقلمی شیوا بیان کردی.
    وهمانطور که خواهر محمد دانشمند گفتند باخواندن این گونه مطالب احساس خوبی به ادم دست میدهد.برایت ارزوی موفقیت دارم در ضمن این عکس ها را با
    اکسپلورر باز کردم

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید