۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

نیش زنبور و جفتک خر



خوب خوب سلام به همه دوستانی که یواش یواش سروکله شان پیدا میشود. این چند روزه درس داشتم نرسیدم که خوب به پیامها برسم. بخصوص دو نفر از عزیزان؛ مجید پسرعمو و نیز آقا محمود بخشی که لطف کردند و پیام گذاشتند. مجید عزیز حتما از قلعه حاجی برایم به آدرس ایمیل عکس بفرست و به بقیه هم سلام برسان.
بسیار خوشحالم که محمود آقای بخشی هم به جمع ما اضافه شدند. زنده یاد حاج حسینعلی که پدر بزرگ همین محمود آقا باشند اواخر عمر طولانی اش را روی یکی از پله های کوچه  مینشست . هنوز پوست سفیدش را که رنگ خود را از دست داده بود بیاد دارم و عرقچین مشکی و ریش سفید و عصایی که وسط پاهایش نگه میداشت و چهره بشاش و خندان و با سخن گفتن بسیار شمرده. اینها چندتا پیرمرد بودند در قلعه حاجی که دونفر از آنها را که به یاد دارم یکی همین حاج حسینعلی و دیگری زنده یاد «صادق دنبه». قضیه «دنبه» اش بماند فقط اهل ده میدانند که موضوع چیست. این صادق دنبه نه تنها دندانهایش را از دست داده بود بلکه حتا لثه هایش نیز صاف شده بود و میتوانست با لب پایین روی بینی اش را بپوشاند. احتمالا عکس چنین صحنه ای را جایی دیده باشید. این عمو صادق ما با بقیه پیرمردهای هم سن و سال کرکری داشتند که کدام شان پلوی دیگری را خواهد خورد. (یعنی پلوی عزای دیگری را). و صادق پلوی بسیاری را خورد. وقتی یکی از آنها در میگذشت بقیه پلوی او را بار میگذاشتند و عموصادق تا سالها آشپز یکه تاز بود تا آنکه اوایل دهه 1350 دیگری آمد و پلوی او را بار گذاشت. جای همه شان در بهشت است. آنچه مسلم است این است که دیر یا زود همه رفتنی هستیم و این یادهاست که باقی میماند و چه نیک اگر دیگرانی که از ما یاد میکنند لبخندی به لب شان بنشیند.
***

خوب بگذریم و بپردازیم به خاطرات خوب و قلعه حاجی زنده و پایدار. یکی از سرگرمی های ما در دوران کودکی بجز الاغ سواری و بالا رفتن از دیوار باغها و دزدی از دشتهای خربزه و هنداونه ، خراب کردن لانه زنبورها بود. شاید برای تان این قضیه دزدی و بالا رفتن ما از دیوار باغها عجیب باشد. راستش بسیار باغها همچه دیوار درستی نداشتند و همه اهالی ده نیز باهم قوم و خویش بودند و هرکس جلوی باغش آدم را میدید بزور آدم را میکشید داخل باغ که از محصولات باغ آدم بخورد. کافی بود که بخواهیم از یکی از اهالی چه فامیل دور و چه فامیل نزدیک کلید باغش را بخواهیم بدون کوچکترین منتی در اختیار مان بود. آنقدر محصول فراوان بود که نمیرسیدند همه اش را جمع کنند. اما پس چرا ما بچه ها از دیوار باغها بالا میرفتیم؟ خیلی راحت برای هیجانش! بالارفتن از دیوار باغها هیجان داشت. نمیدانستیم که صاحب باغ کیست و اهل کدام یک از دهات است بهرحال هیچکس از اینکه ببیند کسی از دیوار باغش بالا میرفت خوشش نمی آمد. یکی دوبار که ما بچه ها را در کوچه ها میدیدند میگفتند عموجان میوه میخواهید چرا نمی آیید کلید را بگیرید و چرا از دیوار باغ بالا میروید؟ و ما کلی خجالت میکشیدیم اما بازهم دست از این هیجان بر نمیداشتیم. بخصوص آنها که دشت خربزه و هندوانه داشتند شاکی بودند. میگفتند شماها  شاخه های ترد بوته های هندوانه را  لگد میکنید و هندوانه هایی که به آن چسبیده اند را خشک میکنید. بیایید ما به هرچقدر میخواهید هندوانه بدهیم. اما کی گوشش بدهکار بود؟ البته بیشتر ما بچه های تهران بی تربیت و بی کلاس این کارها را میکردیم و یکی دوتا از بچه های «مستعد» ده را نیز با خودمان همراه میکردیم.
همه اینها به کنار خر سواری هایمان نیز دنیایی داشت. من عاشق خری بودم که جفتکهای جانانه ای بزند. آن قدیمها در تهران یک کانال تلویزیونی بود به نام «تلویزیون آمریکا» که برای آمریکایی های مقیم تهران برنامه پخش میکرد و در آن برنامه هایی نشان میداند که گاوچرانها سوار گاو یا اسب میشدند و این گاو و اسبها بشدت جفتک میزدند و مسابقه بر سر این بود که کدام گاوچران بیشتر از همه طاقت می آورد و از روی اسب یا گاو سرنگون نمیشود. بار اول که این صحنه را دیدم ده دوازده سال داشتم آنقدر خندیدم که اشک از چشمهایم سرازیر میشد. خلاصه ما هم همین بلا را سر خرهای ده می آوردیم و آنها را با سیخونک وادار به جفتک زدن میکردیم. خر بیچاره گاه آنقدر اذیت میشد که جفتکش میخورد به سقف آسمان. اما برخی الاغها هم بودند که وقتی آنها را سیخونک میکردی کله را بر میگرداند و از زانو و پا گاز میگرفت. لذا مزه اذیت کردن این گونه خرها خیلی بیشتر بود. بعضی خرها دیگر ما را میشناختند و نمیگذاشتند به آنها نزدیک شویم. آنها یا جفتک میانداختند یا مثل سگ چند قدمی دنبالمان میکردند تا گاز بگیرند. خیلی خنده دار بود. اما یک بار الاغه محمد پسرعمویم را از کمر گاز گرفت. جای گاز الاغ دو ردیف دندان روی پوست کمر محمد درست مثل آنکه مهر زده باشی جا انداخته بود و خون مرده شده بود. وقتی جای گازها را دیدم از خنده روده بر شدم.


اینهم خری که کمر محمد پسر عمو را گاز گرفت. 


و اما خراب کردن لانه زنبورها هم عالمی داشت. در یکی از تعطیلات تابستان روز اولی که به ده رسیدم دوستم «علی زینعلی» (علی جاج تقی) را وسط ده دیدم و روبوسی کردیم.  خانواده او چند روزی زودتر آمده بودند. روبوسی و چاق سلامتی کردیم. بمن گفت یک چیز جالبی میخوام نشونت بدم. گفتم چی؟ گفت بیا بریم خونه مون. رفتم خونه آنها که خانه مادربزرگش بود. یادش بخیر. مادر بزرگ مهربانی داشت و همیشه مشغول کشیدن غلیان بود و میگفت سینه ام خرابه و  «کلیش» میزنم اما بازهم کشیدن غلیان را رها نمیکرد. هی میشکید و هی کلیش میزد . koleysh به زبان محلی به معنای سرفه بود. تصور نمیکنم که این کلمه را کسی امروز استفاده کند.
باری، به خانه علی که رسیدم دیوار گلی داخل حیاط را نشانم داد. یک سوراخ زنبور سرخ (زنبور خری) با دو سه نگهبان بسیار چست و چالاک که با بالهای آماده تهدید آمیز به ما نگاه میکردند. حتا زنبورها نیز طرفهای شان را میشناختند. مادربزرگ علی که از حیاط میگذشت اصلا نگاهش هم نمیکردند اما من و علی که وسط حیاط ایستاده بودیم را حسابی می پاییدند. و ما نیز عاشق کشتن زنبور و خراب کردن لانه هایشان در ده و یا اطراف آن بودیم. خیلی هیجان داشت. از هر سه چهار لانه زنبور که خراب میکردیم حتما یک نیش را نوش جان میکردیم. البته زیاد خطرناک نبود چرا که قبل از آنکه زنبور کاملا برسد زهرش را خالی کند روی آن می کوبیدیم و میکشتیمش. جای نیش زنبور کمی بالا می آمد و پس از سه چهار روز میخوابید. در خون مان آنقدر پادزهر تولید میشد که برای همه فصل حتا اگر زنبور با نیش طولانی تری به بدن ما زهر تزریق میکرد به یک روز نمیکشید که محل گزیدگی خوب میشد.
اما این بار قضیه فرق میکرد. روز اول بود و پادزهر خون من هنوز تجدید نشده بود. هرسال اول تابستان این پادزهر با گزش زنبور تجیدید میشد. اما این بار.. هنوز هم وقتی یادش میافتم تنم یک جوری میشه.
خراب کردن لانه زنبورها با کشتن زنبورها آغاز میشد. یک کف دست گل رس به لانه زنبور میکوبیدیم و یک سوراخ کوچک با چوب در آن ایجاد میکردیم که زنبورها یکی یکی بیرون بیایند. بعد حساب شان را با مگس کش میرسیدیم. و من بسیار در این کار تردست شده بودم. تو گویی دارم بیس بال بازی میکنم زنبورها که از سوراخ بیرون می آمدند و به طرف من حمله میکردند را یک به یک ناکار میکردم. مگس کشها را آوردیم. وقتی به لانه زنبور ها نگاه کردیم دیدیم در دسترس مان نیست. از همان پایین یک کهنه به طرف لانه زنبور پرت کردیم. بلافاصله زنبورهای نگهبان مثل جت اف پنج از همانجا شیرجه کردند. البته به صورت فورمیشن. یعنی در کنار هم.  لذا فقط رسیدم یکی از آنها را ناکار کنم. آن یکی خودش را به ابرویم رساند. سخت دستپاچه شدم و هرچه کردم و خواستم با ضربه زدن آنرا جدا کنم نشد. سه چهار ثانیه روی ابرویم فرصت خوبی برای او بود که دق دلی نه تنها رفیقش که همه زنبورهایی که تا آن زمان ناکار کرده بودم روی من در بیاورد. بالاخره موفق شدم زنبور را از ابرویم جدا کنم. بعد با علی به داخل دالان عقب نشینی کردیم. علی رفت الکل آورد و جای نیش را با الکل پاک کرد. از روی تجربه و میزان درد و نوع برآمدگی که لحظه ای بعد اندازه نیش پشه شده بود پی بردم که بد جوری نیش خوردم. به علی گفتم من باید برم خونه. تا به خانه ام برسم پنج دقیقه ای وقت گرفت. در آن پنج دقیقه چشم راستم از ورم زهر بسته شده بود. زیر آفتاب مثل تیر خورده ها دراز کشیدم. یک نوع حساسیتی در من بوجود آمده بود که تا آن زمان سابقه نداشت. برای مدت ده دقیقه تمام تنم مثل جای پشه که نیش زده باشد یا مثل آنها که آبله گرفته اند شد. مدتی گذشت و حالم بهتر شد. تا عصر آنروز ورم نیمی از صورت تا گردن را پوشانده بود. تا سه روز ورم بیشتر و بیشتر میشد. پس از سه روز متوقف شد و شروع کرد به کم شدن. دو هفته طول کشید تا تمامی ورم صورتم بخوابد. این سخت ترین نیش زنبوری بود که در عمرم خوردم. اما این باعث نشد که از نبرد هیجان انگیز با زنبورها چشم بپوشم. وقتی داود پسر عمه ام نیز به ده آمد شدیم سه نفر. داوود یک هفته بعد از من آمد و روز دوم بود که نیش زنبور را نوش جان کرد. پیشانی اش را زده بود و او نیز تقریبا شبیه من شده بود اما نه به سختی من. راه رفتن ما دو نفر کنار یکدیگر باعث خنده بیننده میشد.

در آن نواحی مثل بقیه نواحی ایران چهار نوع زنبور وجود دارد؛ زنبور عسل، زنبور خری، زنبور زرد بزرگ، زنبور زرد کوچک.
زنبور ملکه زرد مشغول خانه سازی. این زنبورها از الیافی مانند کاغذ برای ساختن خانه استفاده میکنند. زنبورهای قرمز که عکس شان را پیدا نکردم خانه هایشان را با گل رس درست میکنند.

۴ نظر:

  1. جمعی از دوستان حسن دبور ولی حلوایی حسین بخشی ذبیح حلوایی محمود سیاه مم باقر اجنه غلامحسین مجنی ممد گربه ممد دبور حسن حلا عباس مانده عباس غراب استاد مراد حبیب دراز محمود روس (با تشکر از وبلاگ خوبتان همیشه موفق باشید جمال قلعه پایین (حاجی)رو عشقه

    پاسخحذف
  2. به به .. همه بروبچه ها خوش اومدین. باشه از خودم هم یک عکس میگذارم. از عزیز حلوایی چه خبر؟ همه دوستان را بخاطر دارم و ممنون از سر زدن تان به ما

    پاسخحذف
  3. ما خیلی دوستت داریم

    پاسخحذف
  4. مرسی که در رابطه پدر بزرگم نوشتی آقا محسن لطف کردی خدا همشونو بیامرزه ما هرچه داریم از وجود آنها داریم وبس حتما از قدیمی های ده عکس و مطلب بگذارید عکس عکس عکس محمود بخشی

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید