۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

سخت دلتنگ آن دیار هستم

.





  این خانه را پدرم پس از بازنشستگی که از دود تهران به ده فرار کرد ساخت. زمین آن تقریبا هزار متر است و نیمی از آن را یک باغچه تشکیل میدهد. اینجا اتا یکی از اتاقهای محبوب خانه زده یاد پدرم در قلعه حاجی است که در آن کرسی هم میگذاشتند. کرسی برقی ناسیونال که سالها قبل خریده بودیم. تبلیغش را هنوز در تلویزیون بیاد دارم. با وجود بخاری های نفتی قوی پدرم بازهم به کرسی دلبستگی داشت و در ده نیز آنرا بدون غرولند بچه های بزرگتر که دیگر سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند برپا میکرد. فکر میکنم شیرین ترین خاطرات نوه ها و بچه های کوچک فامیل نشستن دور این کرسی  و شنیدن داستانهای شاهنامه پدرم بود. افسوس که این سالها  داشتن چنین خاطراتی از بچه های من دریغ شد و آنها بزرگ شدند بدون آنکه طعم بودن در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ را مانند دیگر بچه های فامیل حس کنند. در بخش جنوبی نیز تنورخانه و انباری و دستشویی
امروز این خانه توسط فرزندان نگهداری میشود و مکانی است برای جمع شدن دور هم. زمین آن حدود هزار متر که نیمی از آن یک باغچه میوه است. سابقا درختان میوه از قبیل انجیر و توت و سیب و گلابی و زرد آلو و آلوی بخارا و انگور بود و همه را مادرم کاشته بود و خود به آن درختان بهترین پیوندها را زده بود. در نتیجه انواع و اقسام آفات نیز در آن یافت میشد بطوری که یک بار که یک سپاهی ترویج که از دوستان من بود وقتی به خانه ما آمد با مشاهده تنوع گیاهی این باغچه با خنده به من گفت این باغچه مادر شما بخاطر تنوع درختانش جان میدهد برای آنکه باغداران را اینجا جمع کنیم و به آنها یکجا آموزش چگونگی مبارزه با هرکدام از این آفات را یاد بدهیم. (با کلیک کردن روی عکسها آنها را بزرگتر ببینید).
درخت توت آن چندین نوع توت میداد و درخت آلوی یا زردآلویی داشت که چندین نوع زردآلو یا میوه میداد. خلاصه هیچ درختی بدون شریک نبود و سه چهار نوع پیوند را با خود حمل میکرد. 

در دهملا یک نانوایی وجود داشت که مثل بقیه نانوایی ها از آرد دولتی استفاده میکرد نان را به قیمت بقیه نقاط ایران یعنی بسیار ارزان در اختیار مردم میگذاشت اما مردم آرد محلی و نان محلی خودشان را ترجیح میدادند که برای شان چند برابر قیمت نان نانوایی تمام میشد. ما نیز در خانه تنوری داشتیم  که هنوز هم فعال است و هر از گاهی که بروبچه ها به ده میروند و هوس میکنند گوهرخانم نانوا و وردستها را خبر میکنند تا تنور را حسابی براه بیاندازند و پس از مدتی عطر نان تازه مشام را نوازش میدهد.
گاه با دراز کردن یک فروند بره و نهادن دل و جگر و قلوه در این نانها بروبچه ها حالی میکنند که ما نیز با تماشای عکسها و فیلمهای این مراسم با آنها در این حال کردن شریک میشویم که از قدیم گفته اند؛ «وصف العیش، نصف العیش».

در این زمستان سرد هوای آنجا باید مطبوع باشد. معمولا یک شب برف می آید و بعد روزها پشت هم همه اش آفتاب دلنوازی برپاست و پیاده روی در کوچه باغها و بیابانها و دشتها لذت دارد.

در بخشهای آینده عکسهای دلنوازی از تنور پر از آتش و دیگ آبگوشت در اینجا خواهم زد.
لینک مطلب در بالاترین که دیگر اهل حال را نیز به دیدن این مطلب دعوت کنید؛

http://balatarin.com/permlink/2010/2/7/1943929


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید