۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

مملکت قلعه حاجی و ایالات وابسته

عکس از شادی که جزو عکسهای ده برایم فرستاده بود. اینجا کجاست؟ ده؟ شمال؟
قبل از موضوع پست امروز یک موضوع را یادآوری کنم و آن اینکه دوستان گاهی در بخش اظهار نظر مطالب قبلی یک مطلبی مینویسند که در مطلب روز دیده نمیشود. یعنی من یک مطلبی را مثلا دو هفته قبل یا یک ماه قبل نوشته ام. شما اگر پای آن مطلب اظهار نظر بگذارید، فقط پای همان مطلب می ماند و اگر پای این مطلب یا مطلب قبلی یا سایر مطالب را نگاه کنید اظهار نظر شما دیده نمیشود. من هم فقط بخش اظهار نظر تازه ترین مطلب را نگاه میکنم. لذا دوستان بدانند که قضیه از چه قرار است. راه حل این است که مثلا در مورد مطلب سه هفته قبل نظری دارند آنرا در پای تازه ترین مطلب بنویسند و بگویند که در فلان مطلب در فلان تاریخ که نوشتی به نظر من فلان..
نکته دوم اضافه کردن کلاته ملا و حداده به موضوع وبلاگ است. میدانید که اصلیت مادر من از کلاته ملا است و من نیز مثل بسیاری دیگر از شما فامیلهای بسیاری در کلاته ملا دارم.  به نظر من همه مردم این دهات با هم فامیل هستند. خلاصه فکر کردم نام کلاته ملا را نیز بیاورم. بعد دیدم این وسط فقط حداده مانده گفتیم حالا که همه فامیل هستیم چرا حداده نه؟ محل گپی برای همه قوم و خویشها و همولایتی ها. بالاخره همه شان ایالتی از مملکت قلعه حاجی ما هستند (;
***
خوب. امروز روز یکشنبه است و من امروز هم تعطیل هستم و وقت دارم که بنویسم. اگرچه گفتم که در مورد دلم میخواهم بنویسم اما یادآوری هم کردم که همچنان چنانچه دوستان عکس و مطلب بفرستند به درج آن اقدام خواهم کرد. یا خیلی راحت مثل درگذشت زنده یاد یدالله شمس خودتان در بخش اظهار نظر بنویسید و یا اگر اتفاقی افتاده مثلا جوی آب در جایی سر ریز کرده یک عکسی بگیرید یا جوجه پرنده ای از لانه افتاده و شما ناظر قضیه بوده اید با موبایل تان همانجا عکسی بگیرید و خلاصه اینها همه اخبار زندگی است و مطمئن باشید که جالب خواهد بود. بهرحال از بدشانسی قلعه پایین کوچک ما حادثه زیادی ندارد. شانس نداریم که. نه یه قتلی، غارتی، آدم کشی، هیچی که آدم بنویسد. و این تقصیر این پسرهای بی عرضه است که بجای کارهای خلاف و چاقو کشی و این حرفها دنبال کار و کاسبی و درس هستند. بخشکی شانس.
 اصلا یک چیز دیگر آقا.. یک چیز دیگر... (یاد آقای قاطبه افتادم در یکی از شوهایش)، حرفهای تان را همین پایین در بخش اظهار نظر بنویسید. هرچه به ذهن تان میرسد. مگر اینجا محلی برای گپ نیست؟ خوب اونجا گپ بزنید. چیزی بنظرتان میرسد بنویسید و مطمئن باشید که هرچه بنویسید برای دیگران جالب توجه خواهد بود. پس از چند بار تمرین ملاحظه خواهید کرد که حرف زیادی برای نوشتن پیدا میشود. اگر برای تان سخت است همه اش بر میگردد به اینکه در دوران مدرسه خوب درس انشاء را اهمیت ندادید. اما هیچ کاری ندارد. مثل این است که به مهمانی به خانه کسی رفته اید و کلی حرف دارید. اینجا هم اینجوری هست اما به نوعی دیگر. دست تان هم یواش یواش تند میشود.
***
  کمی در مورد زندگی خودم در اینجا بنویسم. من مشغول درس خواندن هستم در رشته طراحی صنعتی. این رشته مثل قدیم فقط نقشه کشی نیست بلکه امروزه رشته های وسیعی از مهندسی صنایع را دربر میگیرد. بیشتر وظایف مهندسین را کامپیوتر انجام میدهد و این امر دست طراح را برای کشیدن نقشه های قطعات صنعتی باز میکند. این برنامه ها امروز هم در ایران وجود دارند و در بخش خصوصی و نیز آموزشگاههای دولتی یا دانشگاهها و مدارس عالی تدریس میشود. برنامه هایی با نامهایی مثل  CAD, PDMS, INVENTOR, AUTOPLANT  و چند برنامه کامپیوتری دیگر برای بسیاری ایرانیان نامهای آشنایی هستند. توصیه من به آنها که به دنبال آینده بهتری هستند یاد گیری این برنامه هاست. من حتا درسهای تئوری را که نگاه کردم دیدم چیز سختی نیست. مقداری متالوژی (شناخت فلزات و کاربرد آنها)، استحکام ساختمان و بنا و انجام محاسبات همه را میتوان بصورت جزوه تهیه کرد و فرا گرفت و سپس به یک شرکت طراحی صنعتی مراجعه کرد و گفت که میخواهم برای شما مجانی کار کنم تا برنامه ها را بهتر یاد بگیرم. مطمئن باشید که آنها استقبال خواهند کرد و وقتی کار را بدست گرفتید میروید سر معامله. حتما استخدام خواهید شد. به سن و سال هم ربطی ندارد چرا که در این کار به تجربه چندانی نیاز نیست و افراد بیش از یکی دو سال نیاز به تجربه ندارند. بعد تنها می ماند که کارهای یک برنامه جدید را یاد بگیرند. و این برنامه جدید هرسال می آید و یاد گیری آن نیز از یکی دو روز تا یکی دو هفته وقت میبرد. درسهای من حدود یک سال و نیم دیگر تمام میشود و در مجموع دوسال و نیم و صد پوئن دانشگاهی را در بر میگیرد. تخصص من در ساخت پالایشگاههای نفتی و نیز ساخت آزمایشگاههای دارویی خواهد بود که به لحاظ مهندسی تفاوتی با پالایشگاه ندارد. در تولید دارو نیز از لوله ها و تصفیه ها و غربال و صافی ها شبیه پالایشگاه نفت استفاده میشود.
هفته ای دو بار فوتبال بازی میکنم. پنجشنبه شبها و یکشنبه ها ساعت یک. یعنی پس از نوشتن این مطلب باید گازش را بگیرم بروم به سالن فوتبال. فوتبال داخل سالن یا به قولی فوتسال بازی میکنم. از هم بازی هایم میتوانم از رونالدو، رونالدینیو، علی کریمی و محسن خلیلی و یه چندتا از این قبیل یاد کنم که یکشنبه ها را با هم فوتسال بازی میکنیم. بعله دیگه.... ماییم.
***
آکواریوم خانه ما. از بالا فرشته ماهی بنام «جلب خان» که برعکس بسیار هم قاتل است. در پایین برادران مارکس، ببری هایی که چهارتا بودند و یکی شان عمرشان را داد به شما. اون ببری کوچیکه اون عقب هم هفت هشتا بودند که همه عمرشان را داده اند به شما و فقط این کلب اسدالله باقی مانده. عمرش دراز تر باد.

* از دیگر کارهای روزهای یکشنبه رسیدگی به آکورایوم است. من از کودکی به آکواریوم علاقه داشته ام. نمیدانم قبلا در این مورد نوشته ام یانه. یک روز بهمراه پدرم به ساختمان پلاسکوی تهران رفتیم. دوستی داشت بنام آقای نوروزیان که در آنجا مشغولیاتی داشت. آن زمان ساختمان پلاسکوی تهران خیلی معروف و های کلاس بود. بلندی ساختمان و نئونها و حوض های زیبایش در تهران بی جلوه آن زمان بسیار به چشم می آمد. و فکر میکنم تنها آکواریوم فروشی تهران نیز در این ساختمان قرار داشت. بنظرم 5 ساله بودم (حدود سال 1365) یا همین حدود حالا چل پنجاه سال بالا پایین. در آن کودکی مثل بقیه بچه های معمولی عقلم تنها به چشمم اطمینان میکرد و هرچه را که میدیدم باور میکردم. مثلا یک باره نگاه کردم دیدم دم یک ماهی کوچک و قشنگ از یک سنگ بیرون است. بنظرم آمد که دارد تلاش میکند که خود را از سنگ جدا کند. از سنگ حبابهای هوا گه گاه بیرون می آمد. سنگ بنظرم مثل قره قوروت بزرگی می آمد. فکر کردم ماهی را این قره قوروت میزاید. بالاخره ماهی خود را از آن جدا کرد. و بعد توجه ام به ماهی دیگری جلب شد که او هم فقط دمش بیرون بود. دیگر یقین کردم که مادر این ماهی ها آن قره قروت بزرگ است. یکی دو روزی به ترشی آن قره قروت و زایش آن ماهی ها فکر میکردم. اخیرا به این صحنه رویایی فکر کردم. در آن عالم کودکی، من صحنه ای را که ماهی به داخل آن منفذ رفته بود را ندیده بودم. ماهی های همه جای آکورایوم را میجورند و من موقعی چشمم به این ماهی افتاد که دمش بیرون بود و بنظرم آمد که دارد برای بیرون آمدن تقلا میکند و دم تکان میدهد درحالی که برعکس داشت خود را به داخل منفذ فرو میکرد که تکه های مواد غذایی را میک بزند. و آن قره قروت بزرگ هم تکه های آجر ذوب شده بود.
آرزوی داشتن آکواریوم به دل من ماند تا آنکه ازدواج کردم. پس از ازدواج اولین کاری که در خانه ام کردم این بود که خودم با سیلیکون و شیشه یک آکواریوم زیبا ساختم با همه گیاهها و غیره اش. پمپ هوا و ماهی و غیره را نیز خریدم و از تماشایش دوسالی لذت بردم. و رفت تا آمدم سوئد. در سوئد هرگز به صرافت تهیه آکواریوم نیافتادم. تا دو سال قبل. ظرف این آکواریوم را با همه بساطش آماده خریدم و در آن گیاه کاشتم و تزئین کردم. کار زیادی نمیخواهد. روزی دوبار غذا و اگر مهمانی رفتید تا یک هفته هم غذا نخورند طوری نیست. غذاهایی هست که در آکواریوم میاندازید و یک هفته دوام می آورد و ماهی ها خرد خرد از آن میخورند. اخیرا که به یونان رفته بودیم یک سری صدفها و پوشش جانوران دریایی و مرجان و غیره خریدیم آوردیم و من کمد آکواریوم را به صورت زیر در آوردم. سرگمی خوبی است و تماشایش آرامش بخش است. تهیه آکواریوم را به شمایی که نیاز به آرامش دارید توصیه میکنم. در زیر عکسهای دیگری از آکواریوم مرا ببینید.

البته آن سیمها نباید از پشت معلوم باشد. امروز که به آکواریوم رسیدگی کردم یادم رفت سیمها را پشت آکواریوم پنهان کنم. شما هم ندید بگیرید چرا که حالش نیس برم دوباره عسک بگیرم.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید