۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

آن توفان شوم!









در سال 1311 هشت جوان از قلعه حاجی برای آوردن هیزم با چند راس الاغ راهی کویر در اطراف دوکوهی میشوند. هوا بطرز بی سابقه ای سرد و توفانی بود. یکی از آن هشت جوان را یک مرد آشنا بزور باز میگرداند (حاج ابراهیم پسر حاج باقر). بقیه راهی میشوند و دچار توفان و سرمای بی سابقه ای میشوند. تا جایی که من بخاطر دارم، و در نوجوانی از زبان حاج ممد ملاتقی یکی از آن جوانها که جان بدر برده بود میشنوم، ناگهان دو ابر از دو طرف با سرعت زیادی بهم میرسند و باران سیل آسا بهمراه بوران در میگیرد و هوا هم بشدت سرد میشود. در چند روز به عید مانده هوا هنوز سرد هست و لباسهای این جوانها خیس شده و سرما تا اعماق استخوانهای شان فرو میرود.  دوتا از جوانها را در غاری در پای دوکوهی بجا میگذارند که بار کمتری باشد و دیگران بتوانند بروند و کمک بیاورند.


وقتی به رودخانه کال میرسند، این رودخانه پر از سیلاب بوده که احتمالا تا زیر اینها بالا می آمده. آنها هرگز چنین سیلابهایی به عمر کوتاه شان ندیده بودند و با قدرت آن آشنایی نداشتند به همین دلیل با الاغها به سیلاب میزنند. احتمالا دو نفر از جوانان را سیل میبرد. و چهار نفر باقی میمانند. از این چهار نفر دونفر میتوانند خود را به نزدیکی علی آباد برسانند که با اولین آدم سر راه شان برخورد میکنند و ماجرا را بازگو میکنند. این که از این پس چه میشود را نمیدانم. فقط میدانم که یکی دوتا از این جوانان را نیمه جان به حمام علی آباد میبرند. بجز دونفری که خود زنده مانده اند یعنی «آق ممد ملاتقی» و «غلامرضا کلب ابریم»، دو نفر دیگر را نیمه جان می یابند که به حمام علی آباد میبرند. بخاطر دارم که آق ممد ملاتقی که ماجرا را نقل میکرد میگفت آن دو نفر نیمه جان را اگر در پتو پیچیده و با دادن چای و سوپ گرم به آنها میرسیدند زنده میماندند. اما اینکه آنها را با آن بدنهای سرد شده یکضرب به داخل حمام گرم برده بودند باعث شده که آنها دچار شوک بدنی شده و جانشان را از دست بدهند.
***
قبلا هم نوشته ام که من میخواهم این واقعه را بصورت یک داستان در بیاورم و نیاز دارم که داستان تا حد امکان با واقعیت جور در بیاید. این که کدام دو جوان یا چند جوان در آن غار در پای دوکوهی باقی ماندند کدام بودند و کدامها بودند که به سیلاب زدند و آیا از آن سیلاب فقط همان دو نفر جان سالم بدر بردند یا سه نفر شان یا بیشتر؟ آیا در میان راه یکی دوتا از اینها از پا می افتند؟ و آن دونفر خود را به علی آباد میرسانند یا به یک نفر آدم سر راه؟ جریان این را نمیدانم.

تا اینجا نامهای هر هفت جوان و اینکه فرزند چه کسی بودند را میدانم و برخی از روایت ها را از خاطره خودم از آق ممد ملاتقی و نیز به همت آقای محمد حاج ابراهیم و منیژه خانم بدست آورده ام. من به پاسخ سوالات بالا نیاز دارم اگرنه نمیتوان یک داستان نزدیک به حقیقت
فراهم آورد. و این داستان را ما نباید بگذاریم که بهمراه نسل قدیم قلعه دفن شود. خاطرات اینچنینی و نیز خاطرات دیگری از خاطرات خوب، واقعه ها همه اینها را میتوان زنده نگه داشت. خرجش فقط یک زحمت است که یک نفر یک نوک پا برود به خانه مثلا حاج اسدالله، یا مثلا اصغر کل عباس یا کسانی که خاطره تازه تری دارند. یا اگر بتوان از زبان حاج ابراهیم حاج ممد، پدر ممد حاج ابراهیم مختصات دقیق تری را بیرون کشید. هرچه را هرکس بتواند بدست بیاورد و برای من بفرستد و یا با منیژه تماس بگیرد و به او برساند من میتوانم از میان روایات حقیقت را تا حد زیادی بیرون بکشم. این که این جوانها آیا نامزد داشتند؟ مسافرتی رفته بودند یا سوالاتی از این قبیل به وسیع شدن داستان و شناخت بیشتر آنها کمک میکند. این که خواهر و برادرهای شان چه کسانی بودند نیز بد نیست. نیازی هم نیست که همه را در یک جلسه بدست بیاورید. حتا یک جمله هم یک جمله است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید