۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

خانه داری و بچه داری


- با سلام به همه ی اهالی قلعه حاجی می خواستم از حسن شمس بابت جاده سازی مزار تشکر کنم
محمد خدابخش


- سلام به همه دوستان و پسر خاله و پسر دايي هاي خودم
عليرضا شمس پسر حاج اسدالله شمس -
دوستان سعي كنيد از سنت ها و شعرها و اداب و رسوم قديمي و فراموش ده قلعه جمع آوري كنيد و براي وبلاگ ارسال كنيد.
با سپاس از شما بزرگ انديشان هم آب و خاك

خانواده گرامی شمس را که میشناسیم و محمد خدابخش را نمیدانم اما فامیل خدابخش نوادگان خاله های مادرم در کلاته ملا هستند.
یکی دوتا عکس هم از طرف فامیل بزرگ حاج محمدی رسیده است بزنیم اینجا و چاق سلامتی کنیم. نمیدانم این عکس را قبلا زده بودم یا نه بهرحال بازهم دیدار دوست غنیمت است. از توضیح عکسها هم مشخص است که بخشی از فامیل حاج ابراهیم هستند.


و در زیر نیز حاج ابراهیم و همسر گرامی شان را ملاحظه میفرمایید که خاطرات زنده میشود. بعلت حجم پایین عکس بناچار کوچک درج شد.



خوب، دوتا پیام بالا را هم زدیم اینهم از عکسها و در زیر هم عکسی دسته جمعی از قوم و خویشها. متاسفانه عکسها با سیستمی ارسال شده که من نتوانستم از اینترنت پیاده کنم. خوب دیگه.. خیلی چیزها تو ایران استفاده میشه که ما یک کمی از این برنامه ها پس هستیم.

خلاصه اینکه عکس اینجوری شد. از چپ براست نمیدوم، نمیشناسم و بعدا میگم ایستاده اند و نشسته از چپ کلاه بسر، نشسته دوست، دوکلاهی، قرمز رو آبی  و سه چهار تا دیگه. هرچه هست بهار است و هوا آفتابی و من اینجا در همسایگی صدای باران مینویسم. چه شرشری دارد. شنیده ام که امروز تهران 32 درجه بود. 32 درجه در سوئد شرجی میشود و پدر ما در می آید.

 ***
اینجا. گویا رسم است که دوستان وقتی سر میزنند میروند به مطلبی که اولین بار نوشتم و آنجا بقیه قوم و خویشها را می بینند و یک پیامی میگذارند. دیدار همینها هم غنیمت است.
چند روزی سرمان گرم بود و کار داشتیم. تعطیلات مدارس بین 10 تا 20 روز دیگر تمام میشود و ما نیز یواش یواش باید کیف و کتاب بدست راهی مدرسه شویم. چشم بهم میزنید میگذرد. قدیمها وقتی میگفتند چشم بهم بزنید میگذرد میگفتیم اینها دیگه عجب بیکارند! ده سال طول میکشه که یک تابستان بشه پاییز! اما وقتی خودمان پا به سن گذاشتیم متوجه شدیم که آری.. زود میگذرد. امروز برای من که هزار سال پیش هم راه دوری نیست. انگار همین دیروز بود!
خوب، صحبت گذشتگان شد. یک عکس جالب دارم که از روی تلویزیون برداشتم برای همین هم کیفیت چندانی نداره. ویدویی هست که ابی برادرم مشغول اصلاح سر و صورت آقاجون است و آقاجون مثل کودکی مطیع و آرام سرجایش نشسته. آدم که پیر میشه کمی حالت کودک هم بخودش میگیره. انگار نه انگار که این آقاجون همان بود که وقتی با نگاه نافذش به ما خیره میشد اشک مان در می آمد.
یک هفت هشت سالی قبل از ترک دنیا به دیدار ما به سوئد آمد بهمراه مادر و روزهای خوشی در اینجا داشتیم. وقتی داشتند در فرودگاه سوار بر صندلی چرخ دار به سوی هواپیما میرفتند از پشت سر نگاه شان میکردم و هفتاد درصد احتمال میدادم که این دیدار آخر است .. و بود.
 از همه جالب تر لنگی است که استاد سلمانی دور آقاجون پیچیده و همزمان هم با مشتری گپ میزند.

***
هوای گوتمبرگ گاهی بارنی و گاهی نیم آفتابی و گاهی آفتاب. در سال ما 250 روز غیر آفتابی داریم که ممکن است باران یا ابر باشد و روزهای آفتابی هم الزاما وسط تابستان نیست بلکه در تمام طول سال حتا زمستانها نیز پخش میشود. با این حساب تابستانها شاید 20 روزش تمام آفتاب باشد بدون ابر. البته برای ما عادت شده آنچنانکه وقتی یک هفته پشت سر هم آفتابی باشد کلافه میشویم. دلمان میخوست سه روز آفتاب و دو روز هم باران بود که خوب نمیشود.اما نمیدانم چگونه است که معمولا هوی شنبه ها بد نیست. شاید بخاطر کاسبی شنبه بازاری هاست. در زیر عکسهایی از سبزی فروشها را می بینید که سبزی هایشان را عصر روز قبل چیده و صبح روز بعد می آورند.  شاید هم صبح زود بیدار میشوند و سبزی هایشان را می آورند خبر ندارم.




 
یک بار گفته بودم که میخوام روش سبزی پاک کردن را به شما یاد بدهم. اما نظر به اینکه در این سرزمین فقط یکی دوماه فرصت سبزی خریدن انبوه هست لذا بر سر پاک کردن آنهم دعواست. یعنی گاهی که من به خانه میآیم می بینم که خانم نامردی فرموده و همه سبزی ها را تنهایی پاک کرده و چیزی برای ما نگذاشته!
روش کار برای پاک کردن سبزی هم از این قرار است که به اندازه یک مشت مثلا یک مشت جعفری را دسته کرده و همانجور دسته کرده قسمت بالایش را پاک میکنیم و از سه چهار سانت بالای ریشه با چاقو قطع میکنیم. آنچه که به ریشه چسبیده ارزش پاک کردن ندارد و بقیه اش هم تمیز است که با چند ضربت چاقوی آشپزخانه همه را لت و پار میکنیم. شنبه لیله و گشنیز نیز به همین روش گردن زده میشوند میماند تره نابکار که کمی سخت است اما برای آنهم روش داریم بدین ترتیب که با یک نگاه سطحی آشغالهایش را جد میکنیم  و زیاد به سر و ته اش که خشک شده اهمیت نمیدهیم مگر آنکه خیلی خشک باشد. ته هایش را نیز که ممکن است خاک داشته باشد اصلا میزنیم و دور میریزیم و سپس با چاقو ساطوری میکنیم. اینجوری به سه سوت سبزی ها پاک میشوند. و البته مقدار درو ریختنی اش بیشتر است اما بیش از صد یا دویست گرم در ده کیلو هم نیست.
دوست دارید یک درس آشپزی و شوهر داری هم بدهم؟ فعلا خوابم میاد باشه دفعه بعد. حرف شوهر داری شد اینم بگویم و بروم بخوابم. امروز عصری به دیدن خانواده ای رفتیم که دخترشان بچه دار شده بود. خلاصه طرف آنقدر ناشی بود که از جا بلند شدم و روش بچه نگهداشتن و شیر دادن و سینه نگه داشتن و این قبیل چیزها را به او یاد دادم. مرحوم شوهر سومم  که براش سه تا شیکم زاییده بودم میگفت تو خیلی خانه داری. اضافه کنم که در سوئد کلاسهایی برای تازه والدین میگذارند که شرکت در آنها مجانی است و روش بچه داری یاد خانم و آقا میدهند. ای وای روم سیاه، چقدر حرف زدم امروز. واسه همین وراجی ها بود که شوهر چهارمم سکته کرد عمرش را داد به شوما!

۱ نظر:

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید