۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

نان کمبه در اولنگ و توت خشک در گوتمبرگ




عکسها از مژگان
توجه میفرمایید ذیل عکس چی نوشته؟ 5 صبح اولنگ دیگ حاوی نان کمبه است. برای این یک جمله کلی حرف داریم. فعلا همین یک لقمه را داشته باشید که نان کمبه اگر اشتباه نکنم همانا نانی است که چوپانها میپختند. آنها آرد و خمیر  و نیز خمیر ترش را با خود داشتند و چون ظرفی بهمراه نداشتند و یا تنور نداشتند، در زمین چاله ای میکندند و آتش میکردند و سپس خمیر ور آمده را در خاکستر آتشها که داغ بود میگذاشتند و رویش را نیز با خاکستر و نیز مقداری ذغال میپوشاندند  و بدین ترتیب یک «فر» درست میکردند. نان در این فر همان چهل دقیقه یک ساعت معمول در فرهای نانهای اروپایی باقی میماند و بعد آماده بیرون می آمد. خاکسترهای روی نان را میتکاندند و بقیه نان را نوش جان میکردند.
در مراسم بالا بجای فر یک دیگ مسین جای گرفته و همان کار را انجام میدهد و ایکاش که عکسی از خود نان نیز ضمیمه میشد.
اینها به کنار، رنگ کتری و قمقمه فلزی بسیار دیدنی است و نیز ذغالها و اجاق. صبح زود برخاستن و این کارها را کردن احتمالا تا ساعت 7 دیگر همه چیز آماده است برای یک صبحانه دبش. من عاشق چنین صحنه هایی هستم و اگر بازهم از این صحنه ها دارید بفرستید درج خواهم کرد. چه کنیم دیگه.. عاشق هستیم.. عشق به خوردن! بخصوص دیگ تهچین روی اجاق. بقول شاعر؛


این دیگ چو من عاشق زاری است بود
در بند سر زلف نگاری بود است
وین دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بود است

 بی تهچین دبش زیستن نتوانم
بی پلو، کشیده بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که آشپز گوید
کفگیر دگر بکش و من نتوانم
خوب حالا که شکر زدیم به شعر خیام اصلش را هم بزنیم  که از ما دلخور نشه؛


این کوزه چو من عاشق زاری بود است
در بند سر زلف نگاری بود است
وین دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بود است

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم


 در عکس روبرو شاعر ما را می بینید که چه آتشی با می ناب به دل ما (شکم ما) میاندازد. ای پدر عاشقی بسوزه...



صحبت صبحانه شد جای دارد که از ملیحه خانم نیز تشکر بکنیم که با ارسال مقادیری توت خشک صبحانه ما را جلا دادند.
جالب این است که هوای مرطوب سوئد باعث میشود که توت خشک خا مقداری نرم تر شوند و بسیار خوشمزه تر شوند و ما هربار که چای میخوریم توت هم میخوریم. تقریبا ظرف حاوی توت نصف میشود. بهرحال ملی خانوم.. هر روزت شاد تر از روز پیش باد.












 از درخت بیاموزیم
یکی دیگر از عکسهای جالب عکسهای درختهای زردآلود بود که مثل طفل یتیم در وسط دشت رها شده بودند. دلیل رهایی آنها را نمیدانم.. احتمالا بخاطر بصرفه نبودن بوده. اما اینها به کنار، باید به مقاومت این درختان آفرین گفت که پس از سالها و بدون آب رها شدن هنوز سبز و سرافراشته اند و خشک نشده اند. اینچنین باید بود در سختی زندگی.






شاید عکس زیر گویای خست انسانها در آب رساندن به درختهای زردآلو باشد. کمبود آب. نام منطقه «قطری» در نزدیکی شاهرود را نیز قبلا نشنیده بودم. هرکجا هست باید مشکل کمبود آب داشته باشد.




 بوسیله کانال کشی از هرز رفتن آب جلو گیری میشود.


از مجن و سیب زمینی مجن قبلا گفته بودم که بخاطر دارم که بسیار بسیار لذیذ بود. مجن را ندیده  ام اما تعریفش را بسیار شنیده بودم. دلیل خوشمزگی سیب زمینی های مجن میتواند همانا وجود عناصر معدنی در خاک این بخش باشد که باعث رنگ و وارنگ شدن کوههای اطراف مجن میشود.
 


بهار مجن


کوههای سر به فلک کشیده در اطراف دره ای که به شاهکوه بالا و شاهکوه پایین میرسد و تا مجن ادامه دارند بستری مناسب برای بارش برفهای زمستانی هستند. نمیدانم که آب حاصل از این برفها آیا بصورت سیلاب به هرز میرود و یا با زدن سدی این نعمت را مهار و از آن استفاده میکنند. خاطرم هست یک بار که پاییز را در ده گذراندم شاهد اولین برف زمستانی بر فراز این کوهها بودم. غروب بود رنگ آفتاب سرخ، کوهها و برفها را سرخ و زرد مینمود. بسیار زیبا بود.
در همین زمینه بعنوان حسن ختام عکس زیر را تقدیم میکنیم. احتمالا در گرمی اوایل بهار برداشته شده مژگان خانم در آرامگاه خرقانی در شاهرود چشم ها را بسته از آفتاب بهاری لذت میبرند...

















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید