۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

سال نو شاد باد


دهملا و قلعه حاجی به مهمانان نوروزی خوش آمد میگویند


حافظ؛
خوشا قلعه و وضع بی مثالش *****خداوندا نگه دار از زوالش
موتور هشت انج دیزل برقرار است*****چه حالی میدهدآب زلالش 
میان قلعه پایین و دملا*****چه عطرآگین آید آن شمالش

خوشا دیوارش از گل سقف ازچوب*****تنورش برقرار گرمی بحالش

بیا دختر به اینجا تا بری فیض*****ز دیدار یل صاحب جمالش
 یکی موها تریپ سیخ دیگری گررر*****خدایا چشم بد دور از جمالش
گر آن شیرین پسر خونت بریزد*****بگو چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارش خدارا*****که دارد خلوتی خوش با خیالش
چرا محسن چو میترسیدی از هجر*****نکردی شکر ایام وصالش؟
*****
محسن؛
نزن تهمت تو حافظ من نکردم؟*****همی شکر وصالش یا کمالش؟
چوبختم یار ناید چه حاصل*****به گوتمبرگ باشم یا به طالش
مرا دست از وطن دور است و اکنون*****به لپ تاپش نگارم تازه سالش
نگارم من به اینترنت پیامم*****برد او این پیامک را به بالش
دم کوره دم قلعه، همه گرم*****دم آن مردم نیک و باحالش
***


به مناسبت نوروز از مهمان افتخاری مان حافظ شیرازی خواستیم خودش یک سور به خودش بزند و تفالی بزند. حافظ هم که عاشق قلعه پایین است و اخیرا تقاضای پاسپورت قلعه پایین را به اداره گذرنامه دم کوره داده است به استقبال خودش رفت و بعدش هم ما به استقبال استقبالش رفتیم! 

 خوب خوب،، حال احوال؟ عید شما مبارک؛ بوس، بوس، اینور لپ، اونور لپ، حالا نفر بعدی.. آهان.. آقا هول نده به همه میرسه. 
خوب چطورین؟ خوبین خوشین؟ دماغ تان چاقه؟ بفرمایین سفره هفت سین مادرجون هرچی میخواین تماشا کنین ازش کم نمیشه؛ 


این عکس را از منزل عزیزانم در آلمان به یادگار دارم. همانها که آن ته چین را برای شان پختم. و عکس بالا قاب عکسی بود که به دیوار زده بودند و تماشای آن احساس خوبی به آدم میداد. مجموعه جالبی بود. ملاحظه میفرمایید که عشق مملکت قلعه حاجی واقعا در دل همه ما لانه دارد. تماشای بغزالوها خیلی حال میدهد. 
 
حسن! وخی بغزاله ی بکش! 
اسمش را نمیدانم چه بود.. او را «عمه ممدوه ای» صدا میکردیم. ممدوه همان میهمان دویه است. دو بار در کودکی که هنوز راه ماشین رو به این ده باز نشده بود بهمراه آقاجون و مادر به آنجا رفتیم. عمه جان البته عمه مادرم بود و از بزرگان مهمان دویه که یک تنه ده تا مرد را حریف بود. تنها کسی بود که دیدم هرجور دلش میخواهد با آقاجون بد اخلاق و مبادی آداب ما حرف میزند. یک ظهر تابستان که در تهران در خانه دایی قربون که عمرش دراز باد مهمان بودیم و کلی مهمان دیگر نیز حضور داشتند عمه ممدوه ای هم با یکی دوتا از بچه هایش حضور داشت. پس از صرف ناهار در سایه ایوان عمه رو کرد به آقاجون و گفت؛ 
-کردی! (آقای کردی و این حرفا نبود.. فقط کردی!).
- آقاجون خودش را کمی جمع و جور کرد و گفت بله عمه؟ 
- تو چرا زهرای به ممدوه نمیاری؟ (زهرا مادرم را میگفت). 
آقاجون شروع کرد به عذر آوردن که ممدوه راه ماشین رو نداره و نمیشه و از این حرفها. عمه گفت خوب اسب و الاغ که هست، بنشونش روی اسب و الاغ بیار! آقاجون باز شروع کرد به عذر آوردن و وسط عذر آوردن بود که چشم عمه افتاد به تیرهای ستون زیر سقف ایوان. حرف آقاجون را قطع کرد و گفت این حرفها را بگذار کنار. اگر زهرا را امسال تابستون که آمدی قلعه با خودت به ممدوه نیاری..... (عمه یک حرفی زد که بازگفتنش مشکل است خلاصه یک رابطه ای بین آن ستون ها و آقاجون برقرار کرد). آقاجون کفری و قرمز شد اما هو پس تر از آن بود که بیشتر از یک چشم بلند بالا به لب بیاورد چرا که میدانست اگر همانجا وا ندهد از آن ستون ها بزرگ تر را عمه جان براحتی میتواند بیابد. 
یک ماه بعد من که فکر میکنم حدود ده یازده سال داشتم و آقاجون و مادر سوار بر دو فروند از الاغهای باکلاس ده که یکی از آنها متعلق به مرحوم حاج قربانعلی بود داشتیم در کوههای بین سیرو و ممدوهه دنبال کوره راهها میگشتیم و از چوپانها راه را می پرسیدیم. علیرغم آنکه آقاجون قبلا راه را پرسیده بود اما بازهم پیدا کردن راه اصلی در میان آنهمه راه «بز رو» مشکل بود. 
بقیه اش باشد برای فردا پس فردا که طولانی است


عمه ممدوه ای در کنار برادر زاده اش که مادرجون ما باشد و نیز فرزندان (مادرم کنار عمه اش حسابی خودش را لوس کرده)

***
برسیم به بقیه عید. پشت باغ حاج غلام و نمای غربی منطقه که «ورچندکوهی» از دور معلوم است. ما بچه بودیم و نمیدانستیم مردم این کوه کوچک را چه صدا میکنند. ما بچه های تهرون میگفتیم پرچم کوهی. بچه های ده میگفتن ورچن کوهی. تا آنکه یک روز «ممد دانشمند» محمد آخوندی نام اصلی و معنا دار این کوه را برایم گفت باضافه چند اصطلاح دیگر. 
این کوه در اصل در کنار، در بر چند کوه دیگر است. بر چند کوهی. که به زبان محلی شده ور چند کوهی. 
«درختو دانه سه رو». یک تکدرختی ضعیف و بی نور در کنار جوی آب بود در راه چشمه نمره نزدیک به قهوه خانه اکبری. 
محمد گفت این «دانه سه رو» نیست بلکه «دانسته رو» است. (می بینید که چه پر معنی است). منطقه سیرو یا چشمه سیرو را هم فکر میکنم ترجمه کرد؛ «سیر رو» یعنی با شکم سیر از اینجا برو که تا آبادی بعدی مثلا ممدوه یا مجن راه دوری است. 
مجن
عید است و یک سری برویم عید دیدنی به مجن. موافقید؟ عکسهای زیادی از مجن در «گوگل ارث» هست. منطقه زیبایی است. قدیم ها از سیرو با اسب و استر و الاغ به آنجا میرفتند. غلامحسین مجنی احتمالا خاطره بسیار باید داشته باشد. اینجا در سوئد و از طریقه نقشه های گوگل ارث بود که فهمیدم مجن ده بزرگی است که از قدیم جاده های خوبی به شاهرود داشته و من تا همین یکی دوسال پیش خیال میکردم که مجن نیز مثل ممدوه تنها از راه مال رو قابل دسترسی است. و چه حسرتی خوردم که بارها آرزو داشتم از این ده دیدن کنم و شخصا سیب زمینی از آنجا بخرم و نصیب نشد. ولش کن باز دو کلمه حسرت بنویسیم سروکله حافظ و رفیقش پیدا میشه سر ما رو با شر و وراشون درد میارن. 
 
مهمان دویه بسیار تمیز بود. تصور میکنم مجن نیز به همان اندازه تمیز باشد.
 از مشخصه های نواحی کوهستانی یکی این است که پشت بام یکی حیاط دیگری است و مردم رعایت یکدیگر را میکنند. تابستانها خوابیدن روی این پشت بامها چه حالی میدهد. در این سالها تنها یک شب را در آلمان در حیاط خوابیده ام. دیگر میسر نشده که سقف بالای سرم آسمان پر ستاره باشد. و باور کنید که هرگز و هرگز آسمانی به پر ستارگی آسمان دورانی که هنوز در ده برق نیامده بود را ندیده ام. آسمان ایران و افغانستان یکی از پر ستاره ترین ها در جهان است چرا که هوا بدون رطوبت و ارتفاع زمین بالای هزار متر است. تا منزل خدا راه کمی باقی می ماند. به نظر عمه ممدوه ای کوه ممدوه بلند ترین کوه منطقه است. میگفت اگر یک نفر بتواند خود را به قله این کوه برساند و یک چوب بلند در دست داشته باشد میتواند ماه را از آن بالا بیاندازد پایین و برای خودش بردارد.  چه رویای شیرینی.

پیرزنی از مجن. 

بیشتر این عکسهای جالب کار امیر عزیز و بیتا است و جا دارد که همینجا از آنها تشکر کنم. 
  این هم غروب ده برای آخرین روز سال قدیم. البته شماها روز شنبه این عکسها و این مطلب را خواهید خواند. سعی میکنم فردا هم مطلبی داشته باشم. تا بعد. 

۱ نظر:

  1. درعکس شماره 3 در وسط عمه لیلا و سمت راست ایشان دخترش سکینه و در عقب امه لیلا دختر دیگرش میباشد با روسری قرمز

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید