۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

آن سالها و آن خاطرات، این سالها و این خاطرات

 عکس شما ره1  عروسی ذبیح حلوایی.
همه عکسهای این سری را محمود بخشی عزیز فرستاده است. با تشکر از او.  توضیحات داخل عکس زیاد خوانا نیست و دوستان در بخش نظرات بنویسند که اولا این عکس در چه سالی برداشته شده و ثانیا بنویسند مثلا؛ ایستاده ؛ از راست فلانی و فلانی و فلانی و نشسته فلانی و فلانی. البته برخی را میشناسم اما خوب نیاز است که سایر خوانندگان نیز بدانند. از طرفی متاسفانه بسیاری نامها را فراموش کرده ام هرچند که چهره ها همچنان آشنا هستند.
عکسها را چند روزی بود که آقا محمود فرستاده بود اما خوب.. حیف است عکسهایی از این قبیل را آدم همینجوری ازش بگذره. عکسها را باید با فوتوشاپ تنظیم میکردم و نیاز به وقت داشت. برخی چهره ها تاریک و ردیف پایین بچه ها نور زیادی گرفته بود و بهرحال یک طوری تظیم کردم که تا حد امکان بهتر دیده شوند. 
دیگر اینکه آقا ذبیح امروز چند تا فرزند دارند و کجا زندگی میکنند و اخباری از این قبیل هم جالب خواهد بود اگر دوستان در بخش نظرات بنویسند.

عکس شماره 2
در عکس بروبچه های قلعه و نیز آقا ولی جاوید را ملاحظه میفرمایید. این آقا ولی را یک بار شوخی شوخی همینجا تو وبلاگ کشته بودندش و به یادش تازه اشک او آه هم میریختند که به کمک بروبچه ها جان سالم بدر برد. خلاصه بقیه دوستان حواس شان جمع باشه که نویسنده این وبلاگ سرش که شلوغ میشه ممکنه کار دستتون بده. بخصوص اگه یه وقت جزو اموات به حساب آمدید زیاد به دل نگیرید تذکر بدید مثل همین آقا ولی خودمون زنده تون میکنیم.




عکس شماره 3
خوب، توضیحات این یکی کاملا خواناست که کی به کی هست. از شکوفه ها بوی عید به مشام میرسد. در بخش اظهار نظرها بروبچه ها خاطره شان را از این عکس بنویسند. این که چه روزی بود و چطور شد دور هم جمع شدید، به خانه کی و باغ کی رفته بودید و غیره.بهرحال در اینکه این روز همه شاد بوده اند شکی نیست و چهره ها خندان و دلنشین است.

عکس شماره 4
بسیار جالب است که پس از سالها دو فروند از بره بغزالوها را می بینیم. بروبچه های قلعه هم که ماشالله تریپ ها حرف نداره. کی باشه که ما هم بیاییم و دوتا بغزالو در آغوش بگیریم.

صحبت بغزالو شد یاد یک خاطره ای در سوئد افتادم. وقتی به سوئد آمدم با یک راننده اتوبوس شهری اهل پاکستان بنام «نصرت بیک» آشنا شدم. مرد مهربانی بود و الان سالهاست که او را ندیده ام. یک روز به من گفت محسن روز یکشنبه با خانواده ات بیایید خانه ما. گفتم چه خبره؟  آخه ما با هم فقط سلام و علیک داشتیم و رفت و آمد خانوادگی نداشتیم. گفت خوب معلومه.. بخاطر «ایدل فتل». گفتم چی؟  این دفعه جدا جدا گفت «اید- ال -فه تل» من بازهم نفهمیدم جریان چیست. گفت عجیبه. تو دیگه چجور مسلمانی هستی که ایدل فتل را نمیدانی چیست. گفتم والله ما یه سی چل سالی میشه که مسلمونیم و کلی شمر و یزید و واقعه کربلا بلدیم اما دیگه ایدل فتلش را نشنیدیم. خلاصه شروع کرد به صحبت کردن. حالا سوئدی ما هم زیاد خوب نیست و این بابا داره با لهجه ی پاکستانی غلیظ برای ما ایدل فتل را توضیح میده. بازهم نهفمیدم جریان چیست. بهرحال گفتم باشه برم ببینم اگر برای یکشنبه برنامه نداریم تلفنی خبرش را میدم. خلاصه یکشنبه رفتیم خانه اینها. کلی مهمان مسلمان از پاکستان و افغانستان و یکی دوتا هم سومالیایی و غیره بودند. با بقیه هم که صحبت میکردم بازهم منظور از مهمانی را درک نمیکردم. بالاخره یکی شان شروع کرد به انگلیسی حرف زدن که بهتر از زبان سوئدی می فهمیدم. به من گفت بزرگترین جشنی که میگریم کدام است؟ گفتم ما جشن نوروز را میگیریم که سیزده روزی جریان دارد. گفت نه .. یک جشن مال مسلمانان. من بازهم به یاد زاد روز امام زمان افتادم این حرفها اما خوب اینها سنی بودند. اما بازهم طرف که پاکستانی بود صحبت از جشن ایدل فتل میکرد. عاقبت یکی از عربها روی کاغذ به عربی نوشت؛ «عید الفطر». تازه دوزاری ام افتاد! 
گفتم آهان.. عید فطر را میگین؟ گفتن نه... عید الفطر.. گفتم بهرحال تو مملکت ما میگن عید فطر شماها غلط میگین. البته ما غلط تلفظ میکنیم و این عبارت عربی است و عید الفطر نامیده میشود. از همه بدتر این که نصرت بیک با آن لهجه ی غلیظ پاکستانی اش میگفت «اید ال فه تل». خلاصه آنجا بود که ما معنای واقعی عید فطر برای مسلمانان را فهمیدیم. چه سفره ای رنگارنگ و انواع غذاها و شیرینی ها و خوردنی های پاکستانی و جای تان خالی حسابی خوردیم. از آن پس هرسال عید فطر را مهمان نصرت بیک بودیم. 
نصرت بیک بعدها یک رستوران هندی باز کرد. میدانید که هند و پاکستان زبان و فرهنگ شان بسیار به هم نزدیک است و غذاهایشان مشترک است. یک روز نصرت بیک مرا در اتوبوس دید و گفت چون میدونم که بچه خاکی و اهل حالی هستی همین روزها خبرت میکنم بیا رستوران یک غذای دبش بهت بدم. ماهم که سورچران اصل با ذوق و شوق پذیرفتیم. یک روز یکشنبه بود که رستوران بسته بود ناهار گفت رفتم آنجا. چند نفر پاکستانی دیگر هم بودند. پاکستانی ها هم مثل ایرانی ها همه رقم آدم از تحصیلکرده و کارگر دارند البته تعدادشان به اندازه ایرانی ها نیست. خلاصه هفت هشت نفری بودیم که از پزشک و مهندس تا آشپز و راننده در میان مان بود. غذا را آوردند که عبارت بود از پلو و یک نوع خورش با گوشت بزغاله و انواع ترشی جات.
در سوئد گوشت بزغاله بسیار کم یافت میشود و این غذای مخصوص پاکستانی را نیز باید با گوشت بزغاله درست میکردند و نصرت بیک مرا هم از سر لطف دعوت کرده بود. بعد همه رفتیم و دستها را شستیم و با دست شروع کردیم به خوردن این چلو خورشت. ما ایرانی ها پلو را شاید گاهی با دست بخوریم اما پلوخورشت را دیگر با دست نمی خوریم. من در ایران زیاد عادت پلو خوردن با دست را نداشتم بجز روزهایی که تهچین (پلو گوشت) اما در سوئد غذاهایی مانند سبزی پلو و عدس پلو و لوبیا پلو و از این قبیل را حتما با دست میخورم. خلاصه جایتان خالی ما مجبور شدیم مثل بقیه چلو خورش را با دست بخوریم. بعد افتادیم به جان استخوانها و حسابی آنها را چریدیم. اما بازهم نتوانستیم همه را بخوریم. بنظرم دو تا بزغاله زده بود توی غذا. 
من سالها بعد از آن شهر رفتم و دیگر خبری از نصرت بیک ندارم. الهی نصرت بیک.. هرکجا هستی سفره ات همچنان پر برکت باشد.


عکس شماره 5
این عکس را نیز با فوتوشاپ تا حدی بهتر کردم

۷ نظر:

  1. با تشکر
    حبیب بخشی فوت کرده نه ولی بخشی

    پاسخحذف
  2. عروسی ذبیح حلوایی سال 1363 بود.
    ذبیح الان داماد هم دارد.
    ودامادش یکی از نوادگان حاج ابراهیم ابراهیمی (پسر صادق) میباشد.

    پاسخحذف
  3. عکس اول
    از راست : محمد علی بخشی آقا داماد علی بخشی ولی بخشی علیرضا بخشی
    ردیف پایین از راست :حسین محمد داود محسن حسن بخشی
    جمع پسر عموها (نوه های حاج حسین علی )

    پاسخحذف
  4. عکس دوم حوالی سال 63 64

    پاسخحذف
  5. عکس سوم حوالی سال 1361
    نوه های حاج حسین علی

    پاسخحذف
  6. عکس پنجم سال 1381 روز ششم محرم قلعه حاجی
    تزدیک مدرسه قلعه

    پاسخحذف
  7. محسن= از خبر خوش در مورد ولی بخشی بسیار خوشحال شدم. راستش من زنده یاد حبیب بخشی را زیاد بیاد نمی آورم. بهرحال از دست دادن هر عزیزی غمناک است اما بازیافتنش مثل عمر دوباره است. از قول من به ولی آقا سلام بسیار برسانید.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید