۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

یادش بخیر.. و یادش بخیر

چراغ سه فتیله ای- یادگار زمان زندگی همراه با صرفه جویی

چهل سال پیش هنوز در خانه ها میشد این نوع چراغ را بهمراه چراغ پریموس برنجی کوچک و نیز چراغ پریموس بزرگ که همگی نفتی بودند دید. چند گونی خاکه ذغال و ذغال نیز گرمای زمستان را زیر کرسی حریف میشد. در مجموع مقدار انرژی که مصرف میشد شاید یک صدم امروز بود و مردم همین گونه زندگی میکردند که امروز. این لوله کشی گاز و این جامعه ی مصرفی یک دام است پیش پای بشر. آنروز که نفت ها و گازها ته بکشد، و قیمت یک لیتر نفت یا بنزین سر به آسمان بساید، آنگاه است که زندگی روی سخت خودش را نشان خواهد داد. در سوئد از امروز به فکر هستند و مشغول تهیه سوخت از گیاهان و درختان هستند. فعلا اگر یک لیتر بنزین مثلا 100 تومان در بیاید، یک لیتر سوخت از تنه درخت میشود مثلا 130 تومان و هنوز بصرفه نیست اما آنقدر هم گران نیست که اگر نفت تمام شود سوئد لنگ بماند. میشود بهرحال از این سوخت برای خودرو ها استفاده کرد. اسم سوختش اتانول است یا متانول یک همچه چیزی. از نوعی دانه روغنی بنام سوئدی raps  نیز استفاده میشود که در ماشینهای گازوئیلی میشود استفاده کرد. من یک ماشین گازوییلی که از «رپس» استفاده میکرد داشتم و میگفتند برای محیط زیست مناسب تر است اما من که چندان تفاوتی نمی بینم. سوخت گیاهی همانقدر هوا را آلوده میکند که سوخت فسیلی. فقط صافی های اگزوز است که جلوی آلودگی هوا را تا حد زیادی می گیرد و سوئد در این مورد بسیار سخت گیر است به همین دلیل هم در خیابان ها اصلا بوی دود ماشینها به دماغ نمیرسد. (ماشینهامون لابد بوی عطر میدن!). 

اینهم از نفت فروشی ده (عکس از مژگان). من که یادم نمیاد لابد دوران ما نبوده. آنزمانها قبل از انقلاب محمود عمو اسماعیل در بقالی کوچکی که داشت نفت میفروخت یک من سه قران.
اما از جلوه های تمدن یکی این تیرهای چراغ برق و آب لوله کشی است که من بسیار نظر خوشی نسبت به آن دارم. یکی از بهترین وسیله هایی است که بشر بدست آورده است. این که خانمها در خانه های شان ماشین لباسشویی دارند و ظرفها را نیز در خانه میشویند که آب لوله کشی هست. قدیمها ظرفها و لباسها را سر جوی آب میشستند و آب صابون و پودر لباسشویی را نیز در جوی آب خالی میکردند که آسیب زیادی به باغهای میوه زد. نمیدانم شاید هنوز هم آثار این خرابی ها باقی مانده باشد. یادم هست که اولین بار یکی از باغدارها به این موضوع اشاره کرد و گوشه باغش را بمن نشان داد که سفید شده بود و گفت این سفیدی از پودرهای لباسشویی است و زمین باغ را آنچنان سفت میکند که گویی آهک و سیمان ریخته اند.


 پریا خانوم قدر آب را نیک میداند. در سوئد و اصولا در اروپا سبزی و سرسبزی آنچنان ارج و قربی ندارد. آنقدر همه جا سبز هست که مردم اصلا نمیدانند که نعمتی بنام سرسبزی وجود دارد. برعکس به نظر اینها کویرهای خشک جای تعطیلات و خوشگذرانی است و به سرزمین های جنوب اروپا و مصر و غیره برای گذراندن تعطیلات میروند تا گرمای حسابی بخورند. در سوئد تابستانها بندرت آنچنان گرم میشود که بشود به آب زد. البته خود سوئدی ها که هرطور هست باید تنی به آب بزنند. ما خارجی ها فقط میرویم کنار دریاچه ها و چمنزارها و از دور جمع ایرانی ها با دود کباب شان که اینجا و آنجا بپا میکنند مشخص است. اوایل که ایرانی ها همه تابستان را در کنار دریاچه کباب میکردند. خود سوئدی ها یک ساندویچ کوچک بهمراه می آوردند. چندسالی گذشت تا ما هم یاد گرفتیم که کنار دریا و دریاچه فقط جای کباب براه انداختن نیست و میشود غذای سبکی آورد و دور دریاچه ها قدم زد. کاری که اکنون چندسالی است انجام میدهیم و سالی دو سه بار بیشتر بساط کباب براه نمی اندازیم. با این وجود بازهم مثل سرخ پوستها این دود و دمه کباب و قلیان ما ایرانی ها اینجا و آنجا برقرار است. 
در عکس بالا که مربوط به عهد دقیانوس است یکی از همین صحنه های سرخپوستی را ملاحظه می فرمایید. حضور جناب منقل و یک جوان که خواهر زاده عزیزم آقا فرشاد هستند و دو دست که مشغول تهیه کوفاف کوفیده آنطرف تر نیز منقل خودنمایی میکند. همانگونه که گفتم این قبیل صحنه ها چند سالی است که بسیار کم تکرار میشود. یعنی حالش نیست. 

 عکس بالا نیز صحنه ای از دریاچه ای بنام «دل شو» delsjö  دل به معنای تکه و شو به معنای دریاچه است. دریاچه دلشو در کنار شهر گوتمبرگ قرار دارد و اگر به گوگل ارث دسترسی دارید عکس بالا را میتوانید در مختصات زیر بدست بیاورید؛
57.41.20.60  شمالی و   
12.02.06.94  شرقی
یعنی در گوگل ارث مارکر شما باید مختصات بالا را نشان بدهد تا به این عکس برسید. این عکس را خودم برداشته ام و اگر روی آن را در گوگل ارث کلیک کنید شما را به صفحه ای خواهد برد که در آن عکسهایی از دهملا و قلعه حاجی و نیز بخشهایی از اروپا که دیدن کرده ام خواهید دید.

خلاصه اینجا یکی از دریاچه های نزدیک شهر ماست. سوئد کشور دریاچه هاست. دریاچه های بزرگ و کوچک و من عاشق طبیعت و جنگل و دریاچه و متاسفانه 14 سال از عمرم را در سوئد در جایی زندگی کردم که تا نزدیک ترین دریاچه 15 کیلومتر راه بود و زیاد هم دریاچه های جالبی نبودند. اما در شهر گوتمبرگ که یک بار هم داش حسین برادر عزیزم مهمانم بود تا دلتان بخواهد دریا و دریاچه هست.  

در بالا محمد از همکاران سابقم در ایران که او نیز اکنون بیست و چند سال است که در کانادا زندگی میکند و دوسال قبل همراه پسرش برای یک دیدار یکماهه از من به سوئد آمد و جای تان خالی خیلی خوش گذشت. من نیز تابحال دوبار به کانادا رفته ام  از محمد و خانواده اش دیدن کرده ام. 

خوب.. دیگه رسیدیم به پایان این بخش و تنها یک پیام هست که از بهناز خانوم دختر اسی خان پسرخاله عزیزم که در پای یکی از پستهای ماه قبل گذاشته بودند که در زیر می آورم که شما نیز بخوانید به امید جمع شدن هرچه بیشتر دوستان و عزیزان و اقوام و همشهری ها 

دکتر بهناز آخوندی گفت... سلام آقای کردی، وقتتون به خیر .من یکی از نوه های خالتون هستم. شاید منو به یاد نداشته باشید.وقتی از ایران رفتید،نوجوان بودم.خداوند روح خاله زهرا و عمو کردی را شاد کند. من هم مثل شما خیلی دلتنگ شاهرود می شوم.با این که تهران زندگی میکنم، کم تر می توانم به آنجا بروم.از دیدن وبلاگتون خیلی خوشحال شدم.براتون آرزوی سلامت و موفقیت روز افزون دارم.
پایدار باشید. دکتر بهناز آخوندی(فرزنداسماعیل). 
خوب خوب.. تا جایی که میدونم بهناز خانوم اولین خانوم دکتر فامیل هستند و جای خوشحالی است. تا بحال چند تایی استاد دانشگاه و دانشجو و لیسانسیه و غیره توی فامیل پیدا شده اند که جای خوشحالی است. 
بهرحال بهناز خانوم حتما شما را که کودکی بوده اید دیده ام و بهرحال خدمت بابا و مامان ارادت و آشنایی و خاطرات خوب دارم به امید روزی که همه دور هم جمع بشیم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید