۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

سیزده بدر افتاد به تابستون

خبرنگار؛ مرجان خانوم، میشه بفرمایین از سیزده بدر تا حالا کجا بودین؟ 
مژگان خانوم؛ رفته بودم گل بچینم... نه نه.. رفته بودم بازم عید دیدنی.. نه نه.. رفته بودم...
خبر نگار؛ اوکی قبوله اما...
مژگان خانوم؛ نه میدونم منظورت چیه، دارم توضیح میدم؛ آره رفتم که از دم قلعه عکس بندازم اما تو راه یکی از دوستامو دیدم که خیلی وقت بود ندیده بودمش یه سر رفتیم کافه تریای دانشکده قل پایین نزدیک سوپرمارکت غلامسین مجنی یه بستنی بخوریم و بعدش خواستیم بریم سینما کاپری دم کوره که فیلم «پرنس آو پرشیا» رو تماشا کنیم بلیط گیرمون نیومد. این تهرونی های ندید بدید از اون جهنم دره در رفته بودن اومدن اینجا سینمای خلوت پیدا کردن بلیطها رو خوردن. راستی فیلمشو دیدین؟ خیلی قشنگه.
خبرنگار؛ چه فیلمی؟
مژگان خانوم؛ پرنس آو پرشیا!
خبرنگار؛ پرس آفی شیا چیه؟ نه بابا.. میخواستم بگم از سیزده بدر تاحال..
مژگان خانوم با خنده؛ هه هه هه.. نه بابا.. هالیودش هم سیزده بدر هنوز این فیلمو درست نکرده بود. سیزده بدر چیه، فیلمش تازه اومده. برین تماشا کنین خیلی قشنگه.
خبرنگار؛ مگه نگفتین بلیط گیرتون نیومد از کجا میدونین قشنگه؟
مژگان خانوم؛ یکی از دوستام رفته بود تعریفشو میکرد. حالا چرا سین جیم میکنی؟ اینجا هم سانسور؟ اینجا هم بازجویی؟
خبرنگار؛ سانسور؟ بازجویی؟ نه بابا فقط میخواستم بگم از سیزده بدر تاحالا... 
 مرجان خانوم؛ بفرما! حالا بیا و خوبی کن! اینم دستمزدش. اصلا دست من نمک نداره. یادت رفت عز و التماس میکردی واسه ات عکس بفرستن کسی تحویلت نمیگرفت؟ چند نفر قول دادن زدن زیر قول شون هان؟ هان؟ من که اصلا قولی هم نداده بودم ببین چه عکسای یکی واسه ات فرستادم. اینم تشکرت.  بیخود نیس 25 ساله اونجا گیر کردی. اگه جلوی زبونتو گرفته بودی الان سالی یه بغزالو اینجا میزدی زمین که آه وصف العیش نصف العیش نکشی.
خبرنگار؛ نه .. چیزه.. منظوری نداشتم بخدا..
مژگان خانوم؛ پس چه منظوری داشتی؟
خبرنگار؛ چیزه.. میخواستم بگم از سیزده بدر تاحالا کجا بودی دلم خیلی واسه ات تنگ شده بود.
مژگان خانوم؛ جدی؟ همینو میخواستی بگی؟
خبرنگار؛ آره بخدا... بعدشم چه عکسای قشنگی انداختی ها.. خیلی قشنگن! دستت درد نکنه مرسی.
مژگان خانوم؛ اوهوم، فکر کردم .. خوب بگذریم. از عکسا خوشت اومد؟
خبرنگار؛ آره خیلی خوشم اومد.. مرسی.. خیلی قشنگ بودن. اصلا نمیدونستم قلعه از سیزده بدر تاحالا اینقدر تغییر کرده. مثلا مثل این یکی این پایین.


اصلا نمیدونستم از قلعه اینجوری بطرف حداده جاده کشیده اند. اونم جاده ی آسفالت. لابد به یه سوت میشه رسید حداده. لابد دیگه محرم ها کسی پیاده به حداده نمیره.
مژگان خانوم؛ آره بابا این جاده رو که خیلی وقته. خوب بچه ها که برای تو عکس میفرستند سعی میکنند از جاهای قدیمی که تو خاطره داری برات عکس بفرستن اگه نه مملکت ما قلعه خیلی پیشرفتها کرده. همون برجهای قلعه یادت نیست؟ به برج دبی میگه فوتینا. خودت مگه ننوشتی که تو مملکت قلعه پایین دیگه کسی رو همینجوری راه نمیدن باید ویزا داشته باشه؟ 
خبرنگار؛ میدونم، خبرشو توی وبلاگ زده بودیم.
مژگان خانوم؛ خوب دیگه از کدوم عکسا خوشت اومد؛
خبرنگار؛ از همه شون.. از همه شون خوشم اومد بخدا! چشمام چارتا بشه اگه دروغ بگم.
مژجان خانوم؛ اوکی.. من دیگه یواش یواش باید برم. راستی کسی پیغامی چیزی نذاشته؟ ببینم کلک.. نکنه این پیغامها رو خودت مینویسی میذاری به حساب مردم؟
خبرنگار؛ نه بخدا... حضرت عباس بزنه کمرم اگه چاخان پاخان کرده باشم. بروبچه ها خودشون مینویسن. گاهی اگر کسی پیغامی در صفحه های قبلی نوشته باشه و قابل دیدن در صفحه اول نباشه یک کپیه میکنم و میزنم صفحه اول. البته اونم همیشه نمی بینم. گاهی اتفاقی.
مژگان خانوم؛ اخیرا کسی خبری داده؟
خبرنگار؛ آره، خیلی خبر جالبی دارم، دختر دوست قدیمی ام «علی زینعلی» برام یه ایمیل داده نوشته که علی بهش گفته که ما دوستای فابریک هستیم.
مژگان خانوم؛ آخی.. چه جالب!
خبرنگار؛ آره.. اما یه چیزی برام عجیبه! خیلی به این دختره شک دارم که چه منظوری داره؟
مژگان خانوم؛ چی برات عجیبه؟
خبرنگار؛ آخه علی همه اش 15 سالشه چطوری میتونه دختری به این بزرگی داشته باشه؟
مژگان خانوم با پوزخند؛ ببین.. ام.. چیزه.. سوئد خیلی بارون میاد؟ رطوبت داره؟
خبرنگار؛ آره، همین الان هم بارون نم نم می باره.
مژگان خانوم؛ هوم.. هوم...
خبرنگار؛ به چی هوم میکشی؟
مژگان خانوم؛ فکر میکنم رطوبت زده به هارد دیسکت زنگ زده و از سی چل سال پیش به اینطرف نتونسته خوب برنامه ها رو اجرا کنه. مرد حسابی.. کجای کاری؟ علی زینعلی ور آخرین بار سی و پنج سال پیش دیدی. اونهم هم سن توست و الان شیرین پنج...
خبرنگار؛ خوب حالا بگذریم.. هوا چطوره اونجا؟
مژگان خانوم؛ هوا؟ میخواستی چطور باشه؟ طبق معمول هوا خوبه. بفرما.. پاک زنگ زدی. میگفتم که علی الان شیرین باید سنش پنجا...
خبرنگار؛ آخ آخ آخ... دستم فکر میکنم تو دستم تیغ رفته باشه. از خون که نمیترسی؟
مژگان خانوم؛ تو دستت تیغ رفته؟ من رفته بودم گل بچینم تو دست تو تیغ رفته؟ برو خودتو رنگ کن.... چیه میترسی همه بفهمنن که  چند سالته؟

خبر نگار..
مگه نمی بینی شب شده. خورشید داره یواش یواش میره تو استخر پایین. منم باید بخوابم. خوابم که میگیره پرت و پلا مینویسم.

غروب زیبای قلعه حاجی. بارها و بارها پشت باغ حاج غلام فرو رفتن خورشید در پشت کوههای البرز را تماشا کرده ام. یکی از زیبا ترین مناظر و ترکیب زیبا ترین رنگهاست. از دست ندهید. امتحان کنید و این غروبها را در کنار هم به تماشا بنشینید.

۹ نظر:

  1. محسن عزیزم بلاخره مژگان خانم هم برات عکسها را فرستاد مژگان ومرجان برات خیلی عکسهای جالبی گرفته اند که کم کم برات می فرستند خوشحالم که دختر علی زینعلی دوستت برات ایمیل داده یادم میاد انزمانها شماهادوستان صمیمی بودید البته همه دوستانت همیشه به یاد تو هستند و هر وقت ما را میبینند از حال تو جویا میشوند واقعا جایت در میان ما خالیست و میدانم روزی خواهد امد که توهم می ایی ودر خانه پدری همه جمع میشویم و امدن تو را جشن میگیریم در ضمن من فیلم پرنس او پرشیا را دیدم فیلم جالبی بود میبینی ایران ما چه پیشرفتی کرده هنوز تو سینماهای اروپا وامریکا فیلمها رو اکرانه اینجا سیدی ان فیلم را میفروشند جلوی تکنولوژی را نمیشود گرفت. میبوسمت

    پاسخحذف
  2. خیلی جالب بود تقابل خبرنگار و مجگان خانوم
    جمع حاج محمدی ها هم که جمعه. خدابه همه ایل و طایفه ها سلامتی بده و همیشه شادی و خنده دور و برشون باشه

    پاسخحذف
  3. آقا مصطفی هم که اونجاست به به حسن خاله گوهر و بقیه دوستان. پاینده باد سرزمین قلعه و مردمان پاک و زلالش

    پاسخحذف
  4. اقامحسن عکس دوم جاده از ته کوچه خونه اقای کردی به طرف جاده حداده است اول جاده بین خونه عباس حاج قربانعلی و تقی حاج حسین است وانتها میخورد به جاده حداده خدا همه رفتگان را بیامرزد.

    پاسخحذف
  5. محسن؛ منیژه جان سوئد با همه «جلو افتادگی اش» فیلمهایش چند ماه پس از آنکه فیلمها در آمریکا به سینماها رفتند به نمایش در می آید. در ایران قدیم سینماها حد اکثر یکی دو ماه بعد فیلمها را نشان میدادند. بهرحال ما هم اینجا امکانش را داریم که از طریق اینترنت فیلمها را دانلود کنیم اما گاهی سینما رفتن مزه داره. بخصوص فیلمی مثل آواتار را باید در سینما تماشا کرد.

    پاسخحذف
  6. محسن؛ حسن خاله گوهر کدامیکی بود؟

    پاسخحذف
  7. حسن خاله گوهر نشسته با موهای سفید وپیراهن قهوه ای

    پاسخحذف
  8. محسن عزیزم تولدت مبارک امروز 23 خرداد است و روز تولد تو امیدوارم سالهای سال سالم باشی و خوشبخت زندگی کنی انزمانها که ما کوچکتر بودیم مادر همیشه میگفت خدایا تو سلامتی بده ودل خوش و من به مادر میگفتم چرا نمیگویید که پول زیاد بده واو میگفت که هرکس که سلامتی داره و دل خوش حتما پول هم داره که دلش خوش است .وحالا که به سن انزمان مادر رسیده ام درک میکنم که او چه میگفت در هر صورت داداشم باز هم تولدت را تبریک میگویم و همیشه برایت ارزوی بهترینها را دارم میبوسمت.

    پاسخحذف
  9. روز تولد انسانها در هیچ تقویمی یافت نمی شود چرا که فقط در قلب کسانی است که به آنها عشق می ورزیم
    دائی جون تولدتون مبارک مرجان

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید