۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

ابسلوت


جمعه شب است و بسیاری در ایران فردا به سر کار میروند. در اینجا اما ما دو روزی را تعطیل هستیم. لذا « در این برهه از زمان» که ساعت 9 شب است یک نوشیدنی «خوش گوار» ساخته ام و در نور ملایم چراغ و شمع کوچک اندامی که از شام باقی مانده دارم برای شما می نویسم. طبق معمول عکسی از شماها نرسید و ما برای حفظ این رابطه هرچه به دل مان برسد نقل میکنیم تا چه قبول افتد.
 دلیل اینکه گاهی عکس از محیط اطرافم میگذارم این است که شما را نیز در محیط قرار بدهم که گویی شماها آنطرف میز نشسته اید و یک لیوان از همین «شربت خوشگوار ابسلوت مزاج» را در بر دارید و گپ میزنیم . در عین حال وقتی چشمم به یک عکس میافتد قلم ام نیز میتواند به حرکت در آید. از طرفی میدانم که در این محفل کوچک ما ده بیست نفری بیشتر نیستیم بیشتر فامیل و نزدیکان و همشهری ها سر میزنند لذا چیزی هم برای پنهان کردن نیست.
شاید تنها چیزی که میتوانم در موردش در این عکس توضیح بدهم آن سماور ذغالی است که پانزده شانزده سال قبل از منیژه عزیز خواستم که به هر قیمتی که هست برایم تهیه کند. مطابق توضیح او، او میرود نزد دایی رضا که پسرعمه ما باشد. این که چرا این پسر عمه را دایی رضا صدا میکنیم هم از رسوماتی است که تنها در دیار ما قابل فهم است. دایی رضا هم دستش درد نکند. یک جمله ای را منیژه از او نقل کرد که کاش خوب بخاطر میسپردم. داییی رضا به منیژه چیزی بر این مقال میگوید که «دایی بیا بریم نزد فلانکسک که یک عتیقه فروشی دارد و یک سماور روسی خوب چنین و چنان دارد». ناگفته نماند که دایی رضا که عمرش دراز باد آن زمان سماورساز بود و در این کار خبره و در بازار شاهرود نیز دکانی داشت. چند ماهی نیز من مهمان شان بودم تا جایی برای اجاره بیابم. من در دبیرستان محمدرضاشاه آن زمان شاهرود درس میخواندم که اگر یادم بماند شمه ای از آن دبیرستان برای تان خواهم گفت.

 عرض شود که .. شب جمعه ما است و کمی کله خوب چرخ میخورد و گرم است.  اسم این میوه را نمیدانم اما به سوئدی به آن «میوه پاشون»  میگویند. زدم در گوگل دیدم ترجمه اش را آورد «میوه عشق». اخیرا یک «ودکای ابسلوت» با طعم این میوه در آمده که بسیار خوش طعم است و اگر آنرا با آب گاز دار و یا آب پرتقال خالی مخلوط کنید... چه شود. خلاصه جای تان خالی به یاد تان جرعه ای مینوشیم و «جرعه ای» مینویسیم. جلوتر به این میوه خواهم پرداخت.
باری.. دایی رضای گل و سمبل ما به همراه منیژه خانم میروند به مغازه عتیقه فروشی و سماور مذبور را به قیمت حدود فکر میکنم پنج هزار تومان وجه رایج دولت صاحبقران تهیه کرده و با پست برای این جانب ارسال کردند که بسیار این سماور را گرامی میدارم و منیژه خانم مرحمت را تکمیل کردند و سال قبل آن قوری رعنا بهمراه چایی دان را نیز سوقات آوردند که جایگاه مناسبی در بالای آن سماور برایش در نظر گرفتیم که بسیار زیبنده است.

میوه در سوئد
هنگامی که ما 25 سال قبل پا در خاک پاک سوئد نهادیم تنها میوه های این دیار را سیب و پرتقال و گلابی های کال و نارنگی تشکیل میدادند  که همچنان این میوه ها برقرار هستند. البته اینها میوهایی بود که همه دوران سال چه زمستان و چه تابستان برقرار بود. میوه های دیگر نظیر انگور و چیزی شبیه طالبی و خربزه نیز تنها در تابستان موجود بود. این میوه ها از اسپانیا با کامیون به سوئد وارد میشد و میشود. بعدها با بهتر شدن راههای ارتباطی میوه های تازه ای نظیر کیوی و غیره نیز به این جمع اضافه شد که ما یکی دوباری خریدیم و دیگر نخریدیم مثل کیوی. ما خیلی کم کیوی میخریم و به نظرم اصلا میوه خوشمزه ای نیست. این «میوه عشق» هم با آن هسته هایش میوه ای نیست که مثل پرتقال بتوان خورد. اما آب میوه آن و یا فراورده های دیگرش را خیلی دوست دارم. که یکی از آنها همین ودکای ابسلوت با طعم این میوه است که واقعا محشر است و به اهل توصیه میکنم که به درگاهش سری بزنند و فیضی ببرند. ودکای ابسلوت نزدیک به دهسالی میشود که در سوئد تولید میشود و ظرف همان یکی دوسال اول بازارهای جهان را تسخیر کرد و امروز انواع آن به بازار آمده است. یک شبی را به علم «آبشنگولی» خواهم پرداخت و انواع و اقسام و مزه ها و مخلوط ها و مزه های کنار آن و سایر ماجرا ها که فعلا بماند.

عرض شود که سر شام که عزیز دیگری نیز از فامیل مهمان بود بحث خوشبختی و مفهوم آن شد.. و اینکه آیا خوشبختی در مال و منال و محل زندگی است و اینکه اگر محل زندگی انسان جایی نباشد که او آرزویش را دارد آیا معنایش این است که انسان باید تا ابد زانوی غم به بغل بگیرد و لذت آنچه را هم که دارد.. هرچند اندک و ناچیز نبرد؟
با توجه به اینکه این آب شنگول عقل ما را ضایع کرده و سخنان دیگری که مطابق این محفل نیست میخواهد بر قلم ام جاری کند لذا موضوع را در همین «برهه از زمان» درز میگیریم تا هنگامی دیگر که به سلامت عقل در خدمت باشیم. و حالا به دیدن فیلم سینمایی هیجان انگیزی برویم که صدایش از تلویزیون می آید و ما را وسوسه میکند.. ای لعنت بر شیطان حرامزاده. (بشمار!).
من تا سالها نمیدانستم که اصل سخن «بیش باد» است که مردم از عدم آگاهی میگویند «بشمار». و ما هنگامی که کودک بودیم مسخره میکردیم و شروع به شمردن میکردیم تا خسته میشدیم. منظور این است که اگر دارید می شمارید تاملی کنید و بجایش جرعه ای از آن «نوش دارو» بنوشید که ثوابش بسیار بیش از آن شمردن است که نیک گفت؛

 می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن. 


آنچه که از بحث امروز میخواهم نتیجه بگیرم این است که غصه های جهان تمامی ندارد. و چه غصه بخوری و چه نخوری میگذرد. آنچه از دستت بر می آید بکن که به خودت بدهکار نباشی و معنی آن این نیست که زندگی ات را بسوزانی بلکه آنقدر که هیچ آسیبی به تو نرسد. حل مشکل جهان به عهده تو تنها نیست. هرزمان همه آمدند تو هم یکیش. تا آن زمان آنقدر که خودت دوست داری. 
وقتی به این مرحله رسیدی.. تهیه یک شمع کوچک و جرعه ای نوشیدنی و نوای موزیک و دعوت دوستی برای همراهی در آنطرف میز خرجی ندارد و کار سنگینی نیست... از زندگی تان لذت ببرید.  به سلامتی شما...  (عکس لیوان خالی بالا را در ذهن تان تصور کنید.. )



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید