۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

قمری






 اول شناختنش برایم مشکل بود. اما وقتی در چشمهای بشاش اش خیره شدم و لبخندی که به لب دارد را دیدم ناگهان با صدایش بیادم آمد؛ کل ممد (چ). 
کل ممد که امروزه شده است حاج ممد پدر یدالله است و یک پسر بزرگتر هم داشت که اسمش را فراموش کرده ام. خانه شان نزدیک خانه مادربزرگ علی زینعلی است.

سیزده ساله بودم و بچه شهر و ندید بدید. پسر کل ممد گفت که یک قمری در خانه شان لانه دارد. و از من اصرار که برویم خانه تان آن قمری را ببینم. قمری همان کبوتر یاکریم یا به قولی «موسا کو تقی» است. دیدم که قمری در کناری از مطبخ و تنورخانه در لانه اش نشسته است. اصرار بسیار به پسر کل ممد کردم که آن قمری را بگیرد و به من بدهد. فکرش را بکنید ما بچه شهری ها چقدر پرت بودیم. خوب اگر گرفتن آن قمری خیلی لذت دارد چرا پسر کل ممد خودش آنرا نگیرد؟ اینجا تفاوت فرهنگ واقعی بود. پسر کل ممد و خانواده اش در آن روستا به حیات وحش در حد خودش احترام میگذاشتند و از صدها سال قبل در فرهنگ او که فرهنگ پدری ما نیز بود وجود داشت اما بچه تهران چیزی بنام احترام به حیات وحش، نگهداری و حمایت از آن را بعدها یاد گرفت. البته هنوز دولتی که بر ما حاکم است در این مورد اندر خم یک کوچه است.
باری، پسر کل ممد با یک حرکت ناگهانی قمری را که از جایش تکان نمیخورد گرفت. بعد متوجه شدم که چرا قمری پرواز نکرد و نرفت. این را از تخمش که در کونش شکسته شده بود دریافتم. داشت تخم میگذاشت. تا سالها وقتی آن صحنه بیادم می آمد خودم را سرزنش میکردم... بقیه پوست تخم را از قمری جدا کردم و  دقایقی بعد آنرا رها کردم. اما آن قمری دیگر به خانه کل ممد باز نگشت. آیا آنها عقیده داشتند که وجود قمری در خانه شان برای شان برکت می آورد؟ نمیدانم. این را بعدها که نظایرش را دیدم به فکرم رسید.  در این صورت عذاب وجدانم دو چندان بود.


 قمری 


در آن کوچه اسمیل (اسماعیل) هم زندگی میکرد. اسمیل که ظهر ها و غروب ها روی بام خانه اش می ایستاد و اذان میگفت و مردم به صدای اذان اش نماز میخواندند و یا دست از کار میکشیدند.

اسمیل یکی از افراد نایاب ده بود. درست مثل آقاجون که من اگر عقل امروز را میداشتم سوالهای بسیاری را از او میپرسیدم. این هردو در مورد جنگ جهانی دوم و اینکه تهران اشغال شده توسط متفقین در آن زمان چگونه بود و ایران چگونه بود و سال دمپختکی زیاد میدانستند.
یک بار که هفده هجده ساله بودم اسمیل برایم گفت که در یک سری درگیری های سیاسی در تهران حضور داشته و خود او تابلوی حزب دمکرات را از روی سردر محل این حزب در تهران کنده است. بعدها خواندم که حزب دمکرات متعلق به قوام السلطنه بود که در دوران استعفای مصدق به فرمان شاه نخست وزیری را بعهده گرفت و مردم را تهدید کرد که «کشتی بان را سیاستی دیگر آمد». به سه روز نکشید که مردم او را سرنگون کردند و شاه بناچار دکتر مصدق را دوباره بر مسند نخست وزیری نشاند. بگذریم. اینجا نیامده ایم که از سیاست سخن برانیم.  اما میتوان فکرش را کرد که اسمیل تا چه حد از آن درگیری ها در آن روزها آگاه بوده و شاهدی زنده بوده است. مثل من که شاهد زنده شورش نیروی هوایی در انقلاب 57 هستم.


خوب.. اگر آن رفتگان را در کنار نداریم و دایی قربون هم حواس درست و حسابی نداره اما در عوض عمو عزیز را داریم که هنوز کارش درسته و میتونه تخته نرد سه سوت مارس تون کنه. عمو عزیز (عزیز سبیل) زاده کلاته ملا و رفیق دوران جوانی آقاجون و دایی قربون بود.  عمو عزیز خاطرات زیادی دارد که بد نیست پای آنها بنشینید. یکی از آنها را بیاد دارم که یک شب گذار عمو عزیز با یک رفیق دیگرش به همین مرادآباد خودمان میافتد. «عزیز سبیل» آن زمان سبیلهای از بناگوش در رفته ای داشت و این اسم با مسما از همانجا آمده بود. گویا مرادآبادی ها بسیار از هیبت این سبیل ها جا میخورند و هرچند معمولا مهمان حتا بصورت رهگذر برای تمامی دهات آن نواحی عزیز بوده  و خود یک حادثه نادر به حساب بحساب می آمده  ما هم تتمه اش را بیاد داریم،  اما این دو مهمان را گویا بسیار بیشتر تحویل میگیرند (از ترس شان البته) و عمو عزیز که بعدا متوجه قضایا میشود به رفیق اش اشاره میکند که پاشو بریم بابا اینها از ترس شون اینجوری پذیرایی میکنند. قضیه را از خودش بپرسید با آن لهجه تهرونی جالب اش برای تان تعریف کند.
پشت سر عمو عزیز هم علی آقای پسر عمه سلیمه و پشت سر هم حمید خان ناظر بر اوضاع هستند.


آقا اون دفعه که پذیرایی کردیم سالاد یادمون رفت اینکه  الان.. بفرمایید. پلو سالاد میل کنید تا گوشت اش هم بیاد.


 این هم خاله گوهر و کلب اسدلله زمان ما و حاج اسدالله فعلی که مسن ترین فرد قلعه حاجی هستند  و عمرشان پر دوام باد. 

خاله گوهر در سوئد سرشناس است! از قدیم که از ایران عکس میرسید عکسهایی از خاله گوهر پای تنور داشتیم که پزش را به دوستان و آشنایان میدادیم. بعدها که ویدیو آمد ویدیوی نان به تنور زدن خاله گوهر هم رسید و همواره با احوال پرسی هایش ما را شاد میکرد و هنوز هم احوال ما را میپرسد و پز این را هم میدادیم. ما نیز در ویدیوهای ارسالی جویای حال خاله گوهر و بقیه دوستان بودیم و در اولین ویدیو که به ایران فرستادم که حدود بیست سال قبل بود از همه نام بردم.
 یاد زنده یاد عمو عباس شوهر مرحوم خاله گوهر هم بخیر که عصرها که آوازخوانان از سر کار بر میگشت نزدیک خانه ما که میرسید کم کم فتیله صدا را پایین میکشید و ما بچه های آن دوران او را گاه دوره میکردیم و اصرار میکردیم برایمان بخواند.


 غلامحسین مجنی سابق و حاج غلامحسین مجنی امروز را پس از سی سال راحت شناختم. لقب موجنی را سالهای بسیار دورتر گرفت که گویا رفت و آمدی به مجن داشته. و من که تعریف مجن را بسیار شنیده بودم خیال میکردم که تنها راه رسیدن به مجن مثل ممدوه (میهمان دویه) با اسب و الاغ است و پیاده. حالا نگو که درست مثل دهملا مینی بوس داشته و بزرگ بوده. بهرحال امروزه مجن را بارها از طریق گوگل ارث دیده ام و کمی داغ دلم خنک شد. ای بر پدر هرچی.... لعنت که این روزگار را به سر ما آورد که ما .. قرار شد از سیاست نگوییم.


 خانه آخر را هم بنشینیم در حضور علی آقا و همین جور که دارد قند محرم را میشکند یک چایی هم از آبدار خانه ما را مهمان کند.

۹ نظر:

  1. از دوستانی که پیام میگذارند هم بسیار ممنون. دوستان بیاد داشته باشید که به پست های قبلی هم سر بزنید و پیامهای سایر دوستان را نیز بخوانید.

    پاسخحذف
  2. سلام من اگه هر روز پیام نذارم روزم شب نمیشه اقا محسن دیروز دایی صادقم از هلند اومده بود وقتی از شما براش گفتم خیلی خوشحال شد و سلام ویژه رسوند بهتون.

    پاسخحذف
  3. آقا این مرضی خانوم دختر کیه؟ ما نمیشناسیمش
    خودش اگه اینو دید یه بیوگرافی از خودش بده

    پاسخحذف
  4. راستی چند شب پیش اخبار داشت درباره بانکداری مجازی صحبت میکرد یکی از بچه های قلعه حاجی هم داشت به عنوان کارشناس این رشته صحبت کوتاهی انجام میداد
    (علی نوله دان) باریکلا به بچه های ده که همیشه باعث سرفرازی همولایتی هاشون هستند.

    پاسخحذف
  5. پسر اول کل ممد خودمون عباس آقا هستند.

    پاسخحذف
  6. آقا ما هم الان یه اکبر آقا (سیبیل) داریم داماد حاج حسن آخوندی مرد خوش مشرب و خنده رو و شوخ طبعی هستند که همیشه باعث شادی دور و بری هاشون میشوند. مرد با حال و لوطی منش که آرزوی سلامتی برای خودش و خونوادش داریم .
    عمو اکبر خیلی چاکریم

    پاسخحذف
  7. محسن- مرضی خانوم نوه حاج ذبیه که ما سالها ایشان را که پسرخاله مادرمان باشند با عنوان «کل ذبیه» میشناسیم. صادق هم پسر کل ذبیه و دوست دوران کودکی ما هست که منازل مان در تهران به هم نزدیک بود و هر از گاهی به خانه هم رفت و آمد داشتیم.
    به عباس آقای کل ممد هم سلام ویژه میرسانیم.
    ما نیز برای اکبرآقا و سبیل ویژه شان سلام مخصوص داریم امید که برقرار و پاینده باشند.

    پاسخحذف
  8. سمندر:
    درعکس آخر آقا ناصر دوست ابی در حال خوردن چای دیشلمه

    پاسخحذف
  9. محسن-آقا ناصر.. فکر میکنم فامیل حاج قربونعلی بود

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید