۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

خاطرات قدیمی ها را از یاد نبریم

عکس از محمود بخشی
خوب خوب... خبرهای خوبی از ایران میرسه و بروبچه های بیشتری به جمع ما اضافه میشوند. از دوستانی که سر میزنند و گاه تعداد شان به 20 تا 30 نفر میرسه میخواهم که اگر تابحال پیامی نگذاشته اند یک پیامی بگذارند حتا به فارسینگلیش که بدانم اهل مملکت قلعه حاجی هستند یا از کسانی هستند که اهل اینورا نیستند اما دلشان برای یک محیط گرم خانوادگی تنگ شده و سر میزنند مانند آن دوستمان که در خارج زندگی میکند و اهل لرستان است. 
همینجا تشکر کنم از مهری، مجید بنوخو و محمود بخشی که عکسهای این سری را برایم فرستاده اند. امیداورم شرح بیشتری بنویسند. 
موضوع عکس بالا همانگونه که می بینید «روز شاد نوروز 89» هست و بروبچه های خوشتیپ قلعه را نشان میدهد. در بخش اظهار نظر اسم این بروبچه ها را بنویسید که دیگران هم بدانند که نام این جوانان رعنا چیست. 












عکس از مهری
عکس بالا یک عکس پر معنی است. عکسی که گویای زندگی سخت مردمان این دیار در طی هزاره ها بوده است. منطقه ای با کمترین میزان بارش برف و باران و استفاه از کمترین امکانات در میان دشت و بیابان توانسته اند بخشی از زمین را قابل کشت و زندگی کنند. آنچه مشخص است این است که این عکس از کف رودی خشک گرفته شده است که تنها در بارانهای موسمی محل گذر سیلاب است و تخم گیاهی که ادامه زندگی خود را در میان کف خشک رسی یافته است. کاملا سمبل مردمان این دیار.

عکس از مجید بنوخو
این عکس مرا بیاد سی سال پیش نواحی اطراف تهران میاندازد که تازه خانه سازی ها و گسترش شهری آغاز شده بود. دیدن اتوموبیلها و بوته های تلو و الخور و خانه های تازه ساز مجموعه جالبی از گذر زمان را نشان میدهد. 

عکس از محمود بخشی
اگر آن پهلوان در عکس سنگ را به دوش نگرفته بود (سوشی)، این عکس را در اینجا نمیگذاشتم چرا که بزرگی آن بنظرم نمیرسید. اما با حضور دوست مان در کنار عکس بزرگی سنگ مشخص میشود. البته در پشت عکس مشخص است که بین این سنگ و کوه روبرو یک دره باید وجود داشته باشد و این عکس احتمالا در دامنه کوه گرفته شده.


عکس از محمود.
محمود جان بوی درمنه تا سوئد رسید با این عکس. هفت هشت سال قبل دوستی برایم از ایران گیاه درمنه را با ریشه اش در یک گلدان قرار داد و فرستاد. مدتی آنرا نگه داشتم و به آن رسیدگی کردم متاسفانه موفق نشدم نگهش دارم. اما عجب بویی داشت. از این پس عزیزانی که به ایران میروند و می آیند باید یکی دو شاخه شوید درمنه برای من سوقاتی بیاورند اگرنه از آنها در اینجا چوقولی خواهم کرد. 

«اسدلله فرج الله» عکس از مهری
برای بار دوم است که عکس اسدلله را در اینجا می آورم. خیلی جالب است که در قلعه به این گونه مسائل اجتمای از قبیل پیرترین فرد توجه میشود. آیا در حداده یا دهملا نیز مردم میدانند که پیرترین فرد ده شان کیست؟ 
بازهم یادآوری میکنم که پیرها را دریابید و قبل از آنکه خاطرات شان را با خودشان ببرند این خاطرات را پیاده کنید. برخی از آنها جالب است و حتا هیجان انگیز. از آنها در مورد حمله ترکمنها یا تاراجگران به ده بپرسید. «عزیز سبیل» دوست پدرم  را بسیاری از شما میشناسید. او که در جوانی سبیلهای از بناگوش در رفته و قیافه پرهیبتی داشته به همراه یکی از دوستانش گذارشان به راهنجان میافتد. اهالی که اینها را نمیشناختند خیال میکنند که این دو آدمهای خطرناکی باید باشند و کلی از آنها پذیرایی میکنند و اینها هم که متوجه قضیه شده بودند یکی دو روزی حسابی حال میکنند. عزیز سبیل جریان را بسیار بامزه تعریف میکرد. بروید اصل قضیه را از او بپرسید. او خاطرات بسیاری در سینه دارد. از قهوه خانه دامغانی ها در تهران بپرسید که پاتوق اهالی مملکت قلعه حاجی بوده و خاطرم هست که پدرم هر از گاهی به آنجا سر میزد و با همشهری ها دیدار داشت.
نکته دیگر اینکه یک سری اتفاقات و داستانها هم رخ داده است که قدیمی ها بیشتر خبر دارند و لازم است که از آنها م. مثلا آیا از یک اتفاق ناگوار که در قدیم ها رخ داد آگاهی دارید که سالها قبل، شاید 70 سال قبل هفت نفر از جوانان قلعه که برای آوردن هیزم یا کار دیگری به کویر رفته بودند در نزدیکی دو کوهی دچار سرما میشوند و پنج نفر آنان جان میبازند؟ من یکی از آنها در سن سیزده چهارده سالگی دیده بودم که شرح ماجرا را خیلی خلاصه داد و من زیاد یادم نیست. آن زمان هنوز مردم از آن واقعه یاد میکردند. این جوانان چه کسانی بودند؟ آنها که زنده ماندند اسم شان چه بود و جریان چه بود؟ من فقط همینقدر را بیاد دارم که آنها هفت جوان زیر 18 سال بودند. دوتا از آنها بسیار جوان تر. از چند روز قبل قرار میگذارند و سپس با الاغهای شان راهی کویر میشوند. در راه که بودند یکی از آنها که از همه جوانتر بوده از خوابی که دیشب دیده بوده تعریف میکند و میگوید که خواب دیده است که هفت نفری به کویر رفته اند و گرگ پنج نفر آنها را دریده است.... 
خوب.. من یک چیزهایی یادم هست اما نمیخواهم با شرح ناقص واقعه داستان را خراب کنم. منتظر هستم ببینم کدامیک از شما ته و توی این ماجرا را در می آورد تا آنرا در اینجا بیاوریم. 
اگر میتوانید از جمع بروبچه ها دم قلعه گه گاه عکسی بفرستید. عکس طبیعی که در حال صحبت گرفته شده باشد و کسی حواسش به دوربین نباشد. طوری عکس بگیرید که مثلا کوچه مسجد و یا خانه خاله بنی هم معلوم باشد.عکسهای قدیمی را اگر میتوانید با فوتوشاپ تنظیم کنید به طوری که دلخواه تان است عکس چند نفر را کنار هم قرار بدهید و بفرستید. 

عکس از مهری 
سعی کنید از حداده و کلاته ملا و راهنجان و مرادآباد و چنار مراد آباد و عباس آباد و علی آباد هم عکس بگیرید. یادش بخیر علی آباد چه دشتهای هندوانه و خربزه ای داشت. بنظرم ده قشنگی می آمد. درختهای سنجدش در کوچه ها خم بودند. یکبار در حالی که با خر قلچماق پسرعموی پدرم  داشتم میتاختم و با محمدعلی پسرش مسابقه میدادم برگشتم ببینم که چقدر از من عقبتر است و وقتی سرم را دوباره به جلو برگرداندم پیشانی ام محکم با تنه یکی از این درختها برخورد کرد. خره از زیر من بتاخت رد شد و من باقیماندم و به زمین سقوط کردم. چند ثانیه ای دنیا دور سرم چرخید و پیشانی ام به اندازه یک سکه بالا آمد. از همانروز تا امروز در اغما بسر میبرم و همه اینها میدانم که خواب و خیال است من هنوز از علی آباد به قلعه نرسیده ام (سوشی یه).   
***

داشتم آنچه نوشته ام را مرور میکردم یاد مرحومحاج حسینعلی افتادم. اگر او این وبلاگ را داشت چنین مینوشت؛ «دایی.. بوزا من بوگومت»؛ یگ عکسو دومگاپیکسلو از چنارو عباس مرادآباد ایسم بگیرید اینجن بزنوم به وبلاگوم».
یه چیز بامزه دیگه هم یادم هست از زنهای مسن تر و جا افتاده تر ده آن زمانها که بچه بودیم. گاهی میشد که ما پسرها خیلی موی دماغ میشدیم و مزاحم حرف زدن یا کارهای آنها میشدیم یا نق و نوق میکردیم یک دفعه به تشر میگفتند؛ «وخی جمع کن ....... ها یته از اینجه». یادم هست بار اولی که این عبارت را شنیدم سرجایم خشکم زد. اما کم کم به شنیدنش عادت داشتم و میزدم زیر خنده.
اما قضیه چنار مراد آباد جدی هست. حتما عکس بگیرید.
خوب این هم از مطلب امروز. برای همگی تعطیلات خوشی آروزو میکنم.

۸ نظر:

  1. ghaleh haji maroofiat jahani peyda karde. to google bezanid ghalehaji miaiid inja. age mikhahid adres inja ra be kasi bedahid behesh begid google benevise ghalehaji

    پاسخحذف
  2. عکس گیاهکی که در حال روییدن است زیبا بود.
    اینجا بوی کاهگل باران زده می دهد.

    پاسخحذف
  3. محسن جان خيلي خيلي نوكريم منم يكي از 88 نوه اصغر كل عباس بنام بهروز ح.ل.و.ا.ئ.ي.

    پاسخحذف
  4. سلام آقا محسن عزيز
    ميخواستم بگم امسال جندتا از از خوباي ده مونو از دست داديم اوليش عباس حاج قربانعلي (حاج محمدي) بود كه فكر كنم روز بعد سيزده بدر فوت كرد دوميشم عموي عزيزمان حاج يداالله شمس كه ديروز جمعه 20فروردين 89 دار فانيو وداع گفت. روحشون شاد و يادشان گرامي.
    يه نظر كوچيكم برا وبلاگ ده دارم كه ازت ميخوام از دوستان بخواي خبراي روز ده و برات بفرستند تا وبلاگت علاوه بر يه آرشيو بزرگو خوب از عكس به صورت يه هفته نامه يا ماه نامه هم از دهون قلعه باشه.
    از زحماتت متشكر .
    چنگيز بنو خو

    پاسخحذف
  5. عکس جوونای خوش تیپ ده که البته همشون ساکن شاهرود هستن ار راست به چپ:
    از نتیجه های موحوم حاج حسین علی پدر بزرگ دانشمندم
    بهروز حلوایی مهدی بخشی علیرضا بخشی حمید بخشی و برادر عزیزم احمد بخشی(نوه حاج حسین علی)
    محمود

    پاسخحذف
  6. خانه بنی و برج قلعه متاسفانه چند سالی است که جهت ساختن خانه و پهن کردن خیابان خراب شده است .

    پاسخحذف
  7. باعرض سلام خدمت اقامحسن وتمام هم روستایهای محترم وعیدنوروزراتبریک عرض می نمایم ازاینک این کارزیبارابرای هم دهیهافراهم نموده ایدتشکرمکنم.امیدوارم خداوندمهربان توفیق دهد تابتوانیدهمیشه این کارزیباراانجام بدهید.باتشکرفراوان دوستدارشماو هم روستیهاحسین
    ۱۰ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۸:۲۵

    پاسخحذف
  8. باسلام.ازهمشهریای خوبم تقاضادارم اگرعکسی ازعموتقی برادرحاج ابراهیم دارندارسال کنند.باتشکر.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید