۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

به یاد آن هفت جوان


 غروب زیبا در قلعه حاجی
همیشه غروبهای ده را دوست میداشتم. با دوستم روی درخت سنجدی که روی چاله بنگ تقی حاج حسین کمر خم کرده بود می نشستیم و غروب خورشید را تماشا میکردیم تا در پشت کوهها پنهان میشد. 
تقی حاج حسین آدمی بسیار با سلیقه و تمیز بود و چاله بنگش (آبشار روی جوی) را هم دوست میداشت و در کودکی ما بچه ها را بسیار دعوا میکرد که با آبتنی در چاله بنگش آن چاله بنگ را احتمالا خراب میکنیم. چاله بنگ تقی حاج حسین تشکیل شده بود از یک تنه درخت که دو شاخه شده بود. مثل وای انگلیسی Y بود که از وسطش آب جوی رد میشد. نمیدانم که آیا آن درختهای سنجد کمر خمیده هنوز هستند یا نه. 

 ***
 عکس را چند سال پیش دریافت کردم. تابحال دقت نکرده بودم که این کدو است و گذرا از کنارش رد میشدم. گفتم امروز این را بگذارم اینجا. در ده ما محصولات دشت و جالیز نیز بسیار است؛ کدو، هندوانه، خربزه و کالک و .. بادمجان. یکی از خوشمزه ترین بادمجانهایی که خورده ام بادمجان ده بوده است. اما از آن بهتر، بادمجان سمنان که همان قدیمها فکر میکنم از شهمیرزاد به ده می آوردند. عجب خوشمزه بودند. 

شهمیرزاد.. یاد زنده یاد «باقر سلیمان» افتادم. باقر شهمیرزادی. پدر حسین و علی شهمیرزادی، علی شیطون. 

***

هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
امروز مطلع شدم که بخش نظرات وبلاگ فیلتر است و کاربران نمیتوانند نظر خود را بنویسند. البته با فیلترشکن میتوان از این سد رد شد و نظر را نوشت. حتا اگر کل وبلاگ هم فیلتر شود باز امکان رسیدن به وبلاگ وجود دارد. همیشه چنین امکانی وجود داشته است. حتا میتوان ایمیل جداگانه ای را دست بدست و فقط برای برخی کاربران ارسال کرد که نظرات شان را در آن بنویسند و من در وبلاگ بگذارم. نمیدانم آدرس پست اینرنت sasanrahnama فیلتر است یا نه. اما بحثی که میخواهم بکنم در مورد موضوع دیگری است. 
هنگامی که وبلاگ را آغاز کردم برخی عکسها در ایران دیده نمیشد و مشکل فیلترینگ داشت. با گذشت زمان این مشکلات برطرف شد. اما امروز بخش نظرات فیلتر شده است. یعنی میتوانستند همه وبلاگ را هم فیلتر کنند اما به فیلتر بخش نظرات بسنده کرده اند و این در خود یک پیام دارد. بدین معنی که نه با محتوای مطالب مشکل دارند و نه با عکسها بلکه با بخش نظرات مشکل دارند. نگاهی ساده به بخش نظرات میتواند دلیل این فیلترینگ را براحتی نشان بدهد. 
هرچند تصورش را نمیکردم که عدم تحمل تا به این حد باشد اما چه بخواهیم و چه نخواهیم بهرحال امروز قوانینی بر کشور حاکم است که عدم رعایت آنها میتواند مشکل زا باشد. و اگر میخواهیم که وبلاگ مورد علاقه ما دوام داشته باشد لازم است که این قوانین نوشته و نانوشته را رعایت کنیم. 
از طرف دیگر، حتا اگر در ایران ما نیز وضع آزادی بیان و آزادی رسانه ها آن گونه بود که در کشورهای دمکراسی غربی، یعنی آزادی کامل:  «هرچه میخواهد دل تنگت بگو»، من بازهم شخصا مخالف درج نظرات و موضوعات خارج از هدف وبلاگ می بودم. هر وبلاگی و هر رسانه ای مخصوص یک نوع آگاهی رسانی است. «هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد». وبلاگ سیاسی بجای خود، وبلاگ فرهنگی بجای خود، وبلاگ مذهبی و دینی بجای خود و الی آخر. 
این وبلاگ تنها برای نقل خاطرات و گپ همشهری ها و تاریخ و جغرافی و محیط زیست طبیعی آن نواحی است. لذا من قبلا یک سری از مطالبی که عزیزان خواستار درج آن بودند و با ایمیل برایم فرستاده بودند را به همین دلیل رد کردم و برایشان توضیح دادم که چرا. اما اختیار بخش نظرات در حال حاضر با من نیست و آنرا آزاد گذاشته ام تا خوانندگان به اختیار خودشان هرچه میخواهند بنویسند. نخواستم با دوزمانه کردن بخش نظرات اعمال نظر کنم. اما ادامه این وضع نیاز به همکاری دو طرف دارد. امیدوارم با این توضیحات عزیزان مسائل یاد شده را خود رعایت کنند و از درج مطالبی که ربطی به طبیعت و فرهنگ و خاطرات و تاریخ و گپ خودمانی ندارد خود داری کنند.  من خود مسائل سیاسی و مطالب دیگر را در جای دیگری پی گیری میکنم و چوب آنرا نیز میخورم و هزینه اش را نیز با دوربودن بیش از دو دهه از وطنم دارم پرداخت میکنم.  بگذاریم اینجا جای بی سر و صدا و با صفایی برای گردهم آیی همشهری ها و همولایتی ها باشد. امیدوارم که همانکه وسایل فیلتر شدن بخش نظرات را فراهم کرده، فرصت دیگری به ما بدهد و ما رعایت کنیم.
***

  کودکی با لباسهای شاد و توپ فوتبال در میان خار و خاشاک. ایکاش این خارها نبود و بجایش چند زمین فوتبال بود.
بله.. ده ما لوله کشی گاز آمده است. برق هم هست. دیگر نیازی به هیزم نیست اگرنه غیرممکن بود اینهمه خار در اطراف ده یافت شود. خار بی ارزش شده است. دیگر گذشت آن زمانی که هیزم آنقدر ارزشمند بود که برای آوردنش به کوه و دشت و کویر میرفتند و در پای دوکوهی جوان میدادند. 
 البته ده ما ده فقیری است. مردم پول و امکانات زیادی ندارند. اما جای بسیاری کمبودها را «همت» میتواند بگیرد. مثلا برای تمیز کردن محیطهای اطراف ده نیازی به چیزی بجز همت همگانی و یک بیل نیست. ماهی یک بار جمع شدن  در مسجد و عازم شدن برای چیدن خارها و انبار کردن در یک محل و آتش زدن آنها. انجمن ده میتواند در این مورد مدیریت کند. روزهایی را در ماه به «روز همت و شادی» اختصاص دهد. صبح زن و مرد و کوچک و بزرگ به تمیز کردن کوچه ها و محوطه های اطراف ده و عصر به گردم هم آیی و روشن کردن آتش و شادی. کتری های بزرگش از مسجد و چای نیز هرکس به سهم خود بیاورد با استکانهای خود که بعد خود به خانه ببرد و بشوید. هرکس هم نان و پنیری باخود برای عصرانه بیاورد. میشود شادی ارزانی فراهم کرد. فعالیت های جمعی اینچنینی روح همبستگی و یاری را در اهالی زیاد میکند. شنیده ام که قلعه یک زمین فوتبال دارد. شایسته است که انجمن ده مدیریت کند و زمینهای فوتبال خاکی را بیشتر کند. آنچه زیاد است زمین بایر است که با اجازه از صاحبش میتوان بطور موفقت برای این امر در نظر گرفت. ایجاد زمینهای والیبال، دامن زدن به روحیه ورزشی و شادمانی. کسی که از کودکی به دنبال ورزش و شادمانی جمعی و این گونه فعالیت ها باشد، شبها خسته تر از آن است که پای بازی های کامپیوتری بنشیند و یا بسوی تریاک برود. با فعالیتهای هدفمند نگذاریم سلامت نسل جدید تهدید شود.
***

کم کم با کمک دوستان دارم اطلاعات راجع به هفت جوانی که به کویر برای آوردن هیزم رفتند و پنج نفر از آنان جان باختند را جمع آوری میکنم و یکی دو نفر از عزیزان در ایران مشغول به این کار هستند. پس از جمع آوری همه اطلاعات، قصد دارم یک شماره از وبلاگ را به آن مطلب اختصاص بدهم و چنانچه مقدور باشد، آنرا به شکل یک داستان و رمان کوتاه بیاورم. شما عزیزان نیز میتوانید به سهم خود از سالخوردگان نزدیک تان در این مورد بپرسید. تحقیق کنید و حاصل تحقیق را با من در میان بگذارید. برای این کار شماره تلفن موبایل یا تلفن منزل تان را برای من ایمیل کنید من با شما تماس خواهم گرفت و گپی هم خوهیم زد. 
این واقعه احتمالا در سال 1311 رخ داده است که میشود نزدیک به 76 سال قبل. گویا شش روزی به عید مانده بوده و آن عید برای مردم آن زمان تبدیل به عزا میشود.
هنگام پرس و جو و یا بقولی مصاحبه با کسانی که از واقعه مطلع هستند تلاش کنید با سوالات تان به آنها یاری کنید که وقایع را بیاد بیاورند. مسلما کهولت سن بسیاری از آنها حافظه شان را ضعیف کرده است. برخی روایت دست چندم شنیده اند. طرح سوال از جانب شما میتواند به باز شدن موضوع کمک کند. حتا سالخوردگان و یا جوان ترهای ده که ساکن تهران و شاهرود هستند نیز از این ماجرا باخبرند. چه بسا پدر و مادر و یا خاله و عمه ای داشته باشید که واقعه را بخوبی شنیده باشد. خود من یک بار روایت را بطور ناقص از دهان زنده یاد «آق محمد ملاتقی»، یکی از دو نجات یافتگان آن واقعه شنیده ام اما آن زمان که چهارده پانزده سال داشتم قضیه را چندان جدی نگرفتم.
در دورانی که از هر ده کودک یک یا دو تای آنها به سن بلوغ میرسید، از دست دادن پنج جوان مسلما برای قلعه پایین و حتا دیگر روستاها یک فاجعه بوده است و حتما روایت در این مورد بسیار است. 
علیرغم گذشت زمان اما کسانی هستند هنوز که روایت درست و حسابی از واقعه دارند و حواس شان سر جایش است.  از آن جمله است «حسین ملا منور» (حسین ابراهیمیان) که برادر او «غلامحسین ابراهیمیان» یکی از آن جوانان از دست رفته بوده است.
در مورد سن و سال آن جوانان که بین 16 تا 20 ساله بودند بپرسید. روحیه شان چگونه بود و چه خاطره ای از آنها بجا مانده. آیا نامزد داشتند؟ آیا دختری را دوست داشته اند؟ آیا پایشان به خارج از ده هم رسیده بوده است؟ آیا عکسی از آنها باقی مانده؟ آیا عکسی از  پدر و یا برادران آنها میتوان یافت؟
دلیل این که من علاقمندم که روایات گوناگونی داشته باشم از این روست که گذشت زمان غبار بر خاطره ها میکشد و این غبارها را از خلال روایتهای گوناگون میتوان زدود و روایت صحیح را بدست آورد. در زیر مشخصات آن جوانان را که بین 16 تا بیست سال داشتند می آورم؛

1- غلامعلی حسنی، فرزند «کل صفر». (من  کل صفر را بیاد دارم).  البته عزیزان در ده با معصومه خانم دختر کل صفر تماس گرفته اند و روایتی از او دارم. اما جالب این بود که همراه معصومه کل صفر زن سالخورده دیگری بوده که او نیز ماجرا را بیاد داشته و تعریف کرده.
2- غلامحسن ابراهیمیان. او پسر «ملا منور»  و برادر «حسین ملا» بوده است.
3- اکبر کردی، 16 ساله و جوان ترین عضو گروه که فرزند اصغر کرد بود.  اکبر پسرعموی پدرم بود.

4- علی اکبر محمدی
5- غلامحسین محمدی
دو نفر بالا برادر بودند و پسران «عباس کلب ابریم» (عباس کربلایی ابراهیم). 
 هر پنج جوان بالا جان خود را از دست میدهند. در زیر نام دو عضو گروه که زنده مانده اند را می آورم؛
6- غلامرضا محمدی. غلامرضا محمدی برادر «عباس کلب ابریم» و عموی نفرات چهارم و پنجم یعنی علی اکبر و غلامحسین است. 
7- «آق ممد ملاتقی» (آقا محمد ملاتقی) که او را در نوجوانی دیدم و روایت را از زبانش بطور ناقص شنیده ام. 
 این دو نفر نیز چند سال قبل درگذشته اند. 
عکس بالا، «زن عمو اصغر»، مادر اکبر. هر چین صورت او رد پای خاطره زمان بود رد دردی برای از دست دادن فرزند جوانش.
***
شمعی به یاد آنان که «جوان اوفتادند». از منیژه و آقای محمد حاج محمدی (محمد حاج ابراهیم) بابت تلاشهای شان در مورد جمع آوری آگاهی ها پیرامون این واقعه تشکر میکنم.

۶ نظر:

  1. بخشی از نوشته را در بالای عکس شمع ها اضافه کردم و از محمد حاج ابراهیم و منیژه تشکر کردم.

    پاسخحذف
  2. به عزیزانی که بخش نظرات این سایت را فیلتر کرده اید ما خیلی خوشحال بودیمکه با تکنو لوژی روز دنیا می توانیم باهموتنانمان در ارتبات با شیم وازحالوهوای روستایع عزیزماباخبرباشیم به این وسیله میتوانیم به بهترین وجه ازتاریخ واتفاقاتی که در گزشته های دوردر این روستا ها اتفاق افتاده است با خبر باشیم وبا کمک همدیگربتوانیم درپیشرفت بهینه روستاهای اطرافمان سهمی داشته باشیم وفکر می کنم که این حق ما است از مسعولین محترم خواهش می کنم که این فیلتررا باز کرده تا همه هموطنان عزیزمان بتوانندتا نظرات خودرا بنویسند ودربه ثمررساندن روستای پیشرفته وآبادوسالم ونمونه کمک کنندازدوستان خواهش می کنم هیچ پیامی که خارج از بحث روستا باشد ننویسند در ضمن من با فیلتر شکن آمدم و پیام گذاشتم ما هدفمان فقط پیشرفت روستا هیمان است

    پاسخحذف
  3. دروود بر شما
    دكتر علي محمدي( استاد فيزيك دانشگاه تهران) هم كه چندي قبل قرباني متاسفانه ترور شداهل روستاي قلعه حاجي بود

    پاسخحذف
  4. خوشا آنان که با عزت زگيتي بساط عشق برچيدند و رفتند
    ز کالاهاي اين آشفته بازار محبت را پسنديدند و رفتند

    پاسخحذف
  5. پس از مرگم بيا زيبا نگارم بيا با جمع دوستان بر مزارم سرت خم کن ببوس سنگ مزارم که من در زيره خاک چشم انتظارم

    پاسخحذف
  6. این پیرزن مادر زن عمو غلامعلی کردی میباشد که 104 سال عمر کرد

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید