۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

تنگلان

 
 عکس از محمود بخشی

سلام دوستان. امید که حال همگی خوب و سرحال باشید. چند روزی بود گرفتار بودم و نرسیدم مطلبی بنویسم اما در عوض یاران جدیدی به ما اضافه شدند که جای خوشحالی است. 
میدانم که از کنار این درخت باید بارها رد شده باشم اما بیاد ندارم کجاست. شاید اگر عکس وضوح بیشتری میداشت میشد با دیدن کوههای اطراف دستکم موقعیت را حدس زد. اما خوب.. دندان اسب پیشکشی را نشمریم و تشکر از محمود عزیز که این عکسها را فرستاد. 
قبل از اینکه برویم سر اصل مطلب یک مطلب مهم را در باره اظهار نظرها یادآوری کنم. بخصوص دوستانی که بتازگی به جمع ما اضافه میشوند بیاد داشته باشند که نظر دادن پای مطالب پیشین از چشم دیگر خوانندگان پنهان می ماند چرا که خوانندگان همیشه تازه ترین مطلب را میخوانند و اظهارنظرهای پای مطلب تازه را نگاه میکنند نه مطالب قبلی را. شاید هم تقصیر من باشد که یک بار نوشتم پای «آخرین مطلب» اظهار نظر بگذارید و این تصور بوجود آمد که منظور من همان مطلبی بود که برای بار اول نوشته شده بود که چنین نیست. آخرین مطلب یعنی تازه ترین مطلبی که نوشته شده. مثلا اگر میخواهید در مورد مطلب چند ماه قبل هم نظری بدهید بازهم در پای تازه ترین مطلب بنویسید که در فلان تاریخ که اینجوری نوشتی من چنین نظری دارم. هنگام نظر دادن وقتی گزینه ی «ناشناس» را انتخاب میکنید خودتان یک نام کوچک مستعار یا نام اصلی یا نام فامیل هرگونه که تمایل دارید بگذارید تا چنانچه لازم شد به نام بشود اشاره کرد. یک نمونه اگر بخواهم بدهم دوستی هست که در پای یکی از مطالب پیشین پیام داده و از دیگر همولایتی ها خواهان عکس عموتقی ابراهیم بود که از نظر بقیه پنهان مانده بود من به ناچار آنرا کپی کردم و در تازه ترین مطلب نهادم تا دیگران ببینند. اما ممکن است که همیشه پیامهایی که پای مطالب پیشین درج شده نبینم.


. عکس از مهری

اینجا را نمیدانم کال است یا جای دیگر. با ایران که صحبت میکردم میگفتند  رودخانه کال خشک شده است. نمیدانم جای خوشحالی باشد یا تاسف. خوشحالی از این لحاظ میتواند باشد که از آبها احتمالا برای کشاورزی استفاده میشود و تاسف از این جهت که بالاخره نبود حتا یک رودخانه شور بازهم جای تاسف دارد. هرگز نفهمیدم سرچشمه کال کجا بود. با برنامه گوگل ارث هم که یک بار دنبال کردم به جایی نرسیدم.
***
از اخباری که دوستان دادند هم تشکر. از جمله چنگیز عزیز که خبر تاسف بار درگذشت عباس حاج قربانعلی و آقای یدالله شمس را داد. «آقای شمس» را از کودکی و در جلسه ها بخاطر داشتم. از آن زمان که هنوز ده یازده سال داشتم و بهمراه محمدعلی و محمدرضا ابراهیمی و گاها علی زینعلی و یا محمد آخوندی در جلسه هایی که در تهران برای بهبود وضع ده ایجاد میشد همراه پدران مان شرکت میکردیم که قبلا هم شرحی از آن نوشته ام. آن زمان ایشان را با عنوان «آقای شمس» میشناختم. میدانم که هنوز هم اگر او را میدیدم آقای شمس خطابش میکردم. آنچنانکه مرحوم حاج ابراهیم ابراهیمی را «آقای ابراهیمی» میشناختم و نام «حاج آقا» برایم نا مانوس بود. اما آنها را که از کودکی حاجی فلانی شناخته بودم برایم حاجی فلانی باقی میماندند. مثلا غیر ممکن بود که از من بشنوید «آقای حسینعی بخشی»! اصلا نشدنی است و فکر میکنم شما نیز متوجه مشکل ما شدید. حاج حسینعلی یک چیز دیگه است. آری دایی بوزا من بوگومت. یادش گرامی. 

آنزمان دیدن آقای شمس در تهران که از بقیه جلسه ای ها جوان تر بود برایم جالب بود و با توجه به سطح سواد و نوع سخن گفتنش مشخص بود که از معدود تحصیلکرده های ده است. اما او را در ده ندیده بودم. تا آنکه برای اولین بارها که او را در ده دیدم برای اولین بار مشاهده کردم که با لهجه ی ده صحبت میکند و برایم بسیار تعجب آور بود. تصور نمیکنم که آقای شمس به مرگ طبیعی رفته باشد زیرا که سن و سال زیادی نداشت. یادش گرامی. 

مرگ زودرس البته برای همه باعث تاسف است اما در برخی فرهنگها چنانچه فردی به مرگ طبیعی و در اثر پیری بمیرد،  آنچنان فاجعه نیست که در فرهنگ ما ایرانیان. در برخی فرهنگهای هندی یا آفریقایی حتا در چنین شرایطی موزیک و رقص هم دارند چرا گه عقیده دارند که انسان به مرحله بالاتری از زندگی صعود میکند. راستش خود من هم در مورد مرگ چنین میاندیشم. به نظر من چنانچه افراد خیلی پیر شده باشند که نتوانند خود را اداره کنند و نتوانند به دستشویی بروند معنایش این است که آنچه از زندگی میخواستند گرفته اند. از هرکس پرسیده ام که آیا حاضری آنقدر عمر کنی که نتوانی دستشویی بروی و زیرت لگن بگذارند پاسخ منفی بوده است. خود من نیز آروز دارم قبل از چنین مرحله ای بروم. و دلم میخواهد چه در پیری یا زودتر هم که رفتم بجای توی سروکله زدن و عزاداری آنچه خاطرات بد از من دارند بر من ببخشایند و با یاد خاطرات خوشی که از من دارند نه اینکه مثل برخی آفریقایی ها برقصند (این یکی را تخفیف بدهند) اما دور هم جمع شوند و  از من بگویند و یاد کنند، بخندند و بنوشند. خوب زیاد نرویم به این حرفها، انشالله که هرگز مرگ زودرس سراغ عزیزان نیاید موضوع را با یک مطلب بامزه تمام کنم. وقتی پدرم فوت کرد و دوستانم در سوئد آگاه شدند برای تسلیت به من زنگ میزدند. البته با توجه به سن بالای آقاجون رفتن او در ماههای آخر چیزی بود که خودش آرزو میکرد و من نیز دلم چنین میخواست که او راحت شود. لذا علیرغم آنکه حالم گرفته بود اما دوستانی که زنگ میزدند و تسلیت میگفتند را با گفتن موضوع زیر به خنده میانداختم؛
دوستان زنگ میزدند و پس از مقدمات بسیار تسلیت شان را میگفتند و من هم میگذاشتم که آب و تاب هم بدهند. بعد با صدایی غمگین از آنها تشکر میکردم و در آخر اضافه میکردم که «کی باشه از شما»! (یعنی کی باشه که بابای تو بمیره من به تو تسلیت بگویم). طرف اولش کمی ساکت میشد و چون اخلاق بذله گوی مرا میشناختند میزدند زیر خنده و یک جوابی میدادند. بعد هم «جشن» میگرفتیم. البته «جشن گرفتن» را بچه ها اسم گذاشته بودند. قضیه از این قرار بود که اوایل که به سوئد آمده بودیم وقتی یکی از نزدیکان دوستان در ایران در میگذشت در خانه اش مراسمی میگذاشت و باتوجه به اینکه کسی فرد درگذشته را نمیشناخت بیشتر این مراسم دید و بازدید و پذیرایی با «آب شنگولی» بود. لذا از آن پس بچه ها اسم این گونه مراسم را گذاشته بودند مراسم جشن در گذشت مادر فلانی یا پدر فلانی.  



صحبت لهجه شد، چند سال قبل دیداری با نوه عمه ام در آلمان داشتم که برای دیدار از دخترش آمده بود و او را به سوئد دعوت کردیم و چند روزی مهمان ما بود. از همان روز اول صحبت ده و این حرفها پیش آمد و من بنا را گذاشتم به لهجه دهاتی صحبت کردن. او که خود از من سالها بزرگتر و دوره نوجوانی را در ده ملا گذرانده بود از شنیدن لهجه من و اصطلاحاتی که بکار میبردم خنده اش گرفته بود و میگفت که نمیتواند مثل من به لهجه ده حرف بزند. البته من هم روان نمیتوانم اما خوب.. میتوانم نشان بدهم که نخوردیم نون گندم... دیدیم دست مردم. 
از درگذشت عباس حاج قربانعلی نیز غمگین شدم. او نیز زود رفت. آنچه از او بیاد دارم بذله گویی و دلشاد بودنش بود. یادش گرامی. 

حال که خبر درگذشتگان را دوستان میزنند، خبر زایش های زندگی را نیز بدهند تا قدم نوزادهای نورسیده ده را گرامی بداریم.
یک عکسی از آنها بگیرید، اسم شان، فرزند کی هستند و نوه و نتیجه کی هستند. درست مثل عکس زیر که آشیانه نشان جوجه های نورس است. البته در عکس زیر که زمستان است، از نوزادان خبری نیست چرا که نوزادان دوره کودکستان و دبستان و دبیرستان پروازی را در بهار و تابستان گذرانده اند و کارشناسی ارشد در رشته پنیر و صابون و مرغانه دزدی را در ترم پاییزه طی کرده اند.

عکس از محمود بخشی- 
تا پیش از این لانه پرنده در ده بسیار دیده بودم اما اینکه بدانم کدام لانه کلاغ شانه بوده و کدام لانه کلاغی از نوعی دیگر برایم مشخص نبود. تا جایی که بیاد دارم سه نوع کلاغ؛ کلاغ معمولی، کلاغ شانه و کلاغ سیاه در ده وجود  داشت. کلاغ های سیاه با نوکهای قرمز که در گله های پر تعداد ساعتها در آسمان چرخ میزدند و سروصدا میکردند و گاه گروهی بر مزرعه ای فرود می آمدند.  


  
عکس از محمود بخشی- تپه پله. نمای جنوبی و جوانهایی که رگ و ریشه شان از این خاک است و برایش اهمیت  قائل هستند.
در پشت عکس بالا کوههای کویر مشخص هستند. هنوز هم صدای قطار و موتور دیزل پرقدرت آنرا بیاد دارم که از فاصله های دور شنیده میشد. تپه پله خاطرات بسیاری از پدران ما در دل دارد که روزی تحقیقات پیرامون آن انجام خواهد گرفت و حتا تاریخ ساخت این قلعه نیز مشخص خواهد شد. آیا زلزله این تپه و نیز تپه قلعه دهملا را به این روز انداخته یا در اثر گذشت زمان اینها در هم فرو ریخته اند نیاز به تحقیقات آینده دارد.

من بارها و بارها از این تپه بالا رفته ام. هرتابستان که در جاده خاکی تهران شاهرود از اتوبوس پیاده میشدیم و بطرف ده میرفتیم از کنار این تپه رد میشدیم و من حتما و حتما باید از آن بالا میرفتم. 
جاده شوسه تهران به  شاهرود با آن موجهای شنی اش واقعا زجر آور بود. صدای گوشخراش پنجره های شل و ول شده اتوبوس و تق و توق باعث میشد که تا ساعتها پس از پیاده شدن از اتوبوس گوشهایم زنگ بزند. چنین سروصداهایی باعث وزوز گوش در سنین بالاتر میشود. چیزی که امروز برای من رخ داده و گوشهایم شب و روز زنگ میزند. اما من به تلفنها جواب نمیدهم (سوشی). 

«تنگلان»
عکسها از مهری


من هنوز یک تصویر مبهم از یک دستگاه پارچه بافی در خانه عمو اسماعیل را بیاد دارم. و نیز خاطرم هست که پیرمردهای ده دم قلعه پشمهای شاد شده گوسفند را دور دست می پیچیدند و با تنگلان نخ میریسیدند. پشم شاد شده یعنی پشمی که با کمان پنبه زنی آنرا شاد میکردند. البته ناگفته نماند که این اصطلاحات مثل «شاد کردن پنبه» را کلی زور میزنم تا بیاد بیاورم. اگر مهری اسم تنگلان را ننوشته بود غیر ممکن بود بیاد بیاورم. اما آن تنگلان ها چهار بر بودند و اینها دو بر است. 

این هم از مطلب ایندفعه تا مطلب بعدی برایتان اوقات خوشی آرزو دارم. 

۱۱ نظر:

  1. محسن - راستی، تو فکر هستم که پس از آنکه بروبچه ها بیشتر جمع شدند طرفهای قبل از تابستان شاید هم زودتر یک شب جمعه را در یاهو دور هم جمع بشیم و گپی بزنیم. لذا از همین حالا بفکر یک آیدی یاهو باشید که میدانم بیشتر شما که اهل اینترنت هستید دارید.

    پاسخحذف
  2. آقا ما مشتاقيمو پا هستيم كه يه چت گروهي داشته باشيم
    چنگيز

    پاسخحذف
  3. فکر خوبیه منم میخواستم پیشنهادشو زودتر بدم آقا محسن پیشدستی کرد خیلی حال میده همه آماده باشن
    محمود

    پاسخحذف
  4. آقا اون تک درخت منطقه کنده(conede) بین حداده و قلعه حاجی نزدیک باغ ماست(مسیر منتهی به خط آهن)
    بیشتر در مورد کنده بنویسید مکان قدیمی که شنیدم مغول هاروزگاری در این منطقه بوده است. و تازگی ها افرادی گودال های عمیقی در آنجا حفر میکنند به امید دستیابی به زر و زیور و اشیاء قیمتی که جای اندیشه دارد.
    مح

    پاسخحذف
  5. محسن- کنده همان «کهنه ده» است. یعنی ده کهنه و قدیمی. این که افرادی گودالهای عمیقی در آنجا حفر میکنند در اصل چیزی را از جیب شما میدزدند. این را شما نباید اجازه بدهید. هرچه در آنجا یا هرکجای ایران یافت شود متعلق به اجداد ما ایرانیان است و باید در موزه ایران باستان نگهداری شود تا امکان تماشا و تحقیق در مورد آنها باشد.

    پاسخحذف
  6. باسلام.
    من امروز وبلاگتون رو دیدم
    خیلی خوشحال شدم.فکر کنم اولین مهمون خانم هستم.
    خواهرزاده آقای شمس هستم.من تهرانم
    ولی خیلی از مهموناتون رو میشناسم
    موفق باشید،
    -در باره مطلب داستان زایمان همسر جن ها برایم خیلی جالب بودکه مزدکارخودراباگندم مبادله مکردندونشان می دهدکه چقدرهم دل بودند.حدث شماهم درست بوداقای کردی.معلوم می شودچقدرزنهایقدیم درسختی بودند.زایمان همسرریئس جن هاهم توسط قابله هم توهم قدیمهابوده.باتشکر
    (محسن)/ تشکر از شما که سر زدید و به جمع دوستان اضافه شدید. با اجازه من با مختصر تغییری در اصل پیام اینجا هم پیامتان را گذاشتم که دیگر دوستان نیز ببینند. بعدا که مطالب قبلی را وقت کنید بخوانید متوجه خواهید شد که خانمها نیز به اینجا سر میزنند و عکس هم میدهند آنچنانکه عکسهای این مطلب و نیز مطلب قبلی را مهری فرستاده و نیز عکسهای دیگری از منیژه و شادی و دیگران داشته ایم. بهرحال ورود شما نیز به جمع دوستان باعث خوشحالی است. امید که از این پس نظرات تان در مورد مطالب قدیمی تر را نیز در پای تازه ترین مطلب بگذارید که دیگر دوستان نیز استفاده کنند.

    پاسخحذف
  7. ناشناس گفت...

    عیرضا شمس- درود خدمت همه هم ولایتی های عزیز
    از اینکه منم می تونم به جمع پر مهر شما بپیوندم خوشحالم . امیدوارم بتونیم در کنار هم فرهنگ و دیرینه ی روستامون رو به دنیای وب معرفی کنیم .
    سربلند باشید .
    بدرود
    محسن- ممنون از علیرضا شمس گرامی و خوش آمدید به جمع ما
    ۱۴ آوریل ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۱۹

    پاسخحذف
  8. آقا محسن عزیز بدانید که آقای یداله شمس قبل از عیدنوروز به رحمت خدا رفته است . حسن

    پاسخحذف
  9. ممنون حسن جان، دوستان دیگر نیز اطلاع دادند و باعث تاسف بود.

    پاسخحذف
  10. اقای شمس یکی از شاکردان دکتر شریعتی بود
    یادش کرامی باد
    شاکرد استاد شمس
    مهدی محمدخانی

    پاسخحذف
  11. قیافه شما خیلی اشنا است
    فکر میکنم شما را درلماض دیدهام
    سویشی
    مهدی محمدخانی

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید