۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

به استقبال میوه فصل





فکر میکنم آنجا یواش یواش فصل توت سفید و زنگلاچو باشد. فعلا ما به استقبال میرویم تا بیاید. 
توت و خربزه مشهد تنها میوه ای است که در سوئد پیدا نمیشود چرا که تا بخواهد به اینجا برسد خراب میشود. چند باری مسافرانی از ایران برایم توت آوردند که زیاد جالب نبود.



اما خوب، توت خشک ایران فراوان است. و نیز سایر تنقلات. یک بار که ابی بوسیله مسافری برایم خربزه مشهد فرستاده بود با آنچنان آب و تابی خوردم که وقتی فیلم آنرا ابی تماشا کرد دهن خودش آب افتاد. خداوکیلی دهن خودمم آب میافته وقتی آن فیلم را می بینم. میدانم که کنجکاو شدید ببینید من خربزه مشهد را چگونه میخورم. حاضرم از خربزه خوردنم فیلم بگیرم و اینجا بگذارم به شرط اینکه شما توسط یکی از آشنایان تان که راهی سوئد است دو فروند خربزه مشهدی دبش برایم ارسال کنید. 
اوایل که آمده بودیم به سوئد میگفتیم از ایران سبزی خشک میفرستادند. اما از بیست سال پیش تقریبا همه چیز از سبزیجات تا میوه ها و  محصولات صنعتی ایران در سوئد یافت میشود. وقتی میگویم همه چیز .. یعنی همه چیز.. از قوری و سماور و پلوپز ساخت ایران گرفته تا حتا سنگ پا و کیسه و گلاب به روی تان واجبی هم من اینجا یک بار دیدم!

 اینهم عکس زرد آلوهای ده است که سالها قبل بدستم رسید. حتما از زردآلوچینی ها عکس بگیرید. یادش بخیر قدیمها جعبه های زردآلو با الاغ به ایستگاه راه آهن و از آنجا به تهران حمل میشد. در سال شاید بیش از چهار پنج تا زرد آلو نمیتوانستم بخورم از بس باد داشت.
من هم همچی از میوه های فصل ده مینویسم که انگار شماها ندیده اید. البته... وصف العیش نصف العیش. ما که دست مان نمیرسد به زری شما از جانب ما یکی دوتا از همان باد دارهایش را  نوش جان کنید. 
***



 
 یادی از همولایتی ها؛ عکس از علی کردی - قربان پسر بنی و زنده یاد عباس حاج قربانعلی

وقتی عکس عمو قربان را در این عکس دیدم، به فکر گذر عمر افتادم. قربان حد اکثر یکی دو سال از من بزرگتر باشد. چهره شاد و خندان او در جوانی اش بیادم بود حالا که مینگرم رد پای گذر زمان بر چهره اش بخوبی معلوم است. آنچنانکه بر چهره همه ما معلوم است. توی این عکس مشخص است که قربان عباس را نگه داشته که از دست نرود.. اما رفت. 
همیشه برای آنان که زود رفته اند افسوس خورده ام. اما بهرحال ... غافله عمر میگذرد و نوبت ما هم میرسد. اما تا اون موقع.. زندگی را عشق است. 
آری.. به جوانترها یاد بدهیم که زندگی را عشق کنند و لذتش را ببرند. وقتی یاد قدیمها میافتم و بخصوص پیرزنانی که از مرگ میترسیدند .. از فشار شب و قبر و حرفهای بی سرو ته از این قبیل خیلی دلم بحالشان میسوزد. بیچاره ها برخی شبها را در کفن میگذراندند که «عادت» کنند. چقدر بد بود آن حکایات و روایات ترساننده. بجای آن امروز باید امید به مردم داد. شادی داد. شاد زیستن را فراهم آورد. مرگ هم بخشی از زندگی است که همه آنها که بدون شنیدن آن روایات وحشت آور به این مرحله میرسند.. میگویند که بسیار کنجکاوند که ببینند چه میشود؛ خوب بعدش چی؟ 
خوب زیاد در این مورد ننویسم که کسی کنجکاوی اش گل نکنه! وقتش که شد ته و تویش را در می آوریم. اما .. فکرش را بکنید در آن دنیا، میگویند هرکس به هر حالتی که ایده آلش بوده نمایان میشود. مثلا مردها در خوش تیپ ترین سن و زنها در زیبا ترین شکل شان. (آنوقت دیگر مادرها چشم دیدن دخترهایشان را ندارند!). اما ما پسرها اصلا اهل این حرفها نیستیم. خیلی هم با باباها رفیق میشیم. مثلا فکرش را بکنید پدرتان قدیم ها بد اخلاق بوده و یک تشر میزده و شما فرار میکردید. حالا او را می بینید مثلا بیست  و یکی دوساله و مشغول بگو بخند با رفیقاش هست که شما مثلا در هیات 40 سالگی مقابلش ظاهر میشید. فکر میکنید عکس العملش چی باشه؟ و شما بد اخلاق باشید و یک تشر به او بزنید که؛ این هرهر کرکرها چیه راه انداختی؟ هاها.. کلی صحنه های بامزه را میشود تجسم کرد.

به این عکس که نگه میکنم انگار عمو عباس داره از بهشت بابای میکنه. البته اینجا که بهشت هست. چشمه وصفه چشمه ای از بهشت. امسال هم گویا برنامه کوه رفتن و صفای آخرین جمعه فروردین در ده انجام شده اما هنوز عکسی دریافت نکرده ایم.
حالا که به اینجا رسیدیم یک عکسی هم از قدیم ندیم ها بگذاریم. این عکس را نمیدانم قبلا زده ام یا نه. 

عکس از مجید بنوخو؛ حبیب، شفیع، کل ممد و کنار او باید حسن گوهر باشد. این عکس را با فوتوشاپ تنظیم کردم اگرنه برای درج مناسب نمیشد.
از حسن گوهر یاد کردم یاد گوهر خانم افتادم. (راستی از حسن گوهر و یک برادر کوچک هم داشت چه خبر و چه میکند؟) عکسها و فیلمهای زیادی از گوهر خانم برایم فرستاده اند و ایشان هربار مرا مورد لطف قرار داده اند. چه نانهای تازه که از دست او نگرفتم. از کودکی او را بیاد دارم.  زنده یاد عباس گوهر را نیز بیاد دارم. شعرهایی که به هنگام بازگشت از سر کار روزانه میخواند و حوالی خانه ما که میرسید کم کم صدایش ساکت میشد. گاه بروبچه ها با اصرار او را وادار میکردند که شعری بخواند. 
یکی دیگر از کاراکترهای آن نواحی «صغی» بود. آنها که قبل از انقلاب را بیاد دارند فقط او را میتوانند بیاد بیاورند. اسم او چیز دیگری بود ام اما او را به نام صغی میشناختیم. بنظرم او یک چوپان بود. نمیدانم اهل کدام یک از آبادی ها بود. مقداری نقص بدنی داشت و نیز مشکل هوشی و ... اما شاد و خوش بود. شعرهایی را میخواند. گویا عاشق دختری بنام صغرا (صغی) soghey بوده. هنوز شعرش را بیاد دارم؛ 
آب دارم صغی.. ملک دارم صغی... 
هنگامی که داشتند اولین حلقه چاه قلعه را درست پایین دهملا حفر میکردند او نیز شاهد صحنه حفاری بود و با مهارتی بصورت تئاتر ادای دستگاه حفاری را در می آورد و با صدا نیز صدای آنرا تقلید میکرد.  یک بار ابی برادم ده پانزده ریال به او پول داد که تئاترهای بیشتری اجرا کند و او حسابی سنگ تمام گذاشت و همه هنرهایش را نشان داد. آن زمان حقوق یک روز کارگر بنظرم دو تومان بود. 
محمدباقر ابراهیمی و مجید بنوخو- آقا مجید قول داده که عکسهای زیادی را در اینترنت بگذاره که امیدوارم در این کار موفق بشه ما که سخت منتظریم. منقرو هم پایدار و برقرار باشد. 
خوب تنبلهای عزیز.. کم کم داریم به پایان این مطلب میرسیم. هنوز کسی پیرامون داستان آن هفت جوان که پنج نفرشان در حادثه طوفان دوکوهی جان دادند گزارشی نداده است. و نیز از آن همه رباعی بجز یکی دوتا که دوستان زحمت کشیدند بقیه اش به اینجا نرسید. از ما گفتن بود. اگر روزی افسوس اش را نخوردید. واقعا که.. کجایی «علی محمدی حداده گی» که ببینی «این وچه ی شفت شور» اینهمه زحمت میکشه اما وچوهای لخه فقط توماشا میکنن. دایی وخی او موبایلوته وردار برو چن تا عسک ایسم بگیر. مگاپیسکلو باشه یه چیزی دندان مانه بگیره. خوب دگه مایوم بریم. رمضان وخی.. گوهر راشو.. هرکه شد زحال ما پرسان.. یک به یک سلام شان برسان.

.

۱۰ نظر:

  1. محسن جان زردالوهای ده دیگر ان عطروطعم قدیم را ندارد فکر میکنم به علت اینکه کود شیمشیایی را با کود حیوانی مخلوط میکنند دیگر ان مزه قدیم را ندارد یا پیوندهایی که به درختها میزنند که پر بارتر باشد مزه ان عوض شده نانها هم بو ومزه سابق را ندارد چون بذر گندمها عوض شده ولی توت وشاه توت همان مزه قدیم را دارد ولی با این تفاصیل بهترین وخوشمزه ترین میوه ها در ایران مال شاهرود ودامغان است بخصوص مملکت قلعه حاجی به امید روزی که تو هم بیایی وبا هم از این میوه ها بخوریم قربا نت منیژه

    پاسخحذف
  2. منیژه عزیز حتما آن روز خواهد رسید و من نیز در میان شما عزیزان خواهم بود در ده خوب مان با همولایتی های خوب مان. بخشهایی از جهان متمدن و غیر متمدن را بسیار گشته ام و آنچه فهمیده ام این است که واقعا مردم ما بسیار مهربان و نیک ترین هستند، چه در ایران و چه بیرون از ایران. و این را از سر تعصب نمیگویم. واقعیتی است که آدم باید جهان را گشته باشد تا دریابد.

    پاسخحذف
  3. البته چون یادی هم از خربزه کردید ،بی مناسبت نیست که این شعر دیگر را بنویسم. این را بیشتر از دایی ابی به یاد دارم!

    درخت گردکان(گردو) به این بلندی
    درخت خربزه الله و اکبر !

    پاسخحذف
  4. محسن - شادی جان یادی از آقاجون کردی و شعر خواندنش. باید شاهنامه خواندنش را میدیدی. بچه که بودیم زیر کرسی زمستانها شاهنامه میخواند. گاه شب نشینی ها خانه ما یا خانه آقای ابراهیمی نیز شاهنامه خوانی برقراربود. در این اواخر نفس اش برای شاهنامه رسا نبود لذا از گلستان و بوستان ورقی می آورد. یادش یاد باد و جایش در آرامش بهشت باد.

    پاسخحذف
  5. ساسان جان مرسی از تمام تلاشهایی که در جهت آگاهی بخشی قلعه حاجی و شاهرودداشته اید . ( خواهر زاده محمد دانشمند)

    پاسخحذف
  6. محسن- ضمن تشکر از دوست عزیزمان یک توضیح در مورد این نام «ساسان» بدهم چرا که ممکن است باعث ناروشنی بشود که این ساسان پس کیست. این ایمیل را من همینجوری و برای راحتی اش برگزیدم. اگرنه من همچنان محسن هستم.

    پاسخحذف
  7. البته خربزه تل چیزه دیگریست !

    پاسخحذف
  8. yade daneshgahe sanatie sahrood,ghatar tehran sahrood,atre mivehaie fasl too havaie garme ghatar bekhair.
    SHAHROOOD DOOSET DARAM

    پاسخحذف
  9. دو بر هوا چهار بر زمین
    ای خر بزه ای خر بزه

    پاسخحذف
  10. کاش پرده ميدانست تا زماني که پنجره باز است ، فرصت پرواز دارد . . .

    توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آن است که خواسته های کمتری دارد


    زندگي را تو بساز ,نه بدان ساز که سازند و تو پذيري بي حرف, زندگي يعني جنگ, تو بجنگ, زندگي يعني عشق, تو بدان عشق بورز


    در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز، چه توان كرد كه سعي من ودل باطل بود

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید