۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

هلیکوپترهای ساخت قلعه حاجی







 خوشا قلعه و وضع بی مثالش*****خداوندا نگه دار از زوالش

عکس از محمود بخشی

هرچند شاید اگر این بحث را مطرح کنم بسیاری پوزخند بزنند که «ای عمو برو رد کارت». اما بیست سال پیش هم اگر به شما میگفتند که روزی میرسد که در یک روز جمعه اول سال عید نوروز که برای تفریح به چشمه وسوه رفته اید میتوانید تلفن کوچکی بنام تلفن موبایل را از جیب تان در بیاورید و با یکی از دوستان تان در سوئد صحبت کنید برخی ها همین پوزخند را میزدند. 
  اما آنچه امروز میخواهم مطرح کنم این است که روزی نفت گران خواهد شد یا به پایان خواهد رسید و انرژی خورشیدی منبعی پاک و رایگان در اختیار اهالی قلعه حاجی خواهد بود. (همچی میگم انرژی خورشیدی در اختیار قلعه حاجی خواهد بود که انگار مثلا حداده همیشه هوا ابر است!). بهرحال از هم اکنون باید به فکر بود. در آن منطقه هم در زمستان و هم در تابستان میتوان از باطری های خورشیدی استفاده کرد. امروزه اگرچه تولید این گونه باطری ها گران تمام میشود اما با گذشت زمان ارزانتر خواهد شد و فکر میکنم که عمر ما کفاف بدهد که روزی شاهد چنین تکنیکی در ده مان باشیم. حال تا آن زمان میتوان برای صرفه جویی در مصرف برق در تابستانها روشی را به کار برد که بسیار هم ساده است. یک بشکه صدلیتری را که بیرون آنرا رنگ سیاه زده اید روی بام یا جای بلندی بگذارید که به آن آفتاب بخورد و با شیلنگ آنرا به یک دوش وصل کنید. رنگ سیاه باعث میشود که گرمای خورشید توسط بشکه آب جذب شود. گاه آب بشکه آنقدر داغ میشود که تن تان را میسوزاند. روزی سه بار در تابستان میشود با این بشکه و آب گرمش دوش گرفت.
عکس از محمود بخشی- بیست سال پیش چه کسی فکرش را میکرد که میشود در چشمه وصفه ایستاد و با یک موبایل اندازه قوطی کبریت با آنطرف کره زمین حرف زد؟ شاید بیست سال دیگر این جوانان دیروز آن زمان در حال استفاده از باطری های خورشیدی باشند. 

نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم کیلومترها باغات میوه است که در بیابان بی آب و علف در اسپانیا و سایر نقاط جهان زیر چادرها و پوشش های مخصوص برپا کرده اند که از رطوبت زمین استفاده میکند. جریان کار را دقیق نمیدانم اما میدانم که روشی بسیار موثر است که از رطوبت زمین آب تهیه میکنند.
نکته دیگری که در مورد آن نواحی نگران کننده است سفره های موقت آب است. دیری نخواهد گذشت که سفره های آب شیرین تمام شود و آب شور کویر به چاههای آب فعلی نزدیک شود و یا اهالی مجبور شوند که برای بدست آوردن آب اعماق بیشتری را در زمین جستجو کنند. یکی از راههای صرفه جویی همانا آبیاری قطره ای است که ده ما با وجود نیاز فراوان و امکانات در دسترس برای استفاده از این تکنیک هنوز اقدامی در این زمینه بعمل نیاورده است. 

درخت عسلو. عکس از محمود بخشی- (آقا این محمود بخشی این بار ترکوند). ضمنا عکسهای بسیاری را نیز در اوایل کار مجید بنوخو فرستاد که من نام عکاس را ذکر نمیکردم و بعدا به فکر افتادم که به این امر اهمیت بیشتری بدهم.  آن زمان کارهای زیادی داشتم و سرم شلوغ بود.
نمیدانم آخرین بار کی من عسلو خورده ام. اما یادم هست که بارهای اولی که یاد گرفتم عسلو بخورم لف لف میخوردم و گه دانه دانه. البته آدم بعد از دو سه بار که میخورد دلش را میزند. ولی عهد میکنم اینجا که اگر دوباره پایم به آن دیار برسد دستکم یک کف دست عسلو بچرم. 
















عکسها از ابی و بیتا
این عکسها متعلق به شاید 35 سال پیش باشد. ابی برادرم این عکسها را گرفته و بیتا دخترش چند سال قبل از روی آنها عکس گرفت وبرایم فرستاد. سمت راست «زن عمو اصغر» و سمت چپ «عمه سلیمه» یا ملا سلیمه خواهر پدرم که ساکن دهملا بود. 

زن عمو اصغر، زن عموی پدرم بود. او تنها بازمانده از نسل پیشین بود. اصغر و ابراهیم و فکر میکنم عباس که بعدها به علی آباد رفت برادر بودند. اینکه آیا عمه ای هم داشتند را نمیدانم. زن عمو اسماعیل دختر این عمو بود.
باری، چهارده پانزده ساله که بودم از این زن عمو سوالات بسیاری در مورد گذشتگان میپرسیدم. میگفت تو هم مثل پدرت هستی چون او نیز همین سوالات را در مورد گذشتگان میکرد. البته چند عامل باعث شد که من نتوانم حرفهایش را کاملا از هم تمیز دهم. یکی لهجه ی بسیار قدیمی که داشت، دیگری سریع حرف زدنش! و مشکل دیگر این بود که گویا پدران نام برادران شان را روی بچه ها میگذاشتند. مثلا من دقیق نمیدانم که نسل پدری من این گونه است یا خیر؛ 
محسن، محمدعلی، ابراهیم، عباس، محمد کرد
تاجایی که بخاطر دارم پدرم میگفت که نام پدر بزرگش عباس بوده. و استاد ابراهیم، با عنوان؛ ابراهیم عباس ممد کرد شناخته میشده. 
اینها را از این روی میگویم که جوانان رعنای قلعه پایین بفکر باشند و این خاطرات را از سینه پیرهای ده و فامیل بیرون بکشند تا باقی بماند.


عکس از بیتا
فکر میکنم که مجید و چنگیز با یک نفر در این عکس آشنایی داشته باشند؛ رستم! رستم در خانه کل غلامرضا زندگی میکرد و امروز فکر میکنم برادر آقای سبزخو پدر چنگیز و مجید باشد. اگر اشتباه است در بخش نظرات تصحیح کنید.
عکس صحنه ای از یک عروسی در ده را نشان میدهد. نفر سمت راست با کلاه شاپو شادروان عمو غلامعلی است که برادر آقاجون بود. دایره زنگی البته دست او نیست. نفر بعدی رستم است. نامش چیز دیگری هست ولی من رستم را بیاد دارم. بنظرم بخاطر قدرتش به او رستم میگفتند. یادم هست که یکی از تابستانها او به من در درس ریاضی که در دبیرستان تجدید شده بودم کمک کرد.  هرکجا هست بسلامت باشد. کنار رستم، کربلایی غلامرضا پدربزرگ مجید و چنگیز باید باشد. نفر بعدی کربلایی رضا مایانی و بعدی با کراوات ابی برادرم و بعدی یکی از پسرعموها از علی آباد که اسمش را بخاطر ندارم و از بقیه هم فقط شادروان شفیع جونقی را بخاطر دارم. 

عکس از محمود بخشی- 
اگرچه محمود نوشته «تیزمار» اما تا جایی که بخاطر دارم نام این جانور «تیز ماهار» است. مار به گویش قلعه به مادر گفته میشد و به مار، ماهار میگفتند و این مار دست و پا دار نامش «تیز ماهار بود» که بسیار تیز و چالاک است. فکر میکنم بیش از یکی دوبار موفق به گرفتن تیزماهار نشده باشم. نمیدانم بچه های قلعه هنوز هم از این هنرها دارند یا نه. آن قدیمها با با داود پسرعمه ام که قبلا از او یاد کرده ام کلماسها، یعنی همان سوسمارها را میگرفتیم و یک سفال گندم را به نشیمن شان فرو میکردیم و آنرا باد میکردیم. یکدفعه شکم کلماس باد میکرد و دیگر پایش به زمین نمیرسید و برای رفتن مشکل داشت. بعد همینطوری که مشغول تقلا بود یکدفعه باد شکمش در میرفت و پاها به زمین میرسید و فرار میکرد و ما کلی میخندیدیم.
گاه میشد که زنبوری را میگرفتیم و نیشش را بیرون میکشیدیم و نخی به او میبستیم و وسط اتاق رهایش میکردیم. حیوان بزور پرواز میکرد و برای من جای هلیکوپتر اسباب بازی کنترل از راه دور را که هرگز نداشتم پر میکرد.
این هم مطلب این بار تا دفعه بعد.

۷ نظر:

  1. محسن- یک موضوع را تصحیح کنم و آن اینکه از ایران به من گفتند که این که در مطالب قبلی مرحوم علی محمدی در مورد تو میگفتند «این بچه چوگا اینقده لخه یه» درست نیست و اتفاقا در مورد تو اصلا اینجوری فکر نمیکردند. ایشان عقیده داشتند که «این بچه چوگا اینقده شفت شوره!». از شوخی گذشته اینها را مینویسم برای اینکه این گونه اصطلاحات را از یاد نبریم و بخصوص در شوخی ها استفاده میشود کرد. حالا لازم نیست حتما اصطلاحات اینجوری باشه اما فکر کنید از این گونه جملات و اصطلاحات اگر از قدیم بیاد دارید اینجا در همین بخش اظهار نظر بنویسید. مثلا؛
    شفت شور= شل و ول

    پاسخحذف
  2. نجمه گفت...

    آقا محسن دست شمادرد نکند.احساس خیلی خوبی به آدم دست می دهد. من خواهر محمد دانشمند هستم.

    پاسخحذف
  3. نجمه خانم گرامی هم خوش آمدند. به رفیقمان محمد دانشمند نیز بگویید نارفیقی نکند و سری بزند.

    پاسخحذف
  4. کاچه=خل و چل
    تیلاق و کرچنه=آدم خیلی لاغر
    دبdob

    پاسخحذف
  5. در عکسی که عموغلامعلی هست پشت سرش رستم قیصری میباشد که موتور چاه اب قلعه حاجی را ایشان اداره میکرد و با زن و بچه اش در اتاق کنار موتور زندگی میکردند و رستم قیصری اهل طرود بود.و بعدها به حاجی رستم قیصری معروف شد .

    پاسخحذف
  6. محسن= در مورد عکس؛ پشت سر عموغلامعلی رستم قیصری نیست این را میدانم. اسم او چیز دیگری است که در ده او را به شوخی رستم صدا میکردند. از فامیل های کل غلامرضا شمس است و به من هم در کلاس چهارم ریاضی مقداری ریاضیات یاد داد.

    پاسخحذف
  7. محسن جان سلام - من حسن کردی هستم _در مورد عکس عروسی بگم که اون شخصی که پشت سر عموغلامعلی هست از خانواده حاج اصغر سبزخو و از شمس ها میباشد که بشما درس ریاضی میداده . اما رستم فامیلیش قیصری بود که ازطرود آمده بودند وهمانجا کنار موتور چاه قلعه حاجی یک اتاق بود که آنجا با زن و بچهاش زندگی میکردند و با آقاجون ومادر همسفر مکه بودند ولی رستم سواد آنچنا نی نداشت . پشت سر ابراهیم فردی که دست میزنه از فامیلهای علی آباد هست که به آن علی خوردو میگفتند- کنار علی خوردو که کلاه شاپو داره اسمش دایی تقی بود که دایی زن اکبر حاج بابا بود و در پمپ بنزین کلاته ملا زیر دست آقاجون کار میکرد. ضمنا داود پسر عمه شهربانو که با او تیز ماهار میگرفتین در اوایل سا ل 91 فوت کرده است .

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید