۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

عروسی و نواخوانی و شاباش


عکس از «نوه حاج علی مویدی»- از راست؛ حاج ابراهیم مویدی، مرحوم حاج غلامرضا مویدی، و شاه داماد یدالله مویدی
***

قبل از هرچیز شاید قبلا هم گفته ام اما بازهم تکرار کنم که اگر میخواهید این وبلاگ را به سایر دوستان و همولایتی ها معرفی کنید و دادن آدرس مشکل است یا نمیتوانند پیدا کنند، خیلی ساده به آنها بگویید که در محل جستجوی گوگل به فارسی بنویسند؛ قلعه حاجی و یا به انگلیسی بنویسند «ghalehaji» و وبلاگ یافت میشود و روی آنرا کلیک کنند و به اینجا بیایند. خلاصه اینکه قلعه حاجی ما نیز معروفیت جهانی پیدا کرده است و اخیرا باراک اوباما و گوردون براون نخست وزیر انگلیس نیز عکسهای کس و کارشان را فرستاده اند که برایشان اینجا بزنیم اما چون پاسپورت قلعه حاجی را نداشتند بخش عکس و اسلاید وبلاگ قلعه حاجی درخواست شان را رد کرد. برای شمایی که مدتی است با هم هستیم شاید جالب باشد. در گوگل بزنید؛ مادر ابرام ، بازهم به وبلاگ قلعه حاجی خواهید رسید. اگرچه قبلا نوشته بودم که سعی کنیم عکسهای طبیعت و یا عکسهای خیلی قدیمی را در اینجا درج کنیم اما با پیشرفت کار متوجه شدم که صرفا درج این گونه عکسها اگرچه جالب هستند اما کار را یکنواخت میکند. ارسال عکسهایی از همه زمانها و نیز زمان حال نیز به بروز شدن و جالبتر شدن مطالب کمک میکند. مضافا به اینکه هرچند مملکت قلعه حاجی ما هزارن نوع کلماس و صد نوع تشی و انواع شیر و پلنگ  و  رودخانه ها و جنگلها و بیابانهای فراوان دارد اما اینها هرچقدر هم زیاد باشد بالاخره ته میکشد و تکراری میشود. لذا ارسال عکسهای تازه نیز بد نیست. اما تلاش کنید که عکسها در حالت طبیعی که افراد در حال صحبت هستند و متوجه نیستند و صحنه طبیعی است برداشته شود تا اینکه همه کنار هم بایستند. مثلا هنگامی که کسی مشغول چیدن زنگلاچو است یا کسانی مشغول تکان دادن درخت توت و نگه داشتن چادر زیر درخت هستند. و در فصل برداشت زرد آلو از آنها که مشغول کار هستند و غیره. و سپس میتوان یکی دو عکس دسته جمعی هم انداخت که یادگار بماند. 


عکس از «نوه حاجعلی مویدی»- از راست؛ حسین کاظم پور باجناق یدالله مویدی، یدالله مویدی پسر حاجعلی مویدی، حاج نصرت، زنده یاد حاج رضا مویدی، حاج ابراهیم کلاتخانی که داماد غلامحسین مویدی هستند.

  عکسهای خانواده مویدی و توضیحات را «نوه حاج علی مویدی» ارسال کرده اند که برای خواننده شناسایی بهتری صورت میگیرد. امید که دیگر دوستان نیز به همین اندازه در نوشتن توضیحات تلاش داشته باشند.
 زنده یاد جوان ناکام. محسن مویدی که خاطرات خوبی از وی در خانواده مویدی باقیست.
این تصویر جبهه مرا یاد داوود حاج محمدی پسر حاج قربانعلی انداخت که ده پانزده سالی قبل از انقلاب به هنگام سربازی کشته شد. دلیل مرگ او هرگز کاملا روشن نشد.

مویدی ها یکی از خانواده های پرجمعیت قلعه در کنار حاج محمدی ها هستند و من بسیار نام مویدی به گوشم میخورد. اما اینکه کدام مویدی و کدام نعیمی و کدام مقیمی و غیره بودند را زیاد وارد نبودم مضافا به آنکه همه یکدیگر را با نام و نام پدر میشناختند و گذشت سالها بسیاری نامها را نیز از خاطرم زدوده است اما چهره ها را بیاد میآورم از جمله زنده یاد حاج غلامرضا مویدی و دیگر عزیزان از خانواده مویدی مثل حاج رضا و حاج ابراهیم که تابستانها به ده رفت و آمد داشتند. یدالله مویدی که شاه داماد باشد البته اینجا بسیار ترگل ورگل نشسته است و کلی هیجان از چهره اش می بارد اما فکر میکنم که اگر عکسی حتا قبل تر از این را نیز از ایشان داشتم بهتر بجا می آوردم. اگر همان باشد که من بخاطر دارم بنظرم بهمراه او و تعدادی دیگر از بچه های قلعه تابستانها بر سر آبتنی در چاله بنگ ها با بچه های حداده کل و کشتی میگرفتیم و دعوا میکردیم. 

















ا
ز سمت راست کت و شلوار سفید؛ شهید «عباس سعادت مهر» باجناق یدالله مویدی بودند، زنده یاد حاج علی مویدی پسر حاج غلامرضا مویدی، یدالله مویدی، زنده یاد علی مویدی، و نیز اصغر یغنوی (داماد حاجعلی مویدی) که ایشان با اکبر و حسین یغنوی برادر هستند.

























در عکس بالا نیز مرحوم حاج غلامرضا در کنار اقوام، کیفور و سرحال که نسلش پایدار و پرچمعیت ادامه دارد و یک نمره بیست در این مورد در کارنامه اش گذارده است. با تشکر از «نوه حاج علی مویدی» که این عکسها را ارسال کردند. 

وقتی این گونه عکسها ارسال میشود و از آنها به عنوان عکسهای قدیمی یاد میشود انگار یکی آدم را «کورچو» میگیرد و گذر عمر را بیاد می آورد. (معنی «کورچو» را از قدیمی تر ها بپرسید). ما عکس قدیمی به عکسهای سیاه و سفید فوری قدیمی میگفتیم اما خوب.. چه میشود کرد. باید پذیرفت که کودکانی که در این عکسها می بینیم امروز نزدیک به سی سال دارند و ما و هم سن و سالهایمان هرچقدر هم یکدندگی کنیم که جزو پیر و پاتالها به حساب نیاییم دیگر باید به «جوان سابق» بودن رضایت بدهیم. 

عکسهای این سری از عروسی بود گفتم این عکس مناسبت دارد. عروسی خواهرم ملیحه و علی حاج محمدی بود. اسم دوست سمت راست را فراموش کرده ام و آقای سمت چپی را نیز نمیشناسم. کودکی که روی پای من نشسته است بی تا دختر برادرم ابی است. 
این تنها باری بود که من در قلعه حاجی کراوات زدم. مراسم عروسی در قلعه بسیار جالب بود. غیر از حمام و حنا بندان و شعرخوانی های جالب یکی هم مراسم پرتاب سیب بود که داماد به صورت عروس باید سیب پرتاب میکرد. البته بخاطر ندارم که در این مراسم سیبی پرتاب شد یا خیر اما یکی دو بار در مراسم عروسی دیگر پرتاب سیب را شاهد بودم. و نیز «شاباش کشیدن» به هنگام اوردن عروس یا داماد از حمام و یا انتقال به محل عروسی. در این مراسم بناگهان یک نفر از دور فریاد میکشید های.. شاباش شاباش شاباش.. و به طرف جمعیت میدوید و جمعیت او را روی دوش میگرفت و تا چیزی را از قبیل پول یا گوسفند وعده نمیداد او را پایین نمی آوردند. البته پول و گوسفدنش «سوشی» بود و فقط وعده اش باقی می ماند. در راه نیز اسفند بسیار دود میکردند و یکی دوتا گوسفند و «بغزالو» زمین میزدند و قربانی میکردند که عروس و داماد باید از روی خون به زمین ریخته شده عبور میکردند. این مراسم تا جایی که بیاد دارم بعد از ظهر انجام میشد و مردم به صرف میوه فصل و شیرینی دعوت میشدند. یکی دوساعتی بزن و برقص و سورچرانی و میوه و شیرینی خوری بود بعد مردم «میرفتند رد کارشان» و به باغها و مزارع و گوسبندهای شان رسیدگی میکردند و برای مراسم شب هنگام باز میگشتند. در طی این مدت نیز ساقدوشهای داماد جهت برخی «اطلاع رسانی های استراتژیک» شاه داماد را به یک پیاده روی «روشنگرانه» میبردند. البته سالهای آخر جوانها ماشالله ماشالله تا قبل از عروسی انواع دوره های کارشناسی ارشد در رشته روشنگری را طی کرده بودند و خود استاد فن بودند لذا به درس و مشق در این مورد نیازی نبود. اما سالها پیش از این دستکم یکی دو بار را من به خاطر دارم که این گونه «گردشهای روشنگرانه» برای تدریس شاه داماد انجام میشد. ما بچه ها آن زمان برایمان عروس و داماد یک ابهتی داشتند بزرگ بنظر می آمدند. عروسها به نظرم ملکه و داماد نیز واقعا بنظرم مثل شاه می آمد. برای همین نیز من و بچه های هم سن و سالمان دنبال عروس یا داماد روان بودیم. اما هنگام تدریس خصوصی شاه داماد که میرسید ما را از دنبال کردن داماد و ساقدوشهایش منع میکردند. وقتی علت را سوال میکردیم خانم های مسن تر با لبخند معنی داری میگفتند؛ «آنها کار دارند و شما نباید دنبال شان بروید». بعدها که بزرگتر شدیم علت «کار» را فهمیدیم. در سن شانزده هفده سالگی که گه گاه دامادهایی یافت میشدند که سواد خواندن و نوشتن شان در این مورد زیاد بالا نبود موضوعی برای جوک ساختن نیز پیدا میشد و ما بچه های شیطون صحنه تدریس شاه داماد را تبدیل به یک پانتومیم خنده دار میکردیم و ادای ساقدوش را در می آوردیم که چگونه با حرکاتش مشغول درس دادن به داماد بود. خیلی میخندیدیم.
پس از انجام مراسم عروسی دقیقا تا سه روز عروس و داماد را در یک اتاق (حجله) حبس میکردند و این دو تنها برای رفتن به دستشویی میتوانستند بیرون بیایند. البته از چند سال قبل از انقلاب دیگر این کار را نمیکردند و دامادها که خود کارشناس فن بودند زیاد مثل دامادهای قدیم «ندید بدید» نبودند که بخواهند سه روز خود را در حجله حبس کنند.
یکی دیگر از مراسم، قضیه «گوشتی» بود. خوب بخاطر ندارم که جریان از چه قرار بود زیرا که اگرچه این رسم قدیمها برقرار بود اما این اواخر بیشتر به شوخی از آن یاد میکردند و آن اینکه اگر میخواستند از یک ده به ده دیگر عروس ببرند، یعنی داماد اهل ده نبود، جوانان آن ده نمیگذاشتند عروس را ببرند. البته آتش غیرت این جوانان را  با یک «گوشتی» میخواباندند. و «گوشتی» عبارت بود از گوسفندی که به این جوانان میدادند و آنها را میرفستادند دنبال کباب خوری و نخود سیاه و دختر را از ده میبردند.
 ***

خوب.. کم کم داریم به پایان این مطلب میرسیم. اول اینکه از قدیمی ها در مورد «شاباش خوانی» یا «نوا خوانی» بپرسید. هنگامی که عروس و یا داماد را از حمام به خانه می آوردند یک سری رباعی براشان میخواندند. این رباعی ها را دوستان جمع آوری کنید و برایم ارسال کنید و یا در بخش نظرات بنویسید من دوباره آنها را در وبلاگ  بازنویسی خواهم کرد. 

معمولا رباعی شامل یک تعریف از عروس یا داماد بود و سپس وعده اینکه اگر شاعر میدانست که عروس یا داماد دارد می آید یک کار بزرگی برای آنها انجام میداد و معانی از این قبیل. 

دوچشمانت مث چاه سیایه
کمند گیسوانت لابلایه 
اگر میدیدومت داری میایی
بهت گوشواره میدادم طلایه
رباعی بالا همینجوری الکی و سوشی از خودم در آوردم که متوجه شوید که آن نوا ها و رباعی خوانی ها چگونه بود. اما رباعی ها و ادعاهایی که در آنها میشد بسیار گزاف و جالب بود و منظور ارج نهادن به عروس یا داماد بود. در کنار این رباعی ها، «آسانو» هایی (قصه هایی) نیز بود که برای کودکان گفته میشد. حتما اینها را پیدا کنید. 

***
و مطلب امروز را از سه رفیق بسیار قدیم یاد میکنم. آقاجون، دایی قربون، عزیز سبیل؛




از راست؛ پدرم محمد علی کردی، عمو عزیز (فامیلی اش را بیاد ندارم)، «قربان لطفی» دایی ام. نمیدانم نام دقیق دایی ام قربانعلی است یا قربان. 

تا مطلب بعدی برای تان هنگام خوشی را آرزو میکنم.



۷ نظر:

  1. واقعا عروسی های قدیم خیلی باحال بود آدم واقعا سرکیف میومد همه چیز طبیعی و سنتی پیش میرفت .عروسی های امروز چنگی به دل نمیزنه اصلا مراسم جالب در نمیاد و خبری از چوشی و آسانو و حمام و این چیزا زیاد نیست شاید بخاطر از دست دادن آدم های قدیمی و خوش مشرب و باحال باشه به هر حال اینم از تغییرات زمونه است و کاریش نمیشه کرد.

    گل در اومد از حموم بلبل دراومد از حموم
    بادا بادا مبارک بادا انشالله مبارک بادا
    محمود

    پاسخحذف
  2. عروس ما هنرمنده موهاش تا کمربنده موهاش پنجر مرواریده
    کو عمه شاداماد جمع کنه نقل و نبات
    گل بر تو بریزم و گلاب از عقبت
    والله به خدا که نور چشمان منی
    این حیات و اون حیات میدهند نقل و نبات
    بر سر عروس و دوماد بریزین نقل و نبات
    کوچه تنگه بله عروس قشنگه بله
    دست به زلفاش نزنید مروارید بنده بله
    بادا بادا مبارک بادا انشالله مبارک بادا

    محمود

    پاسخحذف
  3. خیلی جالب بود ای کاش الان هم عروسیها همان هالو هوای فدیمها را داشت از این خانه ببردند ماهه ما را گل خوشبو وخاطرخواه ما را که هر کس برده است خیرش ببیند پریشان کرده اند احوال ما را

    پاسخحذف
  4. فامیل دایی قربون مگه زادخواست نبود؟!

    پاسخحذف
  5. منیژه چرا شادی جان زادخواست بوددر شناسنامه اش مانند مادر ولی چون پسر عموهایش در گرگان بودند وفامیلشان لطفی بود از اوایل دایی قربون رالطفی مینامیدند و همه با این فامیلی او رامی شناختند خداوند سلامت بدارش

    پاسخحذف
  6. من نیز دوست دارم تا کسانی که رباعی یا به قول دامغانی ها روایی دارند برایم ارسال کنند در وبلاگ من با عنوان گنجینه دانستنیها چند رباعی در قسمت تاریخی خواهید خواند

    پاسخحذف
  7. واوووووووووووووو عمو قربان تو این عکس چیکار میکنه خیلی تعجب کردمممم براممم جالب بود عمو قربون خودمون بسیار عالی

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید