۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

پیشباز سیزده بدر


در سیزده بدر سال 2005 ایرانیان گوتمبرگ


 امروز روز سیزده بدر است. رسم زیبایی که از قدیم و ندیم بجا مانده. بسیاری آداب و رسوم شاید دلیل بخصوصی نداشته باشند اما اگر بهانه ای برای شادی هستند چرا که نه؟ مثل همین نوروز خودمان و سیزده بدر. در این که سیزده بدر ناشی از یک عقیده خرافی است شکی نیست اما اگر خرافه این است که یک روز را استثنائا تعطیل کنیم و به کوه و دشت و صحرا بزنیم و شاد باشیم چرا که نه؟ 
میدانم که اکنون که این مطلب را مینویسم شما دوستان در حال بدر کردن سیزده تان هستید. در این بیست و چندسال که در سوئد بودم تنها یک روز را بیاد دارم که سیزده بدر هوا خوب و آفتابی و گرم بود بقیه اش همه هوا سرد بود یا بارانی. اینجا دیروز و دیشب تا صبح باران باریده و هوا سوزش گزنده ای دارد. هرسال رادیوهای فارسی زبان که ما داریم یک منطقه را اعلام میکنند و ایرانی ها آنجا برای سیزده بدر جمع میشوند. امسال ما حالش را نداشتیم بیرون برویم و سبزه مان را هم که بو گرفته بود چند روز پیش مرخص کردیم. لذا خانواده ای از دوستان را دعوت کرده ایم برای شام.
***

عکسی از کاروانسرای دهملا و منظره زیبای پشت سر آن. عکاس امیر. تقریبا همه عکسهایی که من اینجا درج میکنم از امیر است و باقی نیز از دیگر عزیزان


و اما یکی از صحبتهایی را که قبلا نوشته بودم را میخواهم تصحیح کنم. اما قبل از آن برای درک بهتر موضوع به یک مقدمه بپردازم. 
تا مدتها پس از تولد نمیتوان جنس نوزاد را تعیین کرد. معمولا هم حتا در یکی دو سالگی توسط نوع لباسی که والدین به کودک می پوشانند میشود نوع جنسیت آنرا تشخیص داد. حتما شاهد بوده اید هنگامی که اقوام و آشنایان برای اولین بار نوزادی را می بینند و میدانند که نوزاد دختر یا پسر است، مناسب حال جملاتی را بر زبان می آورند که برای دختران یا پسران مناسب است. این امر را حتا بطور علمی آزمایش کرده اند و نوزادی را به کسانی نشان داده اند و گفته اند که دختر است. همه در مورد ناز بودن و ناز کردن و به عمه و خاله رفتن و یا خوشگل و طناز بودنش صحبت کرده اند. همان کودک را به دیگرانی نشان داده اند و آن کسان در مورد پهلوان بودن نوزاد و قوی بودن و به عمو یا دایی اش رفتن و جذاب بودنش صحبت کرده اند. 
اینها را گفتم تا برسم به سوتی ای که در این رابطه من بخرج داده ام و موضوع آن سوتی عکس پایین است؛ 


نوشته بودم که ایشان پدر شادروان مادرم هستند. و مطابق همان مثال بالا در مورد نوزاد، اینجا اما از نوعی دیگر، نوشته بودم که اگر با برنامه فوتوشاپ ریش ایشان را اصلاح کنم بسیار شبیه من خواهند شد. چرا که قبلا اینطور تصور میکردم که پدر بزرگ من هستند. اما اخیرا در صحبت تلفنی با ایران پی بردم که ایشان پدر بزرگ من نیستند و یکی دیگر از اقوام هستند. از همینجا با توجه به اینکه من نوشتم چهره من شبیه ایشان است یک بار دیگر موضوع پیشداوری های انسان اثبات میشود. لابد اگر نوزاد یکی از اهالی تاجیکستان را نیز به من نشان میدادند و میگفتند که او فرزند خواهرت است لابد من نیز در مورد رفتن چشم و ابرویش به خودم سخن میراندم. 
اما حکایت این یکی حکایت «خسن و خسین هر دو دختران معاویه هستند» است. که در جواب به طرف گفتند که اولا حسن و حسین است. ثانیا پسران علی هستند و نه دختران معاویه. حالا حکایت این خویش ماست. قضیه درس خواندن پدرم نزد عمه اش در بندر گز را بخاطر دارید که؟ به اطلاع من رساندند که آن دختر در بندر گز عمه بزرگ من بوده است یعنی بزرگترین خواهر پدرم و پدرم نزد خواهرش در بندر گز درس میخوانده و ایشان شوهر خواهر پدرم بوده اند با نام فامیل «بزرگمهر» و گویا عمه من پس از بدنیا آمدن فرزندش «اصغر بزرگمهر» سر زا میرود. گویا پدرم احترام زیادی برای شوهر خواهرش قائل بوده و او را مرد نیکی میدانسته. من خاطرم هست که در کودکی بسیار به خانه اصغر بزرگ میرفتیم و با پسرش رفیق بودم. شاید چهل سال بیشتر میگذرد که آنها را دیگر ندیدم. 
***
نمیدانم این مطالب که مینویسم بجز خانواده خودم برای دیگران نیز جاذب باشد اما عقیده دارم که این مطالب برای نسلهای آینده باقی میماند و میتوانند با مراجعه به این متون در مورد خویشان خود تحقیق کنند. در اروپا و آمریکا از سیصد چهارصد سال قبل ثبت احوال آغاز شد و اگر چه همه کس را نمیپوشاند اما بیشتر افراد میتوانند ریشه های خود را دستکم تا دویست سال قبل را بررسی کنند. 
در این رابطه قبلا هم نوشته ام که سایر دوستان نیز میتوانند در مورد اقوام و ریشه های خود برایم بنویسند. البته این که من فلانی هستم و فلانی ها عمو و دایی ام هستند فکر میکنم از حوصله خواندن خارج باشد اما اینکه پدر بزرگها از کجا آمده اند و ریشه ها کجاست و یا چه نقشی در فامیل داشتند میتواند جالب باشد. مثلا در مورد حاج حسینعلی و اینکه چه سالی به مکه رفت و چه خاطراتی از آنجا داشت. یا کربلایی رضای مایانی، یا حاج محمد جد حاج محمدی های دهملا و قلعه یا فامیل شمس یا ابراهیمی و سایر عزیزان میتواند برای دیگران مطالبی جالب داشته باشد. 


در مجموع میتوان گفت خیلی باعث تاسف است که در تمامی این کشور نمیتوان به یک بایگانی دست یافت که حساب تاریخ جمعیتی کشور را در آن یادداشت کرده باشند. البته دلیل آن باز میگردد به ساختار سیاسی کشور. پادشاه یک فرد قدرتمندی در مرکز بود و تنها توقع اش گرفتن مالیات از استانهای کشور بود و هر استانی نیز یک والی و کدخدا داشت که این کار را برای پادشاه انجام میدادند. لذا دولت مرکزی لزومی به یاد داشت تعداد خانوار و جمعیت کشور نمیدید. از همینروست که یک ده مهم مانند دهملا هیچ پرونده ای در مرکز ندارد. ده مهم از این لحاظ میگویم که حتا در خود شاهرود یا نواحی اطراف به بنایی مانند «تپه قلعه» برخورد نمیکنید. تپه قلعه با توجه به ارتفاع آن پس از خرابی اش مسلما یک دژ تو در تو با دیوارهای افراشته بوده و قدرت دفاعی مهمی داشته است. چه داستانها و خاطرات که در لابلای آوارهای این دژ نهفته است. 
این دژ احتملا در اثر یک زلزله یا یک حمله نظامی ویران شده و میتوان با بررسی باستان شناسی به رازهای بسیاری پی برد. 
و خطاب به فرزندان آن نواحی باید گفت که این ویرانه ها متعلق به شما هستند. چهارچشمی مواظب باشید که افراد ناباب دست به کندن زمین و غارت آثار باستانی آن نکنند. کاوشهای باستانشناسی باید توسط باستان شناسان دولتی و تحت نظارت دولت انجام شود. فعلا هم تا دولت در این مورد اقدامی نکرده بهتر است که همه چیز همین گونه که هست بماند. گذشت زمان آسیبی به این آثار نمیرساند اما دست های ناباب چرا. لذا مراقبت کنید که همه چیز همین گونه بماند تا زمانی که از طرف دولت در این مورد اقدامی بشود. هم تپه پله و هم تپه قلعه رازهای زیادی در دل دارند. در عکس بالا که تصویر امامزاده را می بینید این امامزاده و امامزاده کناری را بارها دزدها سر زده اند. در همان زمانهای قدیم یادم هست که گاهی که از کنار آنها رد میشدیم می دیدیم که یک حفره در کنارشان ایجا شده. بارها درب آنها را باز کرده و کنار قبر را کنده بودند. با توجه به این سابقه میتوان امیدوار بود که دیگر کسی برای کندن این دو امامزاده تلاش نکند. 

***


من هنوز عکس تازه از شماها دریافت نکرده ام لذا عکسهایی که دارم را اینجا میگذارم؛ میدانید اینجا کجاست؟ 


نوه شیخ رضی الله باقری از دهملا نیز به ما پیوستند که خوش آمدند. مطلب در مورد بازی توپ گل یا چل توپ یا بیس بال ایرانی نیز خواهم نوشت. یکی از رسمهای نوروز در ده بازی توپ گل بود. نمیدانم امروز آنرا چه میخوانند و آیا بازی میشود یا نه. در مورد ما با زن مان با شفت حرف میزنیم هم بماند بعدا و ایضا «این وچه چوگا اینقده لخه ی»

۶ نظر:

  1. عنوان این وبلاگ با متن آن نمی خواند شما فقط در باره قلعه حاجی نوشته اید. کمی هم از دهملا و حداده و کلاته ملا و بقیه روستاها بنویسید

    پاسخحذف
  2. سعید عباسی گفت...

    محسن جان سلام
    با تشکر از وبلاگ خوبی که ترتیب دادی امیدوارم با کمک همه دوستان اطلاعات خوبی در این وبلاگ قرار بگیرد تاهمه ما از آن بهرهمند شویم من هم تعدادی عکس دارم که تا چند روز آتی برات ارسال میکنم .
    cheers :) Saei

    پاسخحذف
  3. محسن- سعید عزیز سپاس از حضورت و خوش قولی هایت در مورد ارسال عکس.

    پاسخحذف
  4. سلام محسن عزیز
    کم کم این وبلاگ در دل اهالی جایی باز میکند و دوستان بیشتری به ان سرمیزنند واین جای خوشهالی دارد
    عکس فوق پدر اصغر بزگمنش است واین پسر 45روز قبل به دیار باقی شتافت قربانت حسین

    پاسخحذف
  5. به دوست عزیز ناشناس
    اینکه از اقا محسن بخواهیم فقط ایشان مطلب بنویسند
    این وبلاگ عمر چندانی نخواهد داشت واگر ایشان از قلعه حاجی مینویسند به دلیل اینست که از انجا موضوعاتی را میدانند.پس دوستان همت کنندوازروستاهای خودمطالب خواندنی ارسال کنندکه هم وبلاگ پر بار تری داشته باشیم وهم ما در باره ان منطقه بیشتر بدانیم

    پاسخحذف
  6. بله حسین جان اصغر بزرگ را بیاد دارم و همچنین مغازه ای که در عین الدوله داشتند و پسری که هم سن و سال من بود اسمش را بخاطر ندارم.

    پاسخحذف

اگر برای نوشتن نظر مشکل دارید، زیر این قسمت که نوشته «نظر به عنوان» ، روی زبانه (یعنی آن مثلث کوچک) را کلیک و نام ناشناس را انتخاب کنید و نظرتان را بنویسید و اگر خواستید نام خودتان را نیز بنویسید